۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سرگذشت خانباباخان قسمت سوم

von Khanbaba Khan, Donnerstag, 9. Dezember 2010 um 15:45

بنده را به تخت شکنجه بستند.  یک نفر روی سرم نشسته بود.  دو نفر روی شانه هایم کابل می زدند و دو نفر دیگر نیز همزمان به زیر پاهایم کابل می زدند.  تنها چیزی که از من می پرسیدند  این بود که بگو خانه های مجاهدین کجا هست.  ( این بخاطر این بود که من نظامی کار یعنی یک فرمانده لو رفته بودم ولی باز باید بگم من هیچ کاره بودم) . 

خلاصه شکنجه گرها تنها دنبال این بودند که چندین خانه مجاهدین را من لو بدهم ولی من که خانه مجاهد نمیشناختم و برایم این مهم بود که این مجاهد کیه که اینها این قدر از او ترس و واهمه دارند؟ من همان اولین شکنجه را که دیدم تصمیم گرفتم هیچی نگم.  فقط میگفتم من هیچکاره هستم.  ولی اونها که باور نمیکردند . من  بی گناه را شکنجه میکردند.  ناگفته نماند که از تهران یک عده  شکنجه گر مخصوص نیز  آورده بودند که ما  را شکنجه میکردند.  اسم سرتیم هایشان یکی حاجی حمید بود و دیگری مصطفی.  خیلی بی رحم بودند.

 چند روز مارا درشکنجه گاه سلماس شکنجه کردند.  در آنجا یک پاسدار بود به اسم میکائیل طایفه ا ی . او تازه دوره شکنجه گری میدید.  همان روزهای اول برید.  داد میزد و میگفت : "من دیوانه شدم.  بیشتر از این نمیتوانم در اینجا بمانم."  ما صدای این پاسدار را میشنیدیم . او می آمد به ما میگفت:" شماها  ده لی های کوراوغلوهستید . ما شماها را به بند کشیدیم . کوراوغلو میاد شما ها را آزاد میکند . " 

در ادبیات آذربایجان کوراوغلو یک مبارز  است  و یارانش را ده لی خطاب میکنند. ما از این حرفهای این پاسدار روحیه میگرفتیم چون با داستان کوراوغلو آشنا بودیم . بعد از مددتی شکنجه کردن در سلماس   من و سرور و بابک را به ارومیه بردند.   در آنجا نیز شکنجه های حیوانی ادامه داشت خیلی وحشی تر از سلماس بود.  ( یک پاسدار به اسم اسم علی در آنجا بود او هفت تا فرزند داشت و میگفت میترسم بچه هایم را به مدرسه بفرستم برند درس بخوانند منافق بشوند ) 

خلاصه مدت زیادی ما را در شکنجه گاه ارومیه شکنجه میکردند آن جای که ما را شکنجه میکردند محل ساواک بود خیلی جای وحشتناک بود سلول هایش تنگ بودند یعنی دونفر در آن  به زور جا میگرفتند.  درب سلول به توی سلول باز میشد و روی درب یک دریچه ی کوچک بود و بالای آن  یک پنچره خیلی کوچک  قرار داشت . وقتی که شکنجه میشدیم من خودم احساس میکردم از دهنم آتش میزند به بیرون . آنقدر تشنه میشدم که اگر یک قطره آب بهم میدادند که نمیدادند دنیایی نیرو میگرفتم. 

 وقتی که مرا از زیر شکنجه بر میگرداندند  پاهایم را اینطرف و آنطرف سلول میگذاشتم و میرفتم بالا هوای تازه میخوردم و صدای خروسها را میشنیدم و خلاصه خودم را کمی با آن هوا شارژ میکردم . در آنجا شکنجه گرها اسم را بلند میخواندند زندانی باید به درش میکوبید تا آنها بیایند و ببرندش زیرشکنجه . یک روز من را تازه از زیر شکنجه آورده بودند دوباره پست بعدی شکنجه گرها آمده بودند من را صدا کردند.  من به خودم گفتم بگذار جانشان بالا بیاد در را نمیزنم که بیایند ببرند شکنجه ام کنند .
 آنها هم  همانطور داد میزدند و من را صدا میکردند.  یک دفعه یک نفر درش را زد بجای من و  او را .  بردند زیر شکنجه!
 من فهمیدم یکی از بچه ها بجای من رفت زیر شکنجه ولی نمیدانستم کی  بود.

ادامه دارد.


Gefällt mir · · Teilen · Löschen

Mahnaz Sobhani, شعله فروزان, Atefeh Eghbal und 11 anderen gefällt das.
Danial Asfahani · 409 gemeinsame Freunde
دوستان هشيار باشيد,,,ناقضين وحشتناک حقوق بشر در لفا فه به ظاهر مقدس ,شما را به دولت کثيف جمهوري اسلامي ..ميفروشند
9. Dezember 2010 um 15:58 · Gefällt mir · 2 Personen
Mehran Layegh شما اگر ممکنه در لفافه صحبت نکنید و مشخص بگویید که چه شخصی‌ را منظورتان است؟
9. Dezember 2010 um 17:53 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Gol Ku درود بر تو خانبابای عزیز. دنبال این قسمت سوم میگشتم که پیدا کردم. واقعا زبان از بیان شجاعت تو و برادر و یارانت قاصر است.
9. Dezember 2010 um 18:37 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Ashraf Irani lanat bar khomini jalad
9. Dezember 2010 um 21:33 · Gefällt mir nicht mehr · 2 Personen
Hajar Livary لعنت بر خمینی و میراث خوارانش
9. Dezember 2010 um 23:04 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Babak Amani dorood bar khanbaba ve hemzencir ma server ki vakhen merdi meydan ve mokhavimet bod man baradar khanbaba khan hastam temammi gofteh hai khanbaba ra teyid mikonam ve govahi midam ki seri sozeni kam ve ya ziyad nanivishteh
10. Dezember 2010 um 02:11 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Efat Eghbal ما با هم بر ضد سرنوشت لجن آلودی که در کمینمان بود جنگیده ایم /سیمون دوبووار
10. Dezember 2010 um 10:06 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Efat Eghbal درود بر تو و قهرمانیهای تو /لعنت بر خمینی و تمامی دارو دسته اش
10. Dezember 2010 um 10:06 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan ba salam agay Danial ager momkine baz ter begoyid menzourutan kiyeh.
12. Dezember 2010 um 01:08 · Gefällt mir · 1 Person
Maryam Mohamadi درود بر شما که شکنجه این وحشیان را تاب آوردید
به امید آزادی و رهایی
12. Dezember 2010 um 10:11 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
ماهی در خاک baba ghesmat e aval v dovom koosh beham link bedeh mobarez
17. Dezember 2010 um 11:07 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan با سلام مهدی جان حتمأ برات میفرستم قربانت موفق باشید
17. Dezember 2010 um 11:11 · Gefällt mir
Mahnaz Sobhani درود بر خان بابا وخان بابا ها. لعنت بر خمینی , مرگ بر اصل ولایت فقیه
18. Dezember 2010 um 00:19 · Gefällt mir
Khanbaba Khan لعنت بر خمینی درود بر مهناز خواهر عزیزم
18. Dezember 2010 um 12:17 · Gefällt mir
Schreibe einen Kommentar ...

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر