خاوران زخم خون چکان ملت ایران . خاوران قتلگاه هزاران عزیز . خاوران آن خاک سیاه که هزاران عزیز را در سینه اش جا داده است خاوران
گفتم ای خاک سیاه خاوران؛
نه جویباری نه چمنی نه گل و لاله داری
راز این همه غرور و سر فرازی چیست؟
گفت در این سینه ی سیاهم؛
یک دشت لاله دارم پنهانی
هزاران جویبارخون زدل جاریست
آیا کافی نیست؟
گفتم تو مگر خاکسترسوخته ی؛
آتش کدهء زرتشت نیستی؟
اسرار دشت لاله و جویبار خون چیست؟
گفت من خود آتش کده ء زرتشتم؛
سرکش و شعله ور؛
اما خاکستر نیستم
گفتم نه جوشی نه خروشی
نه دودی نه دومانی نه شعله ی
نه از آن دشت لاله های پنهانی
خبری نیست؟
برافروخته شد ؛ گفت گر این سینه ی سیاهم؛
به جوش آید
آن وقت خواهی دید؛
من دشت شعله زارم
زانو زدم به آن خاک سیاه سجده کردم
بوی خون میداد
آره بوی خون
بوسیدم لاله ی شکفت خندان
گفت شعله ها را بنگر
در دل خود زبانه میکشند
من هستم و ما هستیم ویاران تو
خانباباخان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر