von Khanbaba Khan, Montag, 29. November 2010 um 18:40
با سلام به حضور تمام دوستانم. من به در خواست دوستانم تصمیم گرفتم خلاصه ی سرگذشتم را بنویسم امیدوارم که مورد قبولتان باشد .
من در یک خانواده روستایی به دنیا آمدم اسم روستا شکریازی میباشد از روستاهای سلماس. شهرک هم میشود گفت . یعنی آن موقع شکریازی مدرسه راهنمایی داشت. درمانگاه وحمام عمومی داشت. شهرک زیبایی بود . مردمان شکریازی انسانهای مهربانی بودند و همدیگر را خیلی دوست داشتند. مثل اینکه همه باهمدیگر فامیل بودند. در تمام شادیها و غم ها شریک بودند ...
من از جوانی مشغول کار ساختمانی شدم. یعنی 17 سال داشتم صاحب شرکت ساختمان سازی شدم . در سال 1356 من در چند شهر کار ساختمانی داشتم . در ارومیه روبروی پلیس راه مهاباد ساخمانهای پنج طبقه که خانه های سازمانی بودند داشتم و در سلماس سالن ورزشی سرپوشیده و ساختمان پست و در بازرگان نیز ساختمانهای خانه های سازمانی را داشتم . تمامأ با بچه های شکریازی این کارها را به پیش میبردیم. پولی که درمی آوردم خیلی زیاد بود. به همه کمک میکردم. حدودأ برای 30 تا دختر و پسر عروسی گرفتم و تمام خرجشان را من میدادم . به فقیرها کمک میکردم خلاصه اصلأ از سیاست چیزی نمیدانستم .
یک برادرم با مجاهدین بود. او از من بزرگتر بود. یک روز حقوق کارگرها را میدادم برادرم به من گفت دوبله بده. من از او سئوال کردم چرا؟ او در جواب گفت اگر این کارگرها کار نکنند تو چطور میتوانی این همه پول داشته باشی؟ خلاصه پول کارگرها را آن ماه دوبله دادیم و هر کارگری میخواست به مرخصی برود بهش پول میدادم. همه من را مهندس صدا میکردند یعنی فکرمیکردند من یک مهندس هستم ولی واقعیتش نبودم فقط کارم گرفته بود و خودم نیز کمی زرنگ بودم کار بانقشه را یادگرفته بودم همه اش همین بود ( موقعی دستگیریم پاسدارها از من مدرک مهندسی میخواستند من هم میگفتم نیستم فکر میکردند من مقاومت میکنم رفته بودند از شوهرخواهرم پرسیده بودند خانبابا چه مدرک تصیلی دارد اوگفته بود فکرمیکنم لیسانس دارد بعد پاسدارها آمدند به من گفتند دامادتان چطور آدمی است من گفتم خیلی آقا هستش خیلی آدم خوبی هستش بعد پاسداری گفت او میگوید شما لیسانس هستید بالافاصله گفتم او غلط میکند خلاصه خود پاسدار نیز خندید و گفت تازه تعریفش میکردی چه شد یک دفعه اینطور گفتید) خلاصه من. به همه کمک میکردم برای خانواده های فقیر کشت و قند و آرد و اینها میخریدم . .. پدرم به من میگفت تو بیشتر از یک جوان شبیه یک بابا و یا پدر هستی پدرم آدم آگاهی بود او ما را خیلی دوست داشت همچنین ما او را خیلی دوست داشتیم همه به پدرم احترام میگذاشتند .
یک روز برادرم به من گفت میخواهی باهم یک جایی برویم؟ من از او پرسیدم کجا؟ گفت من با دوستانم در یک خانه نشست دارم بیا باهم بریم. این در شهر ارومیه بود. ما باهم رفتیم من اولین بار بود که در آن خانه انسانهایی دیدم که با دیگران خیلی فرق داشتند. یکی صحبت میکرد. همه گوش میکردند و به همدیگر احترام بالایی میگذاشتند. من خیلی خوشم آمد به برادرم گفتم هر وقت خواستی به پیش دوستات بری من هم را ببر. بعد از آن من هم وارد جمع دوستان برادرم شدم . اونها مجاهدین بودند بجز من همه میدونستند چکار میکنند من نیز رفته رفته با قوانین اونها آشنا شدم خیلی افتخار میکردم هر روزی که میگذاشت من علاقه ام بیشتر میشد خلاصه من نیز هر چقدر توان کمک داشتم میکردم و خیلی هم دوست داشتم که از من کمک میگیرند . در واقع من در سال 1356 به هواداری مجاهدین درآمدم. از آن بعد تا به امروز هوادار مجاهدین هستم و افتخار هم میکنم. بعد از انقلاب نیزمن تمام وقت شدم. دیگر شرکت را کنار گذاشتم. همه ی وسایلمان را جمع کردیم . یک کارگاه بزرگ در سلماس راه انداختم. بعد از سال 1360 همه ی آنها از طرف رژیم مصادره شدند من نیز یک مدت مخفی بودم. بعدش نیز دستگیرشدم یک تعداد بریده روبروی من .وامیستادند میگفتند این یک فرمانده است ولی راستش من نبودم
ادامه دارد
Gefällt mir · · Teilen · Löschen
Mahnaz Sobhani, شعله فروزان, Peymaneh Shafai und 25 anderen gefällt das.
Amir Pana yasha khanbaba khan
29. November 2010 um 19:04 · Gefällt mir nicht mehr · 3 Personen
Mahtab Meshkinfam Bysabrane montazer khondan baghiye dastan zendegi shoma hastim khanbaba khan
29. November 2010 um 19:29 · Gefällt mir nicht mehr · 2 Personen
Khanbaba Khan حتمأ خواهم نوشت
29. November 2010 um 19:31 · Gefällt mir · 2 Personen
Persia Setareh · 325 gemeinsame Freunde
bavar kon raftanat be jame mojadehin hame ra be bad dad khanbaba jan ma darim ba in dine neferat angiz ke ma ra bi aberu kardeh mijangim mojahedin hamin din ra darend va hamin bala ra sareh javanan avardand chetor to ba anha hasti. ba puzesh khanbaba aziz rahayeshan kon.
29. November 2010 um 22:11 · Gefällt mir
Efat Eghbal بسیار عالی سرگذشتتان را بتصویر کشیدید .مخصوصا که با زبان ساده و خودمانی میباشد /درود بر شما وبی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم /هیچ داستانی نمیتواند جای این داستانهای واقعی را پر کند
29. November 2010 um 22:39 · Gefällt mir nicht mehr · 3 Personen
Efat Eghbal اما میدانم که هنوز بجاهای باریک نکشیده که گریه کنیم /ولی من هم اکنون گریه کردم چونکه بیاد داستان خودم افتادم که در سلماس زندانی شدیم
29. November 2010 um 22:41 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Babak Amani efat khanim eger salhai 1360ta 1367 bod hatman bazcohat kheli ademhai evezi bodand ?ismashon yadati?man midonam
29. November 2010 um 22:49 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan با سلام ستاره خانم من همه چیزم را رها کردم بخاطر مجاهدین چون دیدم تنها درمان زخمهای شاه و شیخ در نزد آنها است . در واقع اگر ملت ایران یک در چند شانس دارند که از جهالیت رها بشوند او شانس شان هماه مجاهدین هستند .در ضمن من دنبال عقیده خودم هستم که در کشور آزادی برقرار باشد و هر چهار سال یک بار ملت حکومت را واژگون کنند و با رأی خودشان حکومت جدید را انتخاب بکنند من دنبال این هستم
29. November 2010 um 22:49 · Gefällt mir nicht mehr · 5 Personen
Khanbaba Khan آره عفت خانم من کمی داستان خانواده شمارا میدونم که چطور در سلماس دستگیر شدید
29. November 2010 um 22:53 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Babak Amani ba dorood bar khanbaba khan .man badan nazam ra minivisam veli az khanbaba khan mikham ki javab . setareh in nabod ki dadi .icazeh nedi be shikhancehat ve be shikanceh shodegan in harf hara bezanand
29. November 2010 um 22:54 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan نه دوستان خواهش میکنم در صفحه من به همدیگر تهین نکنید . من فکر میکنم ستاره خانم یکی از گزیده های خمینی لعنتی هستش لعنت بر خمینی
29. November 2010 um 22:58 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Babak Amani in tohin nist ki an khanim bayad befahmed ki chi migi ya chi minivisi .lanat bar khomeni cinayat khar
29. November 2010 um 23:01 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Efat Eghbal از کجا میدانی باید برایم حتما تعریف کنی منتظر هستم /و منهم خاطراتی از شهر سلماس و آدمهای بسیار مهربانش دارم که خواهم گفت
29. November 2010 um 23:25 · Gefällt mir nicht mehr · 3 Personen
Khanbaba Khan دوستم یک بار برایم تعریف کرده عفت خانم
29. November 2010 um 23:27 · Gefällt mir · 1 Person
Saeid Maghsoodi jaleb bod ei ensane Azade
29. November 2010 um 23:33 · Gefällt mir nicht mehr · 2 Personen
Khanbaba Khan قربانت سعید جان شرمنده ام کردی اول نشناختمت ببخشید بوست کردم
29. November 2010 um 23:47 · Gefällt mir
Shahrokh Shamim
ooooooooooooooooooooooooooooooooo, merci
dorood bar to,
http://www.iranntv.com/
مرگ بر اصل ولایت فقیه
...Mehr anzeigen
30. November 2010 um 00:43 · Gefällt mir nicht mehr · 2 Personen
Atefeh Eghbal درود بر شما . تمام کسانی که پا در راه مبارزه برای رهایی و آزادی یک خلق گذاشتند سرگذشتشان کم و بیش یکیست. فدا کردن همه چیز، زندان یا دربدری و رنج و درد بی پایان. و شرف مبارزاتی .. ولی هر کس نیز در این میان کتاب ناگفته ای است سرشار از حماسه ها که باید گفته و شنیده شود. از شما متشکرم که داستان زندگی تان را این چنین ساده و روان می نویسید.
30. November 2010 um 01:06 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Hamid Momeni · 460 gemeinsame Freunde
١٦ آذر سرخ در تهران
30. November 2010 um 02:10 · Gefällt mir nicht mehr · 5 Personen
Khanbaba Khan درود بر شما حمید عزیز باید بروی جلاد زر کشید این کار را خواهیم کرد
30. November 2010 um 02:18 · Gefällt mir · 5 Personen
Danial Asfahani · 409 gemeinsame Freunde
فراخوان.مجاهدين خلق ايران, چریکهای فدایی خلق , سازمان چریکهای فدایی خلق ,کمونيستهای آزادیخواه,کوشندگان راه آزادی،سازمان پيشگامان
١٦ آذر سرخ در تهران
30. November 2010 um 05:45 · Gefällt mir nicht mehr · 4 Personen
Samira Nadir · 189 gemeinsame Freunde
فراخوان.مجاهدين خلق ايران, چریکهای فدایی خلق , سازمان چریکهای فدایی خلق ,کمونيستهای آزادیخواه,کوشندگان راه آزادی،سازمان پيشگامان
١٦ آذر سرخ در تهران
30. November 2010 um 06:11 · Gefällt mir nicht mehr · 3 Personen
Nadir Imani · 197 gemeinsame Freunde
فراخوان.مجاهدين خلق ايران, چریکهای فدایی خلق , سازمان چریکهای فدایی خلق ,کمونيستهای آزادیخواه,کوشندگان راه آزادی،سازمان پيشگامان
١٦ آذر سرخ در تهران
30. November 2010 um 06:34 · Gefällt mir nicht mehr · 2 Personen
Rouhangiz Nasser yashasin khan babakhannnnnnnn
30. November 2010 um 09:42 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Navid Navidi salam khanbaba
shoma nesbaty ba ali dary.ali a alan swis ast.
30. November 2010 um 10:10 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan باسلام نویدجان . راستش من شما عزیز را نشناختم ولی چه فرق میکند که من علی باشم یا خانباباخان درد همه یمان یکی است لعنت بر خمینی
30. November 2010 um 13:53 · Gefällt mir · 1 Person
Khanbaba Khan شهلا جاهد اعدام شد لعنت بر خمینی
1. Dezember 2010 um 02:02 · Gefällt mir · 4 Personen
Nadir Imani · 197 gemeinsame Freunde
لعنت بر خمینی
1. Dezember 2010 um 04:38 · Gefällt mir · 4 Personen
Danial Asfahani · 409 gemeinsame Freunde
فراخوان.مجاهدين خلق ايران, چریکهای فدایی خلق , سازمان چریکهای فدایی خلق ,کمونيستهای آزادیخواه,کوشندگان راه آزادی،سازمان پيشگامان
١٦ آذر سرخ در تهران
1. Dezember 2010 um 06:18 · Gefällt mir · 1 Person
Mahnaz Sobhani مثل همیشه با صداقت وبدور از هر گونه تکبر وبقول عفت عزیز ساده نوشته شده ومن براین باورم تمامی کسانیکه با مجاخدین نشست وبر خاستی داشتند ودارند همجنان این صداقت را حفظ کرده اند.لعنت بر خمینی مرگ بر اصل ولایت فقیه
17. Dezember 2010 um 23:57 · Gefällt mir nicht mehr · 1 Person
Khanbaba Khan متشکرم مهناز . لعنت بر خمینی
18. Dezember 2010 um 12:15 · Gefällt mir
Schreibe einen Kommentar ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر