۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

دل نوشته های قهرمانان در بند برای معلم بزرگ علی آقا

von Khanbaba Khan, Samstag, 1. Januar 2011 um 15:57

پیام زندانی سیاسی سعید ماسوری به مناسبت شهادت علی صارمی جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران"قرار داده شده است متن پیام به قرار زیر می باشد:

از وجود تو گرما میگرفتم و از نگاه تو تسلی می‌‌یافتم و از صدای تو ایمن میشدم از لحظه ائی که بلند گوی زندان نام تو را نعره زد تا هنگامی که فریاد یا حسینت در لحظهٔ‌ اعدام در فضا و در تاریخ طنین افکند و به گوش همهٔ کسانی‌ که در پشت دیوارهای اوین قلبشان با تو می‌تپید رسید هزار بار حلق آویز شدم و برخاستم و آنگاه که واپسین لرزشهای بدنت بر چوبهٔ دار از لرزش و حرکت باز ایستاد، تازه آغاز حرکت... که نه... خود حرکت شدی !

چندان که جسد بی‌ جانت بسا بیشتر از زنده بودنت این خداوندان خوف انگیز و ظلمت دوست را به هراس می‌‌افکند، چرا که تو در اوج شکوه ناک فروتنیت قهرمانی را هم به سخره گرفتی‌ تا از این پس قهرمانی از نام تو معنا پذیرد، مگر قهرمانی جز ایستادن در مجری آتشفشانهاست...؟ و مگر جز ایستادن در برابر تندرهاست...؟ تا راه را برای نجات دیگران ایمن کند ولو به قیمت جان ؟؟؟ و تو جز این نکردی و از شیر آهن کوه مردی چون تو عاشق جز این نشاید . واپسین کلام تو خلاصه زندگیت بود کلمه ای‌ که مرادف آزادگی بود.

از ساعت یک‌ونیم بعد از ظهر که رفتی‌ تا ساعت دو و نیم که از برگشتنت نگران شدم تا ساعت چهار که قلبم ناخودآگاه به طپش افتاد تا همین الان لحظه ای‌ از تو جدا نشدم و با خود می‌گفتم بالاخره مجبورشان کردی که اعدامت کنند همان طور که همیشه خودت میگفتی‌ :" که تنها با قلم و سخنم مجبورشان می‌کنم که اعدامم کنند و چهره واقعی خود را نشان دهند".

آری حتّی افترا نامه کیهان هم نتوانسته بود حتّی یک جرم که مستحق یک ماه زندان باشی‌ هم برایت بتراشد و در عدم تحمل سخن حقت مجبور به اعدامت شدند و به خدای کعبه که رستگار شدی...و بعد از تو دیگر هیچ زندانی با هر حکمی از اعدام شدن ایمن نیست چیزی که همیشه خودت میگفتی‌...

الان در همان سلولی هستم که با هم بودیم و‌ای کاش که یک بار دیگر ولو دقیقه ای‌ می‌‌توانستیم با هم صحبت کنیم و برایم تعریف کنی‌ که چگونه آخوندی را که لحظهٔ‌ اعدام برای طلب آمرزشت آورده بودند تحقیر کردی و چگونه جلاد مامور اعدام را به تمسخر گرفتی‌ ولی‌ در اعماق قلبت بخشیدی بی‌ هیچ کینه ای‌...که قلب تو به جز عشق از هر چیز دیگری تهی بود...!!!

علی‌ آقا...میدانم که در کنارم هستی‌ و می‌شنوی من هم به تو قول میدهم که وادارشان کنم که اعدامم کنند تا وظیفه‌ام را نسبت به مردم، میهنم و اعتقاداتم به سر انجام رسانیده باشم و جهانیان را بر ستمی که بر مردم ما و ما میرود آگاه کرده باشم.

درود بر تو‌ای مرد بزرگ درود بر تو‌ای بزرگ مرد تاریخ معاصر و ننگ بر کسانی‌ که تو را کشتند( لاریجانی، صلواتی،...) و یا بر کشتن تو سکوت میکنند.



از مومنان گروهی بر عهد خود وفا کردند و گروه دیگر منتظر و در نوبتند بدون اینکه چیزی از اعتقادشان تغییرکند. (سوره احزاب آیه ۱۷)



سعید ماسوری

دیماه ۱۳۸۹ (زندان گوهردشت)





دلنوشته هاي ليلا دختر علي صارمي :اميدوارم اعدام پدر عزيزم تلنگري باشد براي آنان که هنوز خفته اند

آژانس ايران خبـــــــــــــر: ليلا صارمي يكي ديگر از دختران زنداني سياسي اعدام شده علي صارمي،نامه ها و خاطراتي را در شب اعدام پدرش در درب زندان اوين نوشته است،كه در اختيار كانون حمايت از خانواده هاي جانباختگان و بازداشتي ها قرار گرفته. خانواده صارمي و تعداد زيادي از اقوام و اشنايانشان در شب اعدام علي صارمي در مقابل درب زندان اوين تجمع اعتراضي داشته و خواستار ديدار با علي بودند كه هيچكس پاسخگوي آنان نبود و تا صبح ،در اين شب زمستاني به خود لرزيدند!

قسمت هايي از دلنوشته هاي ليلا به شكل نيايش با خداوند و وداع با پدرش ،در همان لحظات اعدام علي صارمي مي باشد,قسمتي ديگر از اين نوشته ها نيز صحنه هاي گفتگو با بچه هاي كوچك و خردسال است كه در آن شرايط سخت و سوز و سرماي شبانه زمستاني در مقابل اوين تجمع كرده و نظاره گر صحنه هاي تردد عاملان اعدام پدر شان بودند .

به اميد آنروز كه در ايران هيچكدام از دختران و پسران و نوه هاي مردم ايران ، ،شبانه در پشت دربهاي زندان نظاره گر اعدام و چنين صحنه هاي غير انساني نباشند!

قسمتهايي از اين نوشته ها را در ذيل درج ميكنيم:

خداوندا اگر نزد تو بيايم همه حقايق زندگي هاي سخت روي زمين را با تو خواهم گفت و به توخواهم آموخت! که نبودن کنار پدري که با ارزش ترين دارايي ام روي زمين است چه احساس دردناکي دارد.

به توخبر خواهم داد که زندگي روي زميني که در آن آزادي نيست چقدر سخت، رنچ آور و طاقت فرسا است و اگر حرفهايم را باور کردي به من قدرتي بخش که همه اين پليديها را از چهان پاک کنيم و در



جستجوي بهترين هاي زندگي بکوشيم.



خداوندا اگر سرزميني را سراسر تاريکي بر گرفته بود تو که تمام هستي ازآن توست، چگونه روشنايي را براين سرزمين مياوري ,چگونه جبران خواهي کرد براي مردمي که به اجبار در اين سرزمين مي زييند!



آيا هرگز عمر بربادرفته را خواهي توانست بر گرداني!





اميدوارم اعدام پدر عزيزم تلنگري باشد براي آنان که هنوز خفته اند ,کساني بر ما جکومت ميکنند و براي ما وفرزندان ما تصميم ميگيرند که نداي وجدان خودرا خاموش کرده اند

ما مسئول فرزندانمان هستيم

اگر مظلوم نباشد هيچ ظالمي وجود نخواهد داشت!.





.....گريه ميکرد و فرياد ميکشيد ,ميخواستم بغلش کنم ,دلداريش بدهم ,احساس کردم کنترلش از دستم خارج است و بايد اين احساس را با تمام توان فرياد بزند

فرزاد در سکوت دردناکي به يک نقطه خيره ميشد ,دستهايش را گرفتم تا دلداريش بدهم و در غمش شريک باشم

ناگهان احساس کردم چقدر بزرگ شده!

چه دستهاي بزرگ و قدرتمندي داشت !

,اخمهايي داشت که جرئت نميکردم به صورتش نگاه کنم !

توصورتش چي ميگذشت پسرم !................. .





آزاده ای دیگر که سر بر دار شد (بهروز جاوید طهرانی)

آژانس ايران خبـــــــــــــر:دل نوشتۀ زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی تنها زندانی سیاسی بازمانده از جنبش دانشجویی 18 تیر 78 به مناسبت شهادت شهید راه آزادی مردم ایران علی صارمی است که جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" گذاشته شده است که متن آن به قرار زیر می باشد:

با نامه ای که طی آن بطور دست جمعی اقدام به محکومیت اعدام مجاهد و مبارز آزادیخواه شهید علی صارمی نمودیم دلم راضی نشد و دل نوشته ای دیگر لازم دیدم تا به سهم خود دینم را به این آزاده بزرگوار ادا کرده باشم.

علی صارمی به گفتۀ دوست و دشمن فردی پرهیزکار، مهربان، مردم دوست، عاشق و استوار بود وی با.... این رژیم منحوس بازداشت و بیش از 23 سال حبس کشید تا اینکه این بار در قبرستان خاوران در مراسم یادبود اعدامهای سال 67 دستگیر و به اعدام محکوم شد. در مراسم یادبود دلاور مردان و شیر زنانی که آخر خود نیز به آنها پیوست .علی صارمی آرزو داشت روزی کمیته تحقیق به همراه دادگاهی مستقل در مورد اعدام های دهۀ 60 تشکیل گردد

اعدام علی صارمی ثابت کرد که رژیم طاقت کوچکترین انتقاد و اعتراض مسالمت آمیز را هم ندارد و هر صدای مخالف را با چوبۀ دار خفه می کند.

اینک که ایرانیان برای خارج شدن نام سازمان مجاهدین از لیست گروه های تروریستی لحظه شماری می کنند رژیم حاکم قصد دارد خشم خود را از مجامع و محافل بین المللی بر سر هواداران این سازمان در زندانها خالی کند ولی با این وجود هیچ سعادت و افتخاری بالاتر از کشته شدن در راه حق و آزادی سراغ ندارم و مدالی بالاتر از آن ندیدم که دشمن حتی از جنازۀ بی جان شهیدی وحشت داشته و از تحویل کالبد بی جان شهید به خانواده اش بیمناک ومرعوب گردد.

شهادت این عزیز را به تمام مبارزین ،مجاهدین و آزدیخواهان جهان تبریک و تهنیت عرض نموده و آرزو دارم راه و هدف او هدف ما گردد

ما شیشه بشکسته ایم باکی نداریم زکس شیشه هر چند بشکند تیزتر گردد

8 دی ما 1389

بهروز جاوید طهرانی

بند 3 زندان رجایی شهر کرج

دوستان من حیفم آمد از شجاعت این بچه شیر کمی برایتان تعریف نکنم همش از دلم میاد به بهروز بگویم بهروز جاوید ایران زمین نمیدون چرا من بهروز را تا حالا ندیده ام ولی یک عشق به این بچه شیر در وجودم پیدا شده است که نگو. بهروز اهل سکوت نیست نوشتن این نامه بالا قیمت دارد من خوب میفهمم که بهروز کلی فکر کرده بعد این نامه را نوشته است و قیمت آن را برآورد کرده بعد نوشته است قیمت نوشتن این نامه مرگ با شرف چو علی آقا است درود بر تو ای بچه شیر بهروزجان من به تو و به شجاعت تو افتخار میکنم خدا یارت باشد ای شیرقهرمان




پیام زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت اعدام ضدبشری زنده یاد علی صارمی

بیانیه زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت اعدام ضدبشری زنده یاد علی صارمی جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته است که متن بیانیه به قرار زیر می باشد:

با یاد خدا،

کبوتر گویای خاوران

گر چه اینک فتاده بی جان

در دل سیاه خاک سرد میهن

اما بلاجرم چون ققنوس

از خاکستر و آتش وآه این ملت مظلوم بر می خیزد

تا در ولایت بی آیین

آیینه بردار شدن بر دارد و بردار کن

آزدیخواهان جهان ،

هم میهنان آزاده ،

باز هم دست علیل خون آشام دوم از آستین پلید آدمخوران اطلاعاتی امنیتی بیرون آمد و آزدیخواه جان برکف ،مجاهد بزرگ علی صارمی که به شهادت تمام دوستان و همبندیان اسوۀ اخلاق و مبارزی خستگی ناپذیر بود را از میان ما ربود ولی برگ زرین دیگری بر تاریخ خونبار مجاهدین خلق ایران افزود.

به لا لالی سپیده آرامش سوگند

که بر چکاد خاطره هستی به یادگار می ماند

آن که به جان پاک آزادی

عطر سپید عشق می پاید

و به پای روح بلند رهایی

جلای سرخ پایداری می ریزد

زندانی سیاسی ارژنگ داودی

7دی
یادی از علی صارمی/بهزاد مهرانی
1389



از اعدام علی صارمی شوکّه شدم. او را چند ساعتی دیده بودم. اعدام پیرمردی، بیمار و رنجور بسیار غم انگیز و فاجعه بار است. بعد از چهل و چند روز انفرادی به بند منتقل شدم. در بدو ورود سراغ از فعالین سیاسی زندانی گرفتم. از آن هایی که می شناختم کسی در آن بند نبود. اسانلو را به بند دیگری منتقل کرده بودند. می گفتند احمد زید آبادی هنوز به رجایی شهر نیامده است( هر چند در خبرها آمده بود که به آن جا انتقال یافته است). رضا جوشن را به انفرادی برده بودند. ناگهان اسم سعید ماسوری به زبانم آمد. شخصی تنومند گفت : با سعید چه کار داری؟
گفتم : می خواهم ببینمش. به واسطه می شناختمش. مرد تنومند مرا به اتاق سعید ماسوری برد. چند نفری در آن اتاق کوچک بودند. پس از لحظاتی سعید آمد. خود را معرفی کردم. به شدت لاغر و ضعیف شده بودم. سعید برایم خرما و چای آورد. در همین لحظه پیرمردی وارد اتاق شد. سعید او را آقای صارمی معرفی کرد. به اسم می شناختمش و اینکه حکم اعدام دارد.
پیرمرد تازه از یک عمل جراحی به زندان بازگشته بود. می گفت که زیر حکم اعدام است و من با حیرت نگاهش می کردم.
تکیده بود اما با انرژی. عذرخواهی کرد و روی تخت دراز کشید. بعد از چند لحظه بلند شده و نشست. از یخچال برایم ماءالشعیر آورد. پرسید : سیما را هم می بینی؟ منظورش سیمای آزادی ، شبکه مجاهدین خلق بود. گفتم : نه. به تفکراتشان علاقه ای ندارم.
لبخندی زد. از سعید ماسوری خواست که مرا ببرد و مکان های مختلف بند را نشانم دهد. تاکید داشت که حتماً حسینیه را ببینم.
پرسید: چیزی نمی خواهی ؟ گفتم : سیگار. چیزی نگفت.
با ماسوری به حسینیه رفتیم. آنچه در آنجا دیدم تا مدت ها کابوس شب هایم بود، که بگذریم.
بعد از مدتی به اتاق بازگشتیم. یک ساعتی هم نشستیم که بلندگوی زندان نامم را جهت آزادی خواند.وثیقه ام آماده شده بود.
بغض گلویم را می فشرد. یک مثنوی در وسایلم داشتم. آن را تقدیم کردم به ماسوری و دیگر هم بندانش. لحظه ی خداحافظی علی صارمی گفت : بیرون که رفتی به جای من سیما را ببین. لبخندی زدم و روبوسی و خداحافظی.
ماسوری تا آنجا که قانون زندان اجازه می داد مرا مشایعت کرد. در تمام مراحل اداری تا جلوی زندان رجایی شهر به این می اندیشیدم که چگونه پیرمردی بیمار و زیر حکم اعدام تا این اندازه با روحیه است و در راهش مصمم. هرگز گمان نداشتم حکم پیرمردی فرتوت و ناخوش احوال اجرا شود. اما دریغ ... !
روانش آرام
منبع : فیس بوک بهزاد مهرانی


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر