von Khanbaba Khan, Samstag, 12. März 2011 um 19:01
من آن شب را در هتل ماندم شهید دکترکاظم به من زنگ زد و گفت فردا صبح زود به دفترسازمان ملل برو آنها کارهای قانونی تو را انجام میدهند بعد گفت فکر میکنم بعد از ظهر پرواز بکنی خلاصه من به صبح من به دفتر سازمان ملل رفتم و آنها منو به سفارت سوئیس فرستادند در سفارت سوئیس به من یک ویزای سوئیس بایک بلیط هواپیما به من دادند و خوش آمد گفتند من به دفتر سازمان ملل برگشتم از کارکنان سازمان ملل یک نفررا به من همراه دادند که قرار شد تا ژنو من را همراهی بکند خلاصه شب دیر وقتی بود به فرودگاه ژنو رسیدم و همراهم به من گفت من مأموریتم تمام شد و با من خداحافظی کرد و رفت ولی بچه ها به من گفته بودند که تو برو ما به بچه های ژنو خبرمیدهیم که در فرودگاه منتظرت باشند همانطورداشتم میرفتم یک دفعه دیدم یک نفر میگوید خودشه صدایش کنید خانبابا است من وقتی که این صدا را شنیدم برگشتم دیدم چند نفر ایستاده اند ولی شبیه ایرانیها هستند گفتم آری من خانبابا هستم چهار نفر بودند یکی خود دکتر کاظم رجوی شهید بود سه نفر هم از بچه های بودند که با او کار میکردند خلاصه از فرودگاه حرکت کردیم به پایگاه رسیدیم دکتر کاظم شهید به بچه ها گفت خانبابا را من امشب میبرم به خانه خودم فردا صبح زود آماده باشید که باید به سازمان ملل برویم درآنجا یک نشست با گزارشگر ویژه سازمان ملل داریم رفتیم به خانه دکتر رسیدیم در دفترکارش یک عکس از برادر مسعود داشت عکس مال خیلی سال پیش بود یعنی زمان نوجوانی برادرمسعود بود یک دفعه از من پرسید این عکس را میشناسی من گفتم بله گفت کی گفتم مسعود است برگشت گفت همه ی تان تیز هستید بعد من بهش گفتم راستش اگر اینطوری سئوال نمیکردی نمیشناختم ولی طوری سئوال کردی که من فهمیدم عکس مسعود است باز گفت این هم به تیزی شما برمیگردی خلاصه فردا صبح زود به کاخ سازمان ملل در ژنو رفتیم دکترکاظم شهید با یک هأیت از مقاومت همراه داشت و یک هأیت نیز از سازمان ملل بودند باهم بر سر اعدام و شکنجه های رژیم پلید خمینی شروع به بحث کردیم چندین مورد شکنجه را تأیید کردند من داشتم دکتر را نگاه میکردم او واقعأ مثل یک جنگ جو داشت با آنها میجنگید خلاصه بعد از چند ساعت به پایگاه برگشتیم من در ذهن خودم میگفتم دکترکاظم شهید الان میری یا خانه اش و یا جای دیگر غذا میخوری یک دفعه دیدم که در یخچال را باز کرد غذای که از دیروز مانده بود برداشت خودش آن را گرم کرد و شروع به خوردن کرد و به بقیه بچه ها نیز گفت زود باشید یک چیزی بخورید یک قرار دیگری داریم خلاصه من چند ماه با این شهید باهم بودم او دکترکاظم رجوی آنقدرانسان پرکار و مهربان بود که آدم باور نمیکرد که انسانی با این مهربانی وجود داشته باشد خلاصه در کاخ سازمان ملل بودیم که او بعد از مذاکراتی که با مقامات سازمان ملل داشت خیلی خوشحال آمد دست من را گرفت و از پیشانیم بوسید و گفت تبریک میگویم پوزه خمینی خوناشام را به خاک مالیدیم محکوم کردند و 9 مورد شکنجه را به رسمیت شناختند یعنی به تعداد شکنجه ها اضافی شد خلاصه بعد از مدتی من از پیش دکتر به یک پایگاه دیگری رفتم و در آنجا سازمان دهی شدم ولی هر هفته من او را میدیدم اولین چیزی که میگفت این بود از دخترت چه خبر هنوز نمیان و یا میگفت خیلی دلم میخواد ویدای عزیز را ببینم یک در تمام برنامه ها او شرکت میکرد و با تمام نفرات که در آن برنامه بودند جویای حالشان میشد و میرفت به پیش خانواده ها روی زمین می نشست و با آنها شروع به صحبت کردن میکرد خلاصه دکترکاظم شهید به من گفت هرطوری شده بچه هایت را بیار من با ایران تماس گرفتم یعنی با یک نفرکه مطمئن بودم که او پیام من را به خانواده ام میرساند او رفت با خانواده من صحبت کرد و برگشت من باهاش دوباره تماس گرفتم او گفت من رفتم قبل ازهمه خانمت گفت من نمیروم اگر من الان بروم بابک را صد در صد اعدام خواهند کرد بعد من به او گفتم پیام من را به بابک برسان و بهش بگو خانبابا میگوید بچه های من را او بفرستی اگر بابک بگوید آنها میان بابک از زندان به خانم پیام داده بود که تو برو اینها من را اعدام میکنند چه تو بری و چه بمانی بهتر است که تو بری و هر روز برای معرفی به سپاه نری خلاصه به من خبردادند که خانم با دخترم ویدا حرکت کردند به طرف ترکیه خلاصه خانم توی همان ده ترکیه که من آمده بودم آمده بود یعنی یک قاچاقچی آورده بود درست همان خانه ای که من درآن زمان آمده بودم مهمان شده بود صاحب خانه شروع کرده بود به خانم تعریف کردن فراریها که از ایران میان و از اینجا میروند و گفته بود شما نگران نباشید ما شما را هر جا خواستی می رسانیم خانم میگفت که صاحب خانه گفت حدود أ بیست ماه پیش یک نفر از ایران آمده بود و تمام بدنش یخ زده بود (من در آنجا اسمم را محمود گفته بودم) خانه صاحب گفته بود که اسمش محمود بود خانم میگفت همه ی چیزهای که تعریف میکرد مثل سرگذشت تو بود ولی وقتی که اسم را محمود میگفت من دوباره میگفتم که نه خانبابا نیست .( من بعد از آمدنم به آن خانواده یک نامه نوشته بودم و با یک عکس فرستاده بودم خانمم به صاحب خانه میگوید نم و نشانی محمود را بیشتر تعریف کنید صاحب خانه در اینجا میگوید او یک عکس برای ما فرستاده است بعد خانم به او میگوید میتوانی او عکس را به من نشان بدهی صاحب خانه عکس من را به خانمم نشان میدهد بعد خانمم میگوید این شوهر من است بعد شماره تلفن من را میدهد و به او میگوید برو به این شماره زنگ بزن و بگو که خانمت آمده است در خانه من است بعد او خودش میگوید چکار باید کرد عزیز یعنی همان عزیزی که من مهمانش بودم به من زنگ زد و خبر آمدن بچه هایم را داد من بهش گفتم تا وان بیارید بعد از وان من میگم چکارکنید ادامه دارد
- Hajar Livary با درود بر روح پاک شهید دکتر کاظم رجوی، خان بابا خیلی جالب بود، خوشحالم که خانم شجاع و این دختر نازنینت رو هم از نزدیک دیدم. به امید آزادی میهن در بندمان و با امید به اینکه به زودی این راه به اجبار رفته را با شوق برگردیم، موفق باشی12. März um 19:36 · · 2 Personen
- شعله فروزان ممنون خان بابا، خیلی جالب بود، خدا شما رو برای این مقاومت و این مقاومت رو برای مردم ایران حفظ کنه!12. März um 20:17 · · 4 Personen
- Gol Ku درود بر تو خانبابای عزیز و درود بر همسر و دختر و برادر گرامیت. درود بر شهید کاظم رجوی و درود بر همه مبارزین و شهدای راه آزادی. متشکرم که خاطراتت را مینویسی و حداقل گوشه ای از تاریخ مبارزات ملت ما را عیان میکنی.12. März um 21:31 · · 3 Personen
- Hamid Khalatbari khanbaba.az.shahid kazem rajavi gofti.khosha be halat ke ba in shahid modati bodi..yek donya bod12. März um 21:53 · · 3 Personen
- Peymaneh Shafai خوشا به سعادت شما خان بابا جان که با شهید راه حقوق بشر هم راه بودید. درود بر شما و خانواده مبارزتان. این مقاومت را شما عزیزان تشکیل دادید که ما را به اینجا کشاندید.دست مریزاد.12. März um 21:55 · · 3 Personen
- Babak Amanisalam khan baba khaheri bisyar mehrebonam homa khanim hmrahi veda ameden be molakati man dar zendan orumiye ve ba hezar mokafati homa khanim molakat gerifeteh bod ve man berash ghoftam ki to veda ra berdar zod boro ba man kari nadashteh bas...Mehr anzeigen12. März um 23:06 · · 2 Personen
- Bahram Sadeghi نام شهید کاظم رجوی همراه با افتخار در تاریخ مدافعان حقوق بشر و پناهندگی یاد خواهد شد و خوشا بر شما خان بابای عزیز که با چنین دلاوری کار کردید
درود بر خانم و خانواده شما که با پایداری و مقاومت خودشان داغ تسلیم را بر پیشانی ننگ الود رژیم گذاشتند12. März um 23:28 · · 7 Personen
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر