۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

به زخم شكسته دل عاشقان قسم



دوست عزیزم افسانه اسکویی سالها پیش در بحبوحه فتواهای شیطانی خمینی در باره دختران زندانی  یک داستان کوتاهی نوشته است امروز برای من پست شده است من از افسانه عزیز متشکرم من این داستان را خواندم چون خودم زمانی زندانی این ولایت جهل و جنایت بودم و همان تجاوزها در حق خانواده خودمان نیز شده و یا خودم شاهد صحنه های تجاوز پاسداران خمینی با فتواهای این روح پلید شیطان خمینی به دختران ملت ایران در سلولها تجاوز میکردند و صدا و فریاد آنها گوشهایمان را پر میکرد یا حتی به مردان نیز با باتوم های شوک الکتریکی تجاوز میکردند ... به راستی هر زندانی هزار بار آرزو میکرد که ایکاش مسلسلی در دستم بود و این همه کینه را به آن مسلسل میخوروندم بر سر دژخیمان آتش بالا میآورد بله داستان دردناک است و درد همان درد امروز است و درد مشترک همه است از همان روز که خمینی خونخوار به قدرت رسیده شروع شده و تا به امروز ادامه دارد راستی کدام خانواده و حرمت از گزند خمینی و خمینی صفتان در امان مانده است؟ وقتی که فرزندان مهوش علاسوندی را به دار میزدند این مادر داشت در جلوی زندان چل میزد من نیز در یک گوشه ایستاده بودم بغض گلویم را گرفته بود باز آرزوی مسلسل را داشتم میدونید چرا آخه تنها راه چاره همان آتش است و بس بله چل زدنهای مهوش من را به یاد اعدام عمر مختار شیر سرخ صحرا انداخت درست وقتی که عمر مختار را به دار زدند یک زن شروع کرد به چل زدن درود بر مهوش این زن شجاع ایرانزمین بله دوستان همه حرمت ها را خمینی با فتوا های شیطانیش بلید و در جامعه ما تخم بی غیرتی و نفاق کاشت ولی به این شک ندارم که این حکومت شیطانی خمینی  با دست همان زنان قهرمان سرنگون خواهد شد متشکرم از افسانه عزیز  این شعرم را تقدیم میکنم به افسانه خانم و مهوش خانم عزیز

به زخم شكسته دل عاشقان
به شقايق رنگ خون شهيدان قسم
به آن نگاه خون چكان نداي ايران
به خشم شيران در بند روباهان قسم
سازشكاران مي روند


به آواز مرغان عاشق وطن
به ناله دل خراش مادران قسم
به پيكرهاي پاك ياران در دار دژخيمان
به عزم جوانان در پشت ميله زندان قسم
زندان بانان مي روند


به صبر ايوبان زمان
به اشك ديدگان يقوبان قسم
به پگاه بشارت دهنده صبح روشن
به خورشيد جهان تاب قسم
شب پرستان مي روند


به گام هاي بلند سياوشان در آتش
به عزم ابراهيم بت شكن قسم
به غرش مسلسل در روز نبرد
به بوي خوش باروت پيچيده در ميدان قسم
بت پرستان مي روند


به خرداد خونين شهيدان
به خاك سوخته خاوران قسم
به كلام و كرامت انسان
به ايستادگي شير زنان و كوه مردان قسم
روباه صفتان عصر طلايي شيطان مي روند
خانباباخان داستان افسانه عزیز را در زیر مشاهده میکنید

آرزوی مادرم ایران ، کاشک دخترانم رادربدوتولد زنده بگورمیکردند تا هرلحظه زندگیشان را به گور...  
درفرازونشیبهای سفر،درگذرگاههای پرپیچ وخم تاریخ به سرزمین شبها رسیدم.آنجا که زوزه باد ،آدمی را ،به یاد رنجها ودردها میاندازد.
ناله ای غم انگیزمرابه خود ،جلب کرد،جلوتررفتم.
خش خش گامهایم را،برتن افسرده تکیده اش شنیدم.آه وناله پیرزن بی جان وناتوانی بودکه به آسمان میرفت..کسی رانمیدیدم ولی حس کردم که هست.
فریاد کشیدم کیستی؟کجایی؟
جوابی نشنیدم جزطوفانی که تمامی خشم رادربرداشت وناله ای که همه دردرا.
دوباره پرسیدم کجایی؟نزدیکتر که رفتم آرامشی گرفت وجواب داد.همین جایم.
دستهایم رادرازکردم تالمسش کنم.دستنش را جلوآورد که بمانند دست پیرزنی بود.
_ مادرهستی؟
جواب داد :بودم
فرزندانم را جلاد به گناه ناکرده دارشان زد ومن با هرکدامشان شکنجه شدم ومردم .
مادربیچاره آهی کشید .آنها که زنده ماندند،کوچ کردندوچشمان من هنوز به د نبالشان وتنم درانتطار به آغوش کشیدنشان.
_ازکجا میآیی؟
ازسرزمین ناامیدیها.آنجا که آزادی را درقبرها می یابی وشیطان را برجایگاه پیامبران .آنجا که مجا لی برای سپیده دم نیست ،تنهای زخمی را درمانی وغصه ها را پایانی نیست  .
درآنجا ظالمان نام خدا رامیبرند وجلادان فرزندان  خدارا به آتش میکشند.آنجا که زنان را درملا ئ مردم سنگسارمیکنند ودرپیش طفلانشان شکنجه.

آزآنجا میآیم که گلوله  های سربی داغ برتن دختران شکنجه  شده ام شیرینی نقل های جشن  عروسی شیاطین را دارد.
آنجا که حیثیت وشخصیت زنانم به بها نه های واهی درکوچه وبازارها تاسرحد جنون وخشنونت به گنداب ازتجاع آلوده است.
آنجا که دختران معصوم وپاک مرا دست بسته به عروسی شغالان ناپا ک میبرند تاحکم تجاوزشان را "شرعی وقانونی" جلوه دهند.
درآن ظلمات شب آسمان می شنید که  مادرچه میگوید.آهی کشید .ابرها  از گوشه  وکنارپیدیدارمیشدند وجلوی ستارگان رامیگرفتند.دیگرازستاره ها  خبری نبودوآسمان پرابرباریدن گرفت .
برگهای درختان ازباران شسته میشدند وقطرات اشک ازچهره چروکیده مادرجاری.بغضش راقورت داد وگفت  میدانی؟روزگاری مادران ،طفلانشان راازگرمی آغوششان به لطافت گهواره های خانه های من میسپردندتا خواب های شیرین کودکانه ببینندولی امروزآن دستها جسدهای عزیران پاک ومعصومشان را درگورهای سرد وتاریک میگذارند.من ازآن سرزمینم که دختران نوجوانم سرمایه پدرومادرشان شده اند تالقمه نانی بدست آورند.
جلوتررفتم که صدایش راتا اعماق قلبم فررفته بود بهتر بشنوم.ازاوپرسیدم که چه میخواهی برایت بکنم؟
به  زجه هایم گوش کن !بعد توبگو توکه  مثل من یک زن هستی ودردم را میفهمی چه میخواستی برایت بکنند اگر توجای من بودی؟

جای زنان ودختران نوجوان وگاه خردسال من که قربانی این ظالمان وگرفتار اعتیاد و فسادوفحشا وگدایی شد ه اند.جای دختران معصومی که شبها خواب فرشته های آبی می بینند تا لقمه نان فردایشان دهد بلکه یک روزجسم نحیفشان رابه فروش نگذارند.
اگرتوبودی چه میخواستی؟
گاه آرزومیکنم که کاشک دخترانم رادربدوتولد زنده بگورمیکردند تا هرلحظه زندگیشان را به گور...
بعدازلحظه ای سکوت ،مادرم ؛ ایران، دستها یش را بسویم درازونگاه منتظرش را به آسمان کرد ..



افسانه اسکویی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

نهر اين شهر ز خون لبريز است


امروز دوستی از سرزمین لرستان قهرمان برایم یک نوشته فرستاده بود حیفم آمد که این نوشته زیبا را به تمام دوستانم معرفی نکنم . وقتی این نوشته را میخواندم چشمانم پر ازاشک شده بود انگار که سرگذشت خود من و مادر را بیان کرده بود بله مادران بسیارند که تمام فرزندانشان را در راه آزادی ایران در چنگال دژخیمان خمینی صفت از دست داده اند دردها و رنجهایمان بسیار شبیه هم هستند . برای اینکه دشمنمان یک جلاد معرف به ولایت فقیه است همه عزیزانمان را او چنگ زده از جگرمان جدا کرده و بلیده است هزاران دایه دیگر و هزاران مختار شلالوند دیگر و هزاران عزیزی دیگر که در کهریزک بهشان با فرمان خود ولی فقیه جنایتکار تجاوز شده و بعد نیز قصابان ولایت جهل و جنایت آنها را یا در زیر تجاوز و شکنجه و یا تیربارانشان کردند حتی جنازه های این عزیزان را به خانواده هایشان تحویل ندادند و نگذاشتند دایه ها برای فرزندانشان مراسم آخرین وداع را بگیرند آخه در سرزمین ما دیو آدم خوار لونه کرده است و با خوردن خون بهترین و عزیزترین فرزندان مان زنده است در این میان تعداد انسان نما که شبیه آدم هستند از این جنایتکارها حمایت میکنند ولی ای دایه عزیز و ای دایه های عزیز شما باید افتخار بکنید که فرزندانتان را در راه آزادی یک ملت از دست داده اید افتخار بر شماها باد لعنت و نفرین بر خمینی و پیروان خمینی و خمینی صفتان باد باشد در فردای آزادی ایران هزاران جوان دلیر به پای شما دایه های عزیز بوسه بزنند و شما را دایه خطاب بکنند شک ندارم آن روز نزدیک است آن روز بزرگ رهایی ملت ایران نزدیک است به کلام و حرمت انسان قسم آن روز نزدیک است این شعرم را تقدیم میکنم به این دایه عزیزم 
 
شب طويل است و سياه
ره طويل است و دراز
دستها در غل و يوغ
پاها در زنجير
مي خراشد نوك انگشت ستيز
قامت اين ديوار..نهر اين شهر بسي خفته به شب خونين است نهر اين شهر ز خون لبريز است
سالها قامت مردي بر دار روشني بخش شب ما بوده ست
اينك اما شب ما سرخ و سپيد آبستن صبح و سحري خونين است
سالها شهر بسي خفته به شب شاهد روشد شقايق بوده ست
اينك اما همهء وسعت دشت سرخ ز انبوه شقايق شده است
سالها رفته به پيش سرد و سياه
سالهاي خيزش سالهاي رويش سالهاي ريزيش
شبح ديو پليد وحشت بعد هنگامهء ترس افشاني
اينك اما ز سر افتاده كلاه
مانده در بيم و هراس ز خروشي كه در افتاده به سرتاسر شهر
بايد اما به شتاب گذر حادثه را سرعت داد
بله دایه جان روز خروش یک ملت نزدیک است
خانباباخان
مطلب که در زیر مشاهده میکنید از دوست عزیزم مختار شلالوند است که بسیار مطلب زیبا است تقدیم به تمام دوست داران ایرانزمین
اوین ویران شوی

مختار شلالوند

گوشی تلفن را بر می دارم. با شنیدن «الو...؟» سلام می‌کنم، یکی پاسخ می‌دهد: سلام حالت چطوره؟ از نسل سومی‌های خانواده است که خودش را ندیده‌ام.

- شما خوبید؟ همه خوبند؟

راستش زیاد حرف نداریم، قربون وصدقهِ هم نمی‌رویم، هیچ، تازه گوئی همیشه از همدیگر طلبکار هم هستیم، چه فاصله وحشتناکی بین ماست. به قول کمال رفعت صفائی: این ور سفره با آن ور سفره قهر است . البته غیر از «دایه»[۱] که همه را قربان صدقه می‌رود و می‌بوسد و می‌بوید... حالا هم که دورش خالی شده... حالش را می پرسم. می‌گوید: ای بدک نیست. می‌پرسم میشه باش صحبت کنم؟

- آره اگر بتونی،

و گوشی را می‌دهد به دایه.

- سلام دایه... سلام... دایه حالت خوبه؟...

سکوت

- دایه...

همچنان سکوت است. می‌گویم چرا حرف نمی‌زند؟ ظاهراً همه دورش جمع شده‌اند تا وادارش کنند با من حرف بزند. صدائی با بغض شنیده می‌شود: کجای کاری، دایه دیگه هوش از سرش پریده...

فراموشی بی پیر روان‌‌اش را فرسوده است. نگاه بی فروغ‌اش به در خانه خیره مانده، گاهی برای خودش حرف هائی می‌زند، بدون اینکه کسی را خطاب کند، کسی نمی‌فهمد چه میگوید.

دوباره سلام می‌کنم و می‌پرسم: خوبی دایه؟ گوشی تلفن را کنار دهانش می‌گیرند. صدائی را می‌شنوم که به‌اش میگوید: حرف بزن. می پرسد کیه؟ همان صدا می‌گوید پسرت است... انگاری دایه کمی به خود می‌آید، با صدائی گرفته و لرزان می‌پرسد: روله کجائی؟ توعزیزم بودی، نبودی؟... باز آن لهجه «لکی» و آن مهربان. گوشی تلفن را بگوشم می‌فشارم و کلمات چون نیشتر بر جانم می‌نشیند.

می‌گوید: عزیزانم همه رفتند، نرفتند،

می‌گویم: اره «دالکه » رفتند. اره... دایه خودت چطوری، خوبی؟

- خوبی برامان نمانده، کو؟ همه رفتند، خوب نمانده، چی بگم؟ فقط شما را داشتم، حالا چی؟ کو؟ چی دارم؟ همه رفتید، دیگه چی مانده؟ هرچه دلشون خواست کردند، از خدا هم شرم نکردند، هیچ کس نیست، هیچ کس را ندارم، هیچ کاری نکردم.

من به زمین نگاه می‌کنم و حرفی ندارم. بعد از کمی مکث می‌پرسم: دایه دیگه چی می‌خواستی بکنی.

می گوید: کی؟ من؟

- آره تو.

- «شماها» باید کاری کنید.

می‌گویم ما که هیچ، تازه «اجنبی های» [۲] این سر دنیا هم می‌خواهند کاری کنند، «مهر پیشانی»های سیاه کار را برابرعدالت بنشانند، دنیا می‌خواهد بداند چرا بچه‌های مردم را کشتند.

دایه با پریشانی می‌پرسد: کی را کشتند؟

- بچه های دوستانت را، پسران جوهر، نبی، سید اکبر، بهرام، دختران و پسران بابائی و زری ، سید زهرا، زنگوئی، حیدر، کوگی، خواجه زاده، عامری، قلاوند، یاراحمدی، رباطی، زندی، خوش کفا،... پسر خودت، و... مگر نه این که همه را کشتند. مگر همه مثل بچه خودت نبودند؟ می گوید چرا.

- مگر یک عمرهمسایه و همدم نبودید؟

- چرا،

- مگرهمه از خودمان نبودند؟ دایه یادت می‌آید برای همه شون میخواندی و گریه می‌کردی ، هنوز شعرهایت را دارم که با زبان خودت می‌خواندی، صدایت را دارم.

اوین ویران شوی و ستون هایت فروبریزد.

یادت هست هر دو هفته‌ای یکبار و هفت سال تمام از اندیمشک به اوین و گوهردشت و...میرفتی، تو سرما و گرما، راه طولانی، بی زبانی، نابلدی، چه چاره ای نصیبت شده دایه، چقدر تحقیر، چقدر بی‌حرمتی، چه هفته‌ها که بی ملاقات با کوهی از اندوه باز می‌آمدی، و تا ملاقاتی دیگر خانه را در ماتم فرو می‌بردی، بچه‌هایت را می‌موئیدی و می‌گریستی. چند روز مانده به ملاقات بعدی، پریشان بودی و قرار نداشتی و قرار از همه می‌بریدی، تا که آن بانوی با وفا [۳] بلیط قطار را به در خانه ات نمی‌آورد این پا آن پا می‌کردی، به سینه میزدی و می‌گفتی آی خمینی «پسرت بمیرد». یادت هست از زندانی هم زبانت، سیف الله غیاثوند[۴] توده ای سر بلند تعریف می‌کردی. در آخرین دیدارت از اوین به قول خودت «چَمَری»[۵] چه شنیدی؟ یادت هست گفته بودند امروز ملاقات نیست «برو بگو مرد خونت بیاد» مگر از تو مرد تر هم داشتیم؟ با چه حالی بازگشتی؟ آه که چشم حق پوششان کور باد. یادت می‌آید به آن «مردها» چه جوابی دادی؟ حرف بزن دایه.



چه کسی دید آنچه دیدید

یا شنید آنچه بشنیدید

چه کسی نوش کرد یک جرعه

از آن چه شما هماره نوشیدید. [۶]



چرا حرف نمی‌زنی، هوشت کجا رفت؟ «دالکه کم» ای حافظ سروده‌های «چل سرو»، «میر نوروز» و «خسرو شیرین»[۷] به زبان مادری... آی شاعر سواد نیاموخته، ای زال سپیده موی، سیاه بختم، هوش ات کجاست، که اش به یغما برد؟ راستی دالکه یادت می‌آید تمام خلعت و تجَمُلِ پسر عزیزت فقط یک ساک دستی کوچک بود، که بعد از اعدامش به دستت رسید. و دعای گل دوزی شدهِ تحویل سال نو[۸] که درونش بود. خودت آن را به من دادی، یادته گفتی یادگار «روله » ام است، عزیزی آن را قاپ گرفته و دورش را با گل برگهای قرمز تزئین کرده، فردا آن را به دادگاه میبرم، پیش همان «کافر»ها که می خواهند «آیات عظام» را در پیشگاه تاریخ وعدالت بنشانند. راستش آنان چیزی را عوض نمی‌کنند، ما خود عوض خواهیم کرد. فقط می‌خواهند نقاب از چهره قاتلان بر دارند. ولایتی [۹] گفته بود: حتی یک نفر پیدا نمی‌شود که به کشتار سال 67 گواهی دهد. چه وقاحتی، چه دنیای واژگونی. همه سازها «چَمَریانه» می‌زنند ، دشمن خانگی به نام خدا آدم می کشد و پنهان می‌کنند، وجدان‌های بیگانه، آشکار می‌کنند و دادخواهی.

آه دالکه چه خوب می‌خواندی ، بخوان بنام «اوین» و «یونسکو» بنام همشهری‌های و بچه هایت بخوان! ساکت نشو! با دوستانت بخوانید که صدای شما کاخ «فرعونیان » را ویران می‌کند...

اوین ویران بشوی، ستون هایت فرو ریزند.





۱- دایه به زبان لری یعنی مادر

۲- اشاره به دادگاه دهه خونین جمهوری اسلامی در لندن با همکاری عفو بین الملل

۳-کبری‌خانم طی هفت سال مرتباً جهت رفتن مادر به تهران برای ملاقات، بلیط قطار تهیه میکرد.

۳- دکتر سیف الله غیاثوند، گاهی در ملاقات‌هایی که با مادر، هم زمان پیش می‌آمد به زبان لری صحبت و همدردی می‌کرد.

۵- «چَمَری» به زبان لُری یعنی واژگون

۶- از مجموعه شعر "جادوگر عاشق" اسماعیل وفا یغمائی. با کمی دست کاری

۷-مجموعه اشعار ماندگاری به زبان لری و لکی

۸- یا مقلب القلوب ولالبصار

۹- ولایتی دروغ گو سال ۱۳۶۹در سازمان ملل گفته بود: حتی یک نفر پیدا نمی‌شود که از کشتار سال 67 شهادت بده

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

برای شکار دشمن باید عقاب وار تصمیم گرفت و دردها را تحمل کرد

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است. عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند، ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد...

زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند. نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود. شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار میگردد. در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد: یاباید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.

برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند. در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود. پس از کنده شدن نوکش ٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند. زمانی که به جای چنگال های کنده شده٬ چنگال های تازه ای در آیند ٬ آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.

سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده و 30 سال دیگر زندگی می کند.

چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟ بیشتر وقت ها برای بقا ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم. گاهی وقتها باید از خاطرات قدیمی، عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم. تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

یک سروده برای اشرفیان قهرمان



،ای دژخیم فکر نکن مرا در بن بست قرار داده ای
من همان فاتح بن بست شکنم
،هزاران روباه به گرد پایم نخواهد رسید
من همان شیر سرخ میدانم

،گر آتش بارد به پیکرم برگشتی در من نیست
من همان شهسوار جاده های ناهموارم
،مرا خوب بشناس از بتکده به بتکده
تبر به دوش من همان مرد بت شکنم

،تاتوانی آتش فتنه برافروز بر من
من همان بی باکم در آتش شیرجه زنم
،رستم افسانه نبود من خود رستمم دیار به دیار
دنبال دیوم تاکاسه ز سر برکنم
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

زیبا ترین نقاشی که تا بحال دیده ام



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

به راستی کدام شب ایست که از جهاد ستاره ها در امان باشد؟

به راستی کدام شب ایست که
از جهاد ستاره ها در امان باشد؟
،آیا تا به حال شب پرست را دیده اید
از درخشش ستاره ها نه هراسد؟

عزم ستاره های شب کوب را باید ستود
هر وقت شب طویل است و سیاه
،ازمیان ستاره ها ستاره بر می خیزد
به شهاب تبدیل می شود در سینه شب جاده ز نور برپا می کند

،ستاره ها با خورشید جهان تاب عهد بسته اند
برای کوبیدن شب پلید آرام نه گیرند
ستاره ها قاصدان صبح روشنند
باید در بلند ترین قله ها به تماشای دمیدن خورشید تابان ایستاد

تقدیم به ندا و صدیقه
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

شب طويل است و سياه



شب طويل است و سياه
ره طويل است و دراز
دستها در غل و يوغ
پاها در زنجير
مي خراشد نوك انگشت ستيز
قامت اين ديوار..نهر اين شهر بسي خفته به شب خونين است نهر اين شهر ز خون لبريز است
سالها قامت مردي بر دار روشني بخش شب ما بوده ست
اينك اما شب ما سرخ و سپيد آبستن صبح و سحري خونين است
سالها شهر بسي خفته به شب شاهد روشد شقايق بوده ست
اينك اما همهء وسعت دشت سرخ ز انبوه شقايق شده است
سالها رفته به پيش سرد و سياه
سالهاي خيزش سالهاي رويش سالهاي ريزيش
شبح ديو پليد وحشت بعد هنگامهء ترس افشاني
اينك اما ز سر افتاده كلاه
مانده در بيم و هراس ز خروشي كه در افتاده به سرتاسر شهر
بايد اما به شتاب گذر حادثه را سرعت داد
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

به خرداد خونين شهيدان قسم، به خاك سوخته خاوران قسم




،به زخم شكسته دل عاشقان قسم
به شقايق رنگ خون شهيدان قسم
،به آن نگاه خون چكان ندای ايران قسم
به خشم شيران در بند روباهان قسم
سازشكاران می روند

،به آواز مرغان عاشق وطن درقفس قسم
به ناله دل خراش مادران  قسم
،به پيكرهای پاك ياران در دار دژخيمان قسم
به عزم جوانان در پشت ميله زندان قسم
زندان بانان می روند

،به صبر ايوبان زمان قسم
به اشك ديدگان يعقوب کنعان  قسم
،به پگاه بشارت دهنده صبح روشن قسم
به خورشيد ظلمت سوز و جهان تاب قسم
شب پرستان می روند

،به گام های بلند سياوشان درآتش قسم
به عزم ابراهيمان تبر به دوش زمان  قسم
،به غرش مسلسل که لگد زند به سینه یاران قسم
به بوی خوش باروت که پيچيده در ميدان قسم
بت پرستان می روند


به سکوت مطلق ایسردر روی تخت شکنجه قسم
به آهنگ کابل برشانه های قهرمانان قسم
  به دهن پرازخون شهیدان بوسه زند زخاک وطن قسم
به پوزخند دلیران به ریش ظالمان قسم
ظلم و ظالم از این وطن می روند

 
،به خرداد خونين شهيدان قسم
به خاك سوخته خاوران قسم
،به كلام و كرامت انسان قسم
به پیکرخونین و خون چکان مبارزان قسم
روباه صفتان عصر طلايی شيطان می روند
 

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

این پیروزی را امروز باید تمام ملت شریف ایران جشن شادی بگیرند

خبر از عدالت است بله عدالت بر مماشات پیروز شد این پیروزی را  امروز باید تمام ملت شریف ایران جشن شادی بگیرندچون  مقاومتشان در صحنه بین المللی و در یک دادگاه بر ابرقدرت جهان پیروز شد .  بزرگان گفته اند  حق دادنی نیست حق را باید گرفت مقاومت ملت ایران با صبر و ایستادگی و تلاش خستگی ناپذیریشان با اینکه همه دارایی هایشان بلوکه شده و چندین هزار از عضایشان در محاصره کامل قرار دارند توانست غیری ممکن را ممکن کند درود بر عزم مقاومت کنندگان ملت ایران من بعنوان یک ایران ضد ولایت فقیه به ملت شریف ایران و به تمام نیروهای ضد ولایت فقیه وبر انداز و به مجاهدین خلق ایران و به ارتش آزادی بخش ملی ایران تبریک میگویم این پیروزی اعتبار بزرگی  است برای ملت ایران که ولایت جهل آخوندها را سرنگون بکنند . زنده باد آزادی مرگ بر اصل ولایت فقیه
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

خمینی به جنگ نعمت خدا میگفت



خمینی چه موجودی بود من وظیفه خود دانستم در سال مرگ خمینی این چند خط را بنویسم
خمینی خونخوار بود خمینی جنگ طلب بود خمینی تجاوزگر بود خمینی فریبکار بود خمینی به معنی واقعی کلمه دجال بود خمینی از کشت و کشتار لذت میبرد خمینی به جنگ نعمت خدا میگفت خمینی به صلح زهر میگفت خمینی فتواهای شیطانی صادر میکرد خمینی همه چیز را برای دجالیت خود میخواست خمینی رحم نداشت خمینی سنگسار میکرد خمینی چشم درمی آورد خمینی دست قطع میکرد خمینی پا میبرید خمینی در همه جا تخم نفاق کاشت خمینی احساس انسانی نداشت خمینی ضد شادی بود خمینی مثل دیو جماران را برای خودش مکان کرده بود خمینی قلم ها را میشکست خمینی ضد دانش و دانشگاه بود خمینی دشمن بشر بود خمینی مرزی در وقاحت نمیشناخت خمینی هیچ وقت از خون ریزی سیر نشد خمینی هزاران هزار جوان را به تنور جنگ دجالیتش ریخت خمینی همه را ضد انقلاب میخواند خمینی صاحب ولایت بود خمینی دنبال خلیفه بود که دست ببرد خمینی میگفت تمام مردم و نمایندگانشان بگویند آری من میگویم نه خمینی از اقتصاد  اندازه خبر میفهمید خمینی فتوا میداد انسانها را از بلندی پرت میکردند خمینی میخواست دجالیتش را به همه جا صادر کند خمینی زن را انسان حساب نمیکرد خمینی  مجلس خبرگان داشت خمینی دولت امام زمان داشت خمینی خیلی غلطها کرد خمینی هنوز یک طویله پیرو دارد خمینی زهر خورد به درک واصل شد خمینی با کفن پاره پاره از دنیا رفت بعد از این همه جنایت هنوز یک مشت حرومزاده از خمینی پیروی میکنند و هنوز خمینی را امام ره مینامند از این جنایتکار تاریخ  دفاع میکنند! لعنت بر خمینی و پیروانش باد
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

آقای موسوی اردبیلی شما قصور و یا تقصیری نداشتید شما قصاب انسانها بودید


موسوی اردبیلی دیروز گفتند: اگر اشکالات و نارسائی‌هائی وجود دارد مسئولیت آن با ماست و ربطی به اسلام ندارد. (باید به موسوی اردبیلی گفت ما از اول هم میدونستیم که عمل های شیطانی شما ربطی به اسلام نداشته و ندارد این چیزی تازه نیست  این شما هستید که تازه متوجه شده اید که از اسلام دور هستید ) وی با اشاره به سنت معصومین در عذرخواهی از مردم اظهار داشت: همه می‌‌دانیم که به نص قرآن کریم، پیامبر و اهل بیت علیهم السّلام معصومند و از آن‌‌ها گناه یا خطایی سر نمی‌زند. این که آن حضرت چنین کاری کرده است، شاید می‌خواسته به ما یاد بدهد که در برابر مردم چگونه عمل کنیم .  ( مگر شما از آنها پیروی میکنید ؟ اگر از آنها پیروی میکردید که گرفتار دجالیت خمینی نمیشدید) به گزارش کلمه از به نقل از پایگاه اطلاع رسانی ایشان، این مرجع تقلید با اشاره به مبارزاتی که برای پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده است، گفت: حالا بعضی کارها و نتایج را که می‌بینم، نگران می‌شوم که نکند ما در انجام وظایفمان قصور یا تقصیری داشته ایم. ( کلمه با چه آب و تاب از این جلاد یاد میکند انگار که از یک معصوم تعریف میکند راستی این کلمه کلمه دنبال چه است ؟ .  نه آقای موسوی اردبیلی شما قصور و یا تقصیری نداشتید  شما قصاب انسانها بودید و از روح پلید شیطان پیروی میکردین از خمینی هزاران جوان انقلابی را با دادگاه های چند دقیقه ای به بالای دار و جوخه تیرباران  میفرستادین ) آن روز که دوستان ما مبارزه می‌کردند، آن روز که فداکاری می‌کردند، خیلی بهتر از این را توقع داشتند.  ( کدام دوستان فداکاری کرده است ما خبر نداریم  لطفأ اسم ببرید ؟ از آخوند فداکاری ! عجب آقای اردبیلی این کلمات به آخوند نمیاید فداکاری! )   نکند فردا در مقابل خدای تعالی، در مقابل صاحبان حق در این مسیر، در برابر این ملت، شرمنده باشیم. ( آقای اردبیلی عرض کنم که شرمنده چه روسیاه و شرمسار هستید تا ابد هم روسیاه خواهی ماند . شما آخوندها که همه  جاوید شاه گویان گردن خم میکردید و سپاس علا حضرت میگفتید و توبه نامه مینوشتند شما اسم این را مبارزه میگذارید؟ ) عمر دنیا زود می‌گذرد و من در سن و سال و وضع و حالی هستم که باید بیش از شما به فکر باشم.  ( آقای اردبیلی با اینکه میدونی چند صباحی بیش زنده نیستی چرا واقعیت را نمیگوید ؟ چرا جنایت های خمینی دژخیم را به مردم نمیگوید؟ به گفته خودت عمرت به آخر رسیده است کی میخواهی توبه بکنی ؟ وکی میخواهی از مردم ایران برای خودت درخواست بخشش بکنی؟ باور کن و برگرد از مردم ایران بخشش طلب کن  و به جنایتهایتان اعتراف بکن )  وی در بخشی از سخنانش تصریح کرد: البته حق این است که عمل ما و قصور و تقصیر‌های ما ربطی به مکتب نورانی اسلام و تشیع ندارد، ولی مع الاسف مردم این طور قضاوت نمی‌کنند. اگر از ما بدی ببینند به پای دین می‌گذارند.( بله برای این که شما دین را لجن مال کردین تمام جنایتهایتان را به اسم دین و پیغمبر و خدا کردین ایکاش از اول میگفتید که کارهای ما ربطی به دین ندارد چرا نگفتید؟ برای اینکه خمینی دجالیت به راه انداخته بود تمام آخوندهای جلاد نیز خمینی را بالاتر از خدا میدانستید در واقع سوار خر دجال شده بودید ) واقع این است که با همه برکاتی که این انقلاب و نظام داشته و دارد و مرهون فداکاری‌ها و خون‌های پاک است، قصور و تقصیرها هم زیاد است. گاهی کارهایی می‌کنیم که موجب یأس و بدگمانی مردم شده است. ( آقای اردبیلی باز به بی راهی نزن کدام برکاتی این نظام شیطانی تان برای مردم داشت؟  چه خون های به گفته ای خودت  شما آخوند های دین فروش برای آزادی ملت ایران داده اید؟ ) امروز جوان‌های زیادی اعتماد و علاقه شان سست ( هنوز آقای اردبیلی از جوانان  انتظار دارند که بگویند حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله ببینید آقای موسوی اردبیلی آن روزهای سیاه که شما شدیدأ سرگرم قتل عام بودید من بعنوان یکی از فرارکرده های از زندان شما در جای امن سر یک فاکس و تلفن  نشسته بودم اسم آن عزیزان که شما حکم اعدامشان داده بودید و جلادانتان اجرا میکردند  برای من می آمدند من هر اسم که از فاکس بیرون می آمد  با عجله میخواندم و صدای دلم را خودم میشنیدم میدونی چرا ؟ اسم ده ها نفر از همبندیهایم بودند و هر لحظه انتظار داشتم که اسم برادرانم نیز از فاکس بیرون بیایند . آقای اردبیلی تنها چیزی که باید شما به ملت ایران بگوید این است که بزرگی آن جنایت را باید بیان بکنید همان جنایت را میگویم که خودت در یک جای از آن اینطور اسم برده ای وقتی که با مهدی خزعلی پسرآخوند خزعلی به خدمتان آمده بود ) : مهدی خزعلی در ادامه می نویسد : جسارت کرده و از اعدام های سال ۶٧ می پرسم، با کمال تعجب می بینم که رئیس وقتِ قوه قضا هم می گوید: " من مخالف بودم! "  آقای اردبیلی بعد از 24 سال  آن هم نه اینکه اسم سر دژخیم را بگوید مص مص میکند بابا یک بار بگو مصطفی  تمام کن بگو خمینی خونخوار تشنه ای خون جوانان بود اردبیلی میگوید ) : حتی سه بار نامه نوشتم، فرمودند:" که این ها دروغ می گویند و سر موضع هستند"، من عرض کردم: "من به این مطلب نرسیدم" و فرمودند: "ما رسیده ایم!" و نهایتاً با حکم خاص به افراد خاص کار انجام شد! ( آقای اردبیلی بله آن جوانان سر موضع بودند و میگفتند خمینی و دار و دسته اش ربطی به دین و اسلام ندارند بجرم همان هم خمینی فرمان قتل عامشان داد آقای اردبیلی : )  من در آن اعدام ها دخالتی نداشتم." در واقع باید از آن افراد خاص پرسید که شما چگونه به این مطلب رسیدید و مبنای حکم اعدام چه بوده است! ( آقای اردبیلی آن افراد خاص  کی ها هستند؟ چرا اسم یکی از آنها را نمیگوید ؟  دجالیت تا کی؟  مگر جز خمینی خونخوارکسی بود؟ این حکم خاص را کدام دیوانه بود صادر کرد؟ چرا اسم این جلاد را نمیگوید ؟ آقای اردبیلی یک بار برای همیشه توبه کنید به دامن مردم برگردید همه چیز را بگوید نترسید این کار را آقای منتظری همان روز کرد و آبروی از دست رفته خود را باز با آن موضع گیریش بدست آورد من فکر نمیکنم شما به گرد پای آقای منتظری برسید .
خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed