von Khanbaba Khan, Donnerstag, 14. April 2011 um 20:29
Deine Änderungen wurden gespeichert
آتش و دود...صدای تیراندازی ...صدای الله اکبر...درب اشرف در میان آتش و دود نمایان است......
.سربازان عراقی مسلح ایستاده اند و شلیک میکنند. با بی سیم حرف میزنند و فرمان میگیرند.
....... .مردی در حال دویدن است..(رهگذر)
رهگذربا عجله به دم درب ورودی اشرف میرسد : در اولین نگاه بجز آتش و دود و خون چیزی دیگری نمیبیند
رهگذر به یک سرباز عراقی: اینجا چی شده؟چه خبره؟
سرباز فرمانده اش را به رهگذر نشان میدهد.
سرباز: از او بپرس
رهگذز به سمت فرمانده عراقی ها میدود. سراسیمه و نگران است.
راهگذر به فرمانده عراقی ها : در اینجا چه شده و چه خبره؟ این همه تیراندازی و توپ تانک و این همه لشکر کشی چه شده ؟ مگر کسی به کشور شما حمله کرده است؟ ای بابا این همه خون زمین به خود رنگ خون گرفته است راستش را بگوید چه شده است؟
فرمانده کل نیروی زمینی عراق :اول بگوید شما کی هستید ؟ و با چه زبانی حرف میزنید و کجایی هستید؟
رهگذر: من وجدان بشرم من همه جا هستم با همه زبانها حرف میزنم من سالها پیش بخواب رفته بودم چند وقتی است که ندای از همین جا بگوشم رسید بیدارم کرد
فرمانده نیروی زمینی عراق: نه کسی به کشورما حمله نکرده است ما به این کشور حمله کردیم (اشرف) و داریم با این دشمن می جنگیم
رهگذر :خوب پس کو طرف مقابل نه توپ دارد و نه تفنگ و نه تانک این چه جنگی است که یک طرف با دست خالی و شما با تمام قوا و به همه ابزارجنگی مسلح هستید .؟
فرمانده مالکی: خوب اگر طرف مقابل صاحب توپ و تانک بود ما اصلأ نمیتوانستیم حمله کنیم این حمله هم بخاطر همین است که الان بهترین موقع است ما این دشمن را از بین ببریم :
رهگذر : نفهمیدم کدام دشمن ؟ اینها که من میبینم بجز ایستادن و الله اکبر گفتن کاری نمیکنند راستش را بگو فرمانده حرامیان بغداد از چه میترسی؟ ترس تمام چهره ات را گرفته است چرا میلرزی؟ این همه ترس از چیست؟آیا از عواقب این جنایت میترسید ؟ و یا ازشرم انسانی
میترسی؟ و یا حیا میکنی .؟
فرمانده حرامیان بغداد: نه من اصلا نه انسان و انسانیت هیچکدام اینها را نمیشناسم و نه حیا و شرم دارم من ترسم از این است که تا فردا نتوانم این شهر را بگیرم :
رهگذر : اگر نگیری چی میشه؟
فرمانده حرامیان: اگر این شهررا تا فردا نگیرم نه درجه میدهند و نه آن پولی که قراراست از ولایت بگیرم نصیبم میشود.
رهگذر : درجه میگیری برای کشتن انسانهایی که دستشان خالی است ؟ و هیچ جرمی هم نکرده اند و فقط دارند الله اکبر میگویند ؟
فرمانده حرامیان: بله من در مقابل کارم حق دارم دستمزد خودم را بگیرم. زن دارم. بچه دارم. زندگی دارم .
رهگذر : تف بر شما لعنت شده ها باد. انسانهای بیگناه را میکشید و برای آن دستمزد و درجه میگیرید؟ آن پول را خرج زن و بچه تان میکنید؟ اصلأ میدانید با این پولها زندگی کردن کار انسان نیست ؟
: حرامی باشی من گفتم که من نه انسان و نه انسانیت را نمشناسم !
رهگذر : حالا بگو ببینم ولایت چیه؟ از کدام ولایت بهت پول میدهند؟
:فرمانده مالکی: ولایت یکی بیش نیست همان ولایت که ولی اش ولی مسلمین جهان است
رهگذر : نفهمیدم کدام ولی و کدام مسلمین؟
فرمانده مالکی حضرت خامنه ای قرار است برایم پول کلانی بدهد و مالکی هم قول داده است که بهم ترفیع درجه بدهد .
رهگذر : راستش من نفهمیدم شما چه نوع حیوانی هستید؟ من الان میروم به اون طرف میخواهم با اون زنان که الله اکبر میگویند و به خون خود گل گون میشوند کمی صحبت کنم ، باز دلم گرفته است احساس شرم میکنم و احساس خستگی میکنم باید با اون زن که
دارد الله اکبر میگوید صحبت کنم :
فرمانده عراقی: نه نمیتوانی به اون طرف بری
اونجا ممنوع الورود است.
: رهگذر : من ممنوعیت نمیشناسم من به همه جا میروم
. :فرمانده مالکی ولی اینجا با جاهای دیگر فرق میکند. در اینجا سیدالمالکی حکومت میکند و ولایت فقیه پشت سرش است. من ژنرال الولایت هستم به شما میگویم اگر قدم برداری تو را میزنم :
رهگذر : می خندد
در حال خنده: قبل از شما خیلی ها خواستند من را بکشند بخصوص همان جدت خمینی دجال ولی نتوانستند
چون من وجدان بشرم من همیشه زنده ام و هیچ قدرتی توان کشتن من را ندارد فقط یک خوابی رفته بودم ولی به شکر خدا ندایی که از همینجا بگوشم خورد بیدارم کرد فکرمیکنم همان صدای اون زن بود که الان در مقابل شما حرامیان ایستاده الله اکبر میگوید آری صدای یک زن بود از اینجا میگفت از اشرف میگفت صدای گرمی بود داغتر از گلوله های شما بود مطمئنم صدای یک زن بود بگوشم رسید من با اون زن عهد و پیمان بستم که دیگر خواب نروم
: فرمانده مالکی وقتی که اسم اون زن (مریم) را میشنود لرزه به اندامش می افتد. سراسیمه فرمان تیرباران رهگذر را میدهد : (فرمان شلبک)
رهگذر آرام آرام به راه خود ادامه میدهد به طرف اشرفیان
فرمانده حرامیان بغداد وقتی که رهگذار را زنده میبیند عصبانی میشود
دوباره و چند باره فرمان تیرباران میدهد
رهگذار ازمیان آتش و دود باز برمیگردد
به فرمانده حرامیان میخندد
رهگذز خطاب به فرمانده عراقی ها: گفتم که هیچ قدرتی توان کشتن من را ندارد فقط میتوانید من را آزرده و زجر بدهید نه توان کشتنم را دارید و نه اسیر کردنم را دارید
رهگذر دوباره به سمت اشرفی ها شروع به رفتن میکند. فرمانده عراقی ها این بار بهت زده بر جای ایستاده است
رهگذر به صف اول اشرفیان میرسد .در صف اول فدا را میبیند که سینه سپرکرده در مقابل تیرهای آتشین حرامیان بغداد خودش را سپر دیگران کرده است
رهگذار خوشحال و خندان خطاب به فدا: مرحبا
فدا با صدایی گرم و پیکرخونین خود ب خطاب به رهگذر: مرحبا
رهگذر نگاه میکند و میبیند که یک تانک عراقی میخواهد یک زنان مجاهد را زیر بگیرد و یک زن مجاهد دیگر خودش را به جلوی تانک می اندازد :
رهگذر با فریاد: ایوای خواهرم زیر تانک رفته
چشمان رهگذر را اشک گرفته. اشک چشمانش را پاک میکند میبیند که آن زن مجاهد تانک را نگهداشته خوشحال میشود
رهگذر با فریاد دوباره : الله اکبر...... خواهرم تانک را نگهداشته............ آری! درست میبینم. نگهداشته..... ببین! ببین! داره تانک را هل میده! الله اکبر... الله اکبر...... الله اکبر......
رهگذر با خوشحالی یک قدم دیگر برمیدارد صداقت را میبیند.
در اینجا صدافت (زن) و فدا (مرد) کنار هم ایستاده اند
وقتی که رهگذر فدا و صداقت را در کنار هم میبیند با صدای بلند داد میزند: الله اکبر... الله اکبر.... الله اکبر...... سالیان سال بود که آزرده و پریشان بودم و به خواب سنگینی رفته بودم . صدای یک زن بیدارم کرد زنی که از جنس شماها بود. شاید هم من دارم اشتباه میکنم. شماها ازجنس اون زن هستید .من از دریاها و کوه ها و دشتها گذاشتم و به این شهر صفا رسیدم که خواهرم صداقت و برادرم فدا در کنار هم ایستاده اند دیدم .
در اینجا یک ماشین آمریکایی که راننده اش یک پاسدار نیروی قدسی است میخواهد مجاهدان را بزیر بگیرد
رهگذار وقتی این ماشین هیولا را میببند داد میزند: این ماشین را من میشناسم در واشینگتون در خیابان جان اف کندی دیده بودم.
ماشین از روی وفا رد میشود...گرد و غبار.......
رهگذر: ایوای برادرم وفا را زیر گرفت
وقتی گرد و خاک میخوابد رهگذار نگاه میکند میبیند وفا پنجه هایش را مثل شیر به زمین زده ماشین کشتار را نگهداشته است
رهگذر با خوشحالی: آفرین...آفرین....آفرین.... صد بار آفرین ........
. درست همان موقع یک زن مجاهد که داشت الله اکبر میگفت هدف رگبار حرامیان بغداد قرار میگیرد خونش به روی رهگذر می پاشد
رهگذر شروع به قد کشیدن میکند و داد میزند: ای اشرفیان من وجدان انسانم من وجدان بشرم من خود را تسلیم شما میکنم
یک زن مجاهد به رهگذر: خوش آمدی برادرم! ای وجدان بشر !
رهگذر وقتی که این کلام را از دهن یک زن مجاهد می شنود بخود به قدکشیدن میکند و شکوفه میدهد.....
وقتی که حرامیان بغداد این صحنه را میبینند در مقابلشان فدا و صداقت و وجدان بشر صفکشیده اند و پشت سرشان شجاعت و دلاور و عزت و کرامت ایستاده اند به وحشت می افتند و پا به فرار میگذارند.
درود بر اشرفیان با فدا و صداقتشان وجدان خواب رفته بشر را بیدار کردند درود درود درود.
آتش و دود...صدای تیراندازی ...صدای الله اکبر...درب اشرف در میان آتش و دود نمایان است......
.سربازان عراقی مسلح ایستاده اند و شلیک میکنند. با بی سیم حرف میزنند و فرمان میگیرند.
....... .مردی در حال دویدن است..(رهگذر)
رهگذربا عجله به دم درب ورودی اشرف میرسد : در اولین نگاه بجز آتش و دود و خون چیزی دیگری نمیبیند
رهگذر به یک سرباز عراقی: اینجا چی شده؟چه خبره؟
سرباز فرمانده اش را به رهگذر نشان میدهد.
سرباز: از او بپرس
رهگذز به سمت فرمانده عراقی ها میدود. سراسیمه و نگران است.
راهگذر به فرمانده عراقی ها : در اینجا چه شده و چه خبره؟ این همه تیراندازی و توپ تانک و این همه لشکر کشی چه شده ؟ مگر کسی به کشور شما حمله کرده است؟ ای بابا این همه خون زمین به خود رنگ خون گرفته است راستش را بگوید چه شده است؟
فرمانده کل نیروی زمینی عراق :اول بگوید شما کی هستید ؟ و با چه زبانی حرف میزنید و کجایی هستید؟
رهگذر: من وجدان بشرم من همه جا هستم با همه زبانها حرف میزنم من سالها پیش بخواب رفته بودم چند وقتی است که ندای از همین جا بگوشم رسید بیدارم کرد
فرمانده نیروی زمینی عراق: نه کسی به کشورما حمله نکرده است ما به این کشور حمله کردیم (اشرف) و داریم با این دشمن می جنگیم
رهگذر :خوب پس کو طرف مقابل نه توپ دارد و نه تفنگ و نه تانک این چه جنگی است که یک طرف با دست خالی و شما با تمام قوا و به همه ابزارجنگی مسلح هستید .؟
فرمانده مالکی: خوب اگر طرف مقابل صاحب توپ و تانک بود ما اصلأ نمیتوانستیم حمله کنیم این حمله هم بخاطر همین است که الان بهترین موقع است ما این دشمن را از بین ببریم :
رهگذر : نفهمیدم کدام دشمن ؟ اینها که من میبینم بجز ایستادن و الله اکبر گفتن کاری نمیکنند راستش را بگو فرمانده حرامیان بغداد از چه میترسی؟ ترس تمام چهره ات را گرفته است چرا میلرزی؟ این همه ترس از چیست؟آیا از عواقب این جنایت میترسید ؟ و یا ازشرم انسانی
میترسی؟ و یا حیا میکنی .؟
فرمانده حرامیان بغداد: نه من اصلا نه انسان و انسانیت هیچکدام اینها را نمیشناسم و نه حیا و شرم دارم من ترسم از این است که تا فردا نتوانم این شهر را بگیرم :
رهگذر : اگر نگیری چی میشه؟
فرمانده حرامیان: اگر این شهررا تا فردا نگیرم نه درجه میدهند و نه آن پولی که قراراست از ولایت بگیرم نصیبم میشود.
رهگذر : درجه میگیری برای کشتن انسانهایی که دستشان خالی است ؟ و هیچ جرمی هم نکرده اند و فقط دارند الله اکبر میگویند ؟
فرمانده حرامیان: بله من در مقابل کارم حق دارم دستمزد خودم را بگیرم. زن دارم. بچه دارم. زندگی دارم .
رهگذر : تف بر شما لعنت شده ها باد. انسانهای بیگناه را میکشید و برای آن دستمزد و درجه میگیرید؟ آن پول را خرج زن و بچه تان میکنید؟ اصلأ میدانید با این پولها زندگی کردن کار انسان نیست ؟
: حرامی باشی من گفتم که من نه انسان و نه انسانیت را نمشناسم !
رهگذر : حالا بگو ببینم ولایت چیه؟ از کدام ولایت بهت پول میدهند؟
:فرمانده مالکی: ولایت یکی بیش نیست همان ولایت که ولی اش ولی مسلمین جهان است
رهگذر : نفهمیدم کدام ولی و کدام مسلمین؟
فرمانده مالکی حضرت خامنه ای قرار است برایم پول کلانی بدهد و مالکی هم قول داده است که بهم ترفیع درجه بدهد .
رهگذر : راستش من نفهمیدم شما چه نوع حیوانی هستید؟ من الان میروم به اون طرف میخواهم با اون زنان که الله اکبر میگویند و به خون خود گل گون میشوند کمی صحبت کنم ، باز دلم گرفته است احساس شرم میکنم و احساس خستگی میکنم باید با اون زن که
دارد الله اکبر میگوید صحبت کنم :
فرمانده عراقی: نه نمیتوانی به اون طرف بری
اونجا ممنوع الورود است.
: رهگذر : من ممنوعیت نمیشناسم من به همه جا میروم
. :فرمانده مالکی ولی اینجا با جاهای دیگر فرق میکند. در اینجا سیدالمالکی حکومت میکند و ولایت فقیه پشت سرش است. من ژنرال الولایت هستم به شما میگویم اگر قدم برداری تو را میزنم :
رهگذر : می خندد
در حال خنده: قبل از شما خیلی ها خواستند من را بکشند بخصوص همان جدت خمینی دجال ولی نتوانستند
چون من وجدان بشرم من همیشه زنده ام و هیچ قدرتی توان کشتن من را ندارد فقط یک خوابی رفته بودم ولی به شکر خدا ندایی که از همینجا بگوشم خورد بیدارم کرد فکرمیکنم همان صدای اون زن بود که الان در مقابل شما حرامیان ایستاده الله اکبر میگوید آری صدای یک زن بود از اینجا میگفت از اشرف میگفت صدای گرمی بود داغتر از گلوله های شما بود مطمئنم صدای یک زن بود بگوشم رسید من با اون زن عهد و پیمان بستم که دیگر خواب نروم
: فرمانده مالکی وقتی که اسم اون زن (مریم) را میشنود لرزه به اندامش می افتد. سراسیمه فرمان تیرباران رهگذر را میدهد : (فرمان شلبک)
رهگذر آرام آرام به راه خود ادامه میدهد به طرف اشرفیان
فرمانده حرامیان بغداد وقتی که رهگذار را زنده میبیند عصبانی میشود
دوباره و چند باره فرمان تیرباران میدهد
رهگذار ازمیان آتش و دود باز برمیگردد
به فرمانده حرامیان میخندد
رهگذز خطاب به فرمانده عراقی ها: گفتم که هیچ قدرتی توان کشتن من را ندارد فقط میتوانید من را آزرده و زجر بدهید نه توان کشتنم را دارید و نه اسیر کردنم را دارید
رهگذر دوباره به سمت اشرفی ها شروع به رفتن میکند. فرمانده عراقی ها این بار بهت زده بر جای ایستاده است
رهگذر به صف اول اشرفیان میرسد .در صف اول فدا را میبیند که سینه سپرکرده در مقابل تیرهای آتشین حرامیان بغداد خودش را سپر دیگران کرده است
رهگذار خوشحال و خندان خطاب به فدا: مرحبا
فدا با صدایی گرم و پیکرخونین خود ب خطاب به رهگذر: مرحبا
رهگذر نگاه میکند و میبیند که یک تانک عراقی میخواهد یک زنان مجاهد را زیر بگیرد و یک زن مجاهد دیگر خودش را به جلوی تانک می اندازد :
رهگذر با فریاد: ایوای خواهرم زیر تانک رفته
چشمان رهگذر را اشک گرفته. اشک چشمانش را پاک میکند میبیند که آن زن مجاهد تانک را نگهداشته خوشحال میشود
رهگذر با فریاد دوباره : الله اکبر...... خواهرم تانک را نگهداشته............ آری! درست میبینم. نگهداشته..... ببین! ببین! داره تانک را هل میده! الله اکبر... الله اکبر...... الله اکبر......
رهگذر با خوشحالی یک قدم دیگر برمیدارد صداقت را میبیند.
در اینجا صدافت (زن) و فدا (مرد) کنار هم ایستاده اند
وقتی که رهگذر فدا و صداقت را در کنار هم میبیند با صدای بلند داد میزند: الله اکبر... الله اکبر.... الله اکبر...... سالیان سال بود که آزرده و پریشان بودم و به خواب سنگینی رفته بودم . صدای یک زن بیدارم کرد زنی که از جنس شماها بود. شاید هم من دارم اشتباه میکنم. شماها ازجنس اون زن هستید .من از دریاها و کوه ها و دشتها گذاشتم و به این شهر صفا رسیدم که خواهرم صداقت و برادرم فدا در کنار هم ایستاده اند دیدم .
در اینجا یک ماشین آمریکایی که راننده اش یک پاسدار نیروی قدسی است میخواهد مجاهدان را بزیر بگیرد
رهگذار وقتی این ماشین هیولا را میببند داد میزند: این ماشین را من میشناسم در واشینگتون در خیابان جان اف کندی دیده بودم.
ماشین از روی وفا رد میشود...گرد و غبار.......
رهگذر: ایوای برادرم وفا را زیر گرفت
وقتی گرد و خاک میخوابد رهگذار نگاه میکند میبیند وفا پنجه هایش را مثل شیر به زمین زده ماشین کشتار را نگهداشته است
رهگذر با خوشحالی: آفرین...آفرین....آفرین.... صد بار آفرین ........
. درست همان موقع یک زن مجاهد که داشت الله اکبر میگفت هدف رگبار حرامیان بغداد قرار میگیرد خونش به روی رهگذر می پاشد
رهگذر شروع به قد کشیدن میکند و داد میزند: ای اشرفیان من وجدان انسانم من وجدان بشرم من خود را تسلیم شما میکنم
یک زن مجاهد به رهگذر: خوش آمدی برادرم! ای وجدان بشر !
رهگذر وقتی که این کلام را از دهن یک زن مجاهد می شنود بخود به قدکشیدن میکند و شکوفه میدهد.....
وقتی که حرامیان بغداد این صحنه را میبینند در مقابلشان فدا و صداقت و وجدان بشر صفکشیده اند و پشت سرشان شجاعت و دلاور و عزت و کرامت ایستاده اند به وحشت می افتند و پا به فرار میگذارند.
درود بر اشرفیان با فدا و صداقتشان وجدان خواب رفته بشر را بیدار کردند درود درود درود.
- Sahar Fatemi خامنه ای باختی- گرچه به ما تاختی15. April um 00:08 · · 5 Personen
- Amin Beik بسیار زیبا و انگیزاننده بود. تنها شجاعت٬ صداقت٬ ایمان٬ وفا به عهد و استقامت شجاعترین فرزندان ایران ضامن پیروزی موجب آزادی و رهایی خلقمان از چنگال اهریمن خواهد بود.19. April um 12:29 · · 2 Personen
- Khanbaba Khan دقیقأ امین عزیز راهه که بسته است باید با فدا و صداقت بازش کرد درود بر شما19. April um 13:09 ·
- کابوس دیکتاتور koha agr bejonbad ashrafzeja najonbad .......... shohada asode bekhabid ke mabidarim19. April um 13:47 · · 1 Person
- Khanbaba Khan بنظر من این رهگذار آقای استرون استیونسون بود درود بر شرف این مرد بزرگ1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر