!!ازآن روزها ده سال گذشت
عجب روزهایی و
چه روزگاری بود! خبرها نفس هایمان را در سینه حبس کرده بودند. خبر پشت خبر از
بمباران قرارگاههای مجاهدین خلق در عراق میرسید و نگرانی پشت نگرانی در دلهایمان خانه
میکرد. 120 بار بمباران اشرف و دیگر قرارگاه ها با هواپیماهای پیشرفتۀ جنگی آمریکا
و شرکایش، آنهم تنها در یک شب! چرا؟ به چه دلیلی؟ به کدامین گناه؟ جواب سوألها
تنها در کلمۀ "تبانی" خلاصه میشد. توافقی بود میان نیروهای ائتلاف و
حکومتی که ترجیع بند شعارهایش "مرگ بر آمریکا"ست و نیروی محوری مقاومت
بر علیه خودش را هم به آمریکا وصل میکند! با شعار "مرگ بر آمریکا" با
همان به قول خودش "شیطان بزرگ" تبانی میکند و بمبهای آمریکا بر سر
قرارگاههای نیرویی ریخته میشود که باز به قول خودش وابسته به آمریکاست! این هم از
عجایب عصر جدید است، چیزی کم از عجایب هفت گانۀ دنیای قدیم ندارد.
اصلا قرار نبود مجاهدی زنده بماند. اما ...
گر نگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در
بغل سنگ نگه میدارد
در آن مقطع
فرماندۀ کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، آقای مسعود رجوی، مستقیما هدایت و فرماندهی
را در زیر بمبارانها به عهده داشت. در زیر آنهمه بمباران، ارتش آزادیبخش را بیش از
صد بار از موضعی به موضع دیگر و از سنگری به سنگر دیگر انتقال دادن کاری سخت و
سترگ بود ولی انجام شد. با هدایت او ارتش آزادیبخش از میان آتش بمبهای پیشرفته ای
که بعضی برای اولین بار توسط آمریکا استفاده میشد با کمترین تلفات جانی عبور کرد.
گرچه چهل دلاور مجاهد خلق نیز به خیل شهدای راه آزادی پیوستند.
ما در بیرون
آتش نگران مسعود بودیم و او درون آتش نگران همۀ ما بود و اینچنین حماسه آفرید. (میگویند
بعداز بمبارانها و ورود نیروهای آمریکایی، فرماندهان آمریکایی حیرت زده میگفتند ما
برای جمع کردن جنازه ها وارد قرارگاه اشرف شدیم ولی با یک ارتش منظم و مجهز روبرو
شدیم!) کار به جایی رسید که ارتباطاتمان
با قرارگاه ها قطع شد. فکرمیکنم این سخت ترین لحظه های هر مجاهد و هوادار مجاهدین
در طول عمرش بود.
همزمان با
بمبارانها در عراق در اروپا هم طرحهایی اجرایی شد. یک بند و بست کثیف و خفت بار با
آخوندهای جنایتکار در فرانسه جوش خورد و دولت وقت فرانسه محافظت از اقامتگاه رئیس
جمهور برگزیدۀ شورای ملی مقاومت را یک شبه لغو کرد. از بیست سال پیش از آن در اور
سوراوآز دولت فرانسه یک پاسگاه کامل را به طور شبانه روزی به حفاظت ازاین اقامتگاه
اختصاص داده بود. ظهر معامله ای چند میلیاردی با رژیم ایران امضاء شد و شبش
اقامتگاه مقاومت را مرکز تروریسم نامیدند. در بزرگترین عملیات ضدتروریستی (!)
فرانسه بعداز جنگ دوم جهانی، 1400 نیروی ویژه با تجهیزات کامل و پیشرفته به
اقامتگاه خانم مریم رجوی، محل شورای ملی مقاومت، خانه های پناهندگان سیاسی و حتی
محل های اقامت مادران و پدران سالخوردۀ شهدای مقاومت ایران حمله کردند. زدند و
شکستند و در آخر همه را با دستبند به زندان منتقل کردند تا سهم توافق خود با رژیم
را تمام و کمال انجام داده باشند. اما این تنها مقدمۀ طرح نهایی بود، طرح با تحویل
رئیس جمهور برگزیدۀ مقاومت ایران و مسئولین اصلی مقاومت به رژیم آخوندی کامل میشد.
در عراق نیروی نظامی ائتلاف به رزمندگان و ارتش آزادیبخش ملی ایران حمله کرد و در
اروپا نیروهای ویژه به اقامتگاههای مقاومت و مجاهدین خلق و هر دو به فرمان دستگاه دولتی
کنار آمده با آخوندهای تهران. بیشتر مسئولین مجاهدین و مقاومت دستگیر شدند، در این
اوضاع هواداران مجاهدین و شورای ملی مقاومت و همچنین انسانهای باوجدان به هرشکل
ممکن اعتراض و خشم خود را به این بی عدالتی نشان میدادند. هرکسی خود یک فرمانده و
مسئول بود. من با جمع کردن تعدادی از دوستان و هواداران در پایتخت سوئیس و برای اعتراض
به این زدوبند کثیف در مقابل سفارت فرانسه تظاهراتی به راه انداختیم.
بنگر اینجا در نبردِ این دژآیینان
عرصه بر آزادگان تنگ است
کار از بازوی مردی و جوانمردی گذشته است
روزگارِ رنگ
و نیرنگ است
با خودم میگفتم
امروز، روز روزش است، باید جسم و جانم را به آتش بکشم و با هرآنچه دارم به عمل
دولت فرانسه اعتراض کنم. توی همین فکرها بودم که دیدم دوستی در چند قدمی من شعله
ور شد. عجبا عجبا من تنها نیستم و او هم فهمید که زمان شعله ور شدن رسیده. لحظه به
لحظه خبرهای خودسوزی ایرانیان در کشورهای مختلف برای اعتراض به عمل دولت فرانسه به
گوش میرسید.
بعداز شعله
ور شدن دوستم خبرنگارها ریختند سر ما. سئوالشان این بود که این خودسوزی ها تا کی
ادامه دارد؟ من گفتم نمیدانم ولی من احساس خودم را به شما میگویم. بیشتر مسئولین و
اعضای مقاومت را دستگیر کرده اند، ما نه فرمانده ای داریم و نه مسئولی. الان هر
هواداری خودش یک فرمانده است و مطمئن باشید اگر هرچه زودتر خانم مریم رجوی را آزاد
نکنند این خودسوزی ها نه تنها متوقف نخواهد شد بلکه بیشتر و بیشتر هم میشود.
خبرنگارها با ناراحتی و نگرانی به من نگاه میکردند، دیگر چیزی نپرسیدند، بعدا
فهمیدم همین جوابم را به خبرگزاریهای خود فرستاده اند.
جملگی در حکم سه
پروانه ایم
در جهان عاشقان
افسانه ایم
اولی خود را به شمع
نزدیک کرد
گفت: آری، من یافتم
معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال
زد
گفت: من سوختم در
سوز عشق
سومی خود داخل آتش
فکند
آری، آری، این بود معنای عشق
روز دوم
بعداز دستگیریها بود که ناگهان خبر رسید یک هئیت پنجاه نفره رژیم برای تحویل گرفتن
دستگیرشدگان با هواپیما وارد پاریس شده اند. ما زدیم رفتیم پاریس. در خیابان
اقامتگاه خانم مریم رجوی صدها نفر دست به اعتصاب غذا زده بودند، بیشتر در اعتصاب
غذای تر بودند اما تعدادی دست به اعتصاب غذای خشک زده بودند و این نگران کننده
بود. اعتصاب خشک یعنی روزۀ مرگ! خشم ایرانیان به اوج خود رسیده بود، صحنه بطور کلی عوض شد. همان پلیس هایی که
به دنبال دستگیری ما بودند، پتو و کپسول آتش نشانی به دست پا به پای ما می دویدند
تا هرکس شعله ور شد، خاموشش کنند. از طرف دیگر تعدادی از بچه ها هم دست به کارشدند
و شخصیتهای حامی حقوق بشر را خبر کردند و حمایت ها شروع شد.
اگر غم لشکر انگیزد
که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
یادش بخیر
اولین شخصیتی که به جمع ما پیوست، میلیشیای ژنرال دوگل، خانم میتران بود. احساسم
این بود که زمین و زمان برای نابودی ما همدست شده اند و تنها ما چند نفر ایستاده
ایم و نمیگذاریم، این یک واقعیت بود. یکی ناله میکرد، دیگری شعله ور میشد و یکی
دیگر از تشنگی درحال پر کشیدن بود. شخصیت های اروپائی که برای حمایت از ما آمده بودند از آنهایی که در
اعتصاب غذای خشک بودند میخواستند تا یک لیوان آب بنوشند و آنها جواب میدادند؛ آب
نمیخواهیم اگر آتش دارید بدهید! یادم هست بعضی از آنها با شنیدن این جواب گریه
کردند. عزم، عزم مجاهد بود و اراده ای از آهن و پولاد. خودسوزی ها ادامه داشت و
کسی نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد، به زندان رفتند و دست به دامان خانم مریم رجوی
شدند. تا آنزمان او از وقایع بیرون هیچ خبری نداشت، قرار هم نبود که خبری داشته
باشد، طرحشان قطع تماس و بیخبری مطلق او از وقایع بیرون زندان بود، وقت دستگیری هم
تمام حرمت های انسانی را زیر پا گذاشته بودند. وقتی جریان خودسوزیها را به او خبر دادند،
با اندوه و ناراحتی گفته بود؛ چرا زودتر
خبر ندادید!؟ سرانجام پیام کوتاهی از خانم مریم رجوی برای ایرانیان آزاده آوردند،
در پیام آمده بود که خودسوزیها را متوقف کنید ولی با رعایت قانون تا رسیدن به
خواستهای برحقتان به مقاومت ادامه دهید.
بالاخره عزم جزم
ایرانیان، شیراک را به زانو درآورد. تعدادی از دستگیر شدگان را آزاد کردند و در
مقابل خواستند تا به اعتصاب غذای خشک پایان داده شود. ولی تنها یک جواب شنیدند:
دولت فرانسه باید خانم مریم رجوی و اعضای مقاومت را آزاد کند و تا آزادی آنها ما
به اعتصاب غذای خود ادامه می دهیم حتی به قیمت جانمان. هر ساعت خواهری، مادری یا برادری
به حالت اغماء می افتاد و راهی بیمارستان میشد. ولی شکستن اعتصاب غذا را قبول
نمیکردند و دوباره برگردانده میشدند.
در روز آخر دکترها
پیش بینی کرده بودند، تعداد زیادی از اعتصابیون تنها تا چند ساعت دیگر میتوانند دوام
بیاورند. بیشتر آب بدنهایشان خشک شده و زبانهایشان پوست گذاشته بود و کلیه ها هم شروع
به خون ریزی کرده بودند. خلاصه گزارشهای دکترها باعث شد تا دولت ژاک شیراک عقب
نشینی کند. هر روز سیل حمایت های مردمی بیشتر و بیشتر به اورسوراوآز سرازیر میشد. بحث
این بود که اگر یک نفر در اعتصاب غذا شهید بشود دولت فرانسه باید در دادگاه پاسخگو باشد و این
عواقب سنگینی برای دولت درپی داشت.
من راهگشایی عزم
جزم انسان را در این روزها دیدم. این حماسه همۀ افسانه ها را در برابر چشمهایم
زنده کرد. زنی را دیدم، تا به آخر ایستاد و در میان شعله ها ققنوس وار بال و پر
زد. مردی را دیدم، در میان شعله ها سرود "ای ایران ای مرز پرگهر"
میخواند. این عزم بود که آن شب پلید را با جسم و جان خود به آتش کشید و خاکستر
کرد. امروز وقتی خانم مریم رجوی به مجلس سنا یا مجلس ملی فرانسه میرود، نماینده
های مردم فرانسه به احترام او از جا برمیخیزند و به او خوش آمد می گویند. اما از شیراک تنها در خبرهای مربوط به رسوایی مالی، سوء
استفاده از موقعیت سیاسی، رانت خواری و ... یاد می شود. سراغ او را باید در میان
پرونده های فساد و رسوایی مالی در دستگاه قضایی فرانسه گرفت. درست است که حق به
حقدار میرسد ولی حقدار باید بدنبال حقش باشد. قطعا نسل های فردا در جای جای ایران
زمین از این زنان و مردان پاکباز بسیار خواهند گفت و داستانها نقل خواهد شد و به
قهرمانهای خود افتخار خواهند کرد. توابینی که پشت سر لاجوردی نماز خوانند و تعهد
دادند امروز از همین نسل طلبکار شده اند. ولی عزم و خلوصی اینچنین سرانجام پیروز
خواهد شد.
ای زندگانِ خوبِ پس از مرگ
خونینه جامه های پریشانِ برگ برگ
در بارشِ تگرگ
آنان که جان تان را
از نور و شور و پویش و رویش سرشته اند!
تاریخِ سرفرازِ شمایان
به هر بهار، در گردشِ طبیعت
تکرار میشود،
زیرا که سرگذشتِ شما را، به کوه و دشت
"بر
برگِ گل، به خونِ شقایق، نوشته اند."
خانبابا خان
---------------------
دنیای ما زیباست
زیباتر از عشق ابراهیم به آتش، در راه حق
آتش سیاوش شعله ای بیش نبود،
در برابر آتشی که برای ما افروخته بودند!
گریزی نبود، چاره ای جز پاسخ آتش با آتش نبود
چه داشتیم جز تن های رنجورمان، دلهای داغدارمان
آتش تنهایمان تنها شعله ای بود از داغ دلهایمان
مشعلی شدیم در انجماد وجدان ها
تا شاید داغ دل و آتش تن، گرمایی بخشد به دلهای سنگ و سرد
انگار تمام ققنوس های عالم گرد هم آمده بودند
لبی از تشنگی می سوخت
سر عاشق دیگری در شور شعله ها غوطه ور بود
و ما ...
ما همان سبو بدستان بودیم
سبویی که جز آتش عشق در آن یافت نمی شد.
شعله ای سر می کشید
دلی آرام می گرفت
آخر برای تا آخر ماندن عهد و پیمانی بسته بودیم
عهد و پیمان ما، ایستادن تا آخرین شعله بود
جان ها پروانه وار،
در آتش عشق می سوختند
چشمهایم شعله ها را دیدند،
گوشهایم ناله ها و فریادها را شنیدند
و دلم ...
دلم لرزید و خون شد
پرزدن عاشقانۀ ققنوسی را دیدم
با چه شوری می سوخت، گویی شوق آسمان را داشت
و پرواز در آبی عشق و ابدیت
آیا رقص شعله های ققنوس را دیده ای؟
پر زدن در میان شعله ها، کار عشق است و ایمان
ای وطن! در پای عشق تو
به درون آتش رفتیم و شعله کشیدیم
دور باد از نسل ما، از ما
پیمان شکستن
در ره عهد و پیمان و وفا
از چه آتش ها گذشتیم
روز سختی بود، آزمونی سختر
آزمون عشق و انسانیت و ایمان
باغ گل، با ارغوان هایش در تنور
در آتش سوداگر، بی دین و بی ایمان می سوخت
بوته ها و سبزه ها، بی هراس و خشمگین
از سر عصیان و درد غنچه های آتشین رویاندند
شعله ها سوزاندند باغ گل را با همه گلهایش
هیچ فریادرسی به داد گلها نرسید
باغبان بود ولی، دستهایش بسته بود
باغبان شاهد سوزاندن باغ گلهایش بود
لیک دستش بسته بود
هر پروانه ای کوزه ای آتش بروی بال داشت
می باید و باید چنان می شد که شد
در پای عشق تو، در آتش نشستیم ای وطن
خانباباخان .
این هم یک شعر به زبان آذری است به شعله های شرف سروده ام
زیباتر از عشق ابراهیم به آتش، در راه حق
آتش سیاوش شعله ای بیش نبود،
در برابر آتشی که برای ما افروخته بودند!
گریزی نبود، چاره ای جز پاسخ آتش با آتش نبود
چه داشتیم جز تن های رنجورمان، دلهای داغدارمان
آتش تنهایمان تنها شعله ای بود از داغ دلهایمان
مشعلی شدیم در انجماد وجدان ها
تا شاید داغ دل و آتش تن، گرمایی بخشد به دلهای سنگ و سرد
انگار تمام ققنوس های عالم گرد هم آمده بودند
لبی از تشنگی می سوخت
سر عاشق دیگری در شور شعله ها غوطه ور بود
و ما ...
ما همان سبو بدستان بودیم
سبویی که جز آتش عشق در آن یافت نمی شد.
شعله ای سر می کشید
دلی آرام می گرفت
آخر برای تا آخر ماندن عهد و پیمانی بسته بودیم
عهد و پیمان ما، ایستادن تا آخرین شعله بود
جان ها پروانه وار،
در آتش عشق می سوختند
چشمهایم شعله ها را دیدند،
گوشهایم ناله ها و فریادها را شنیدند
و دلم ...
دلم لرزید و خون شد
پرزدن عاشقانۀ ققنوسی را دیدم
با چه شوری می سوخت، گویی شوق آسمان را داشت
و پرواز در آبی عشق و ابدیت
آیا رقص شعله های ققنوس را دیده ای؟
پر زدن در میان شعله ها، کار عشق است و ایمان
ای وطن! در پای عشق تو
به درون آتش رفتیم و شعله کشیدیم
دور باد از نسل ما، از ما
پیمان شکستن
در ره عهد و پیمان و وفا
از چه آتش ها گذشتیم
روز سختی بود، آزمونی سختر
آزمون عشق و انسانیت و ایمان
باغ گل، با ارغوان هایش در تنور
در آتش سوداگر، بی دین و بی ایمان می سوخت
بوته ها و سبزه ها، بی هراس و خشمگین
از سر عصیان و درد غنچه های آتشین رویاندند
شعله ها سوزاندند باغ گل را با همه گلهایش
هیچ فریادرسی به داد گلها نرسید
باغبان بود ولی، دستهایش بسته بود
باغبان شاهد سوزاندن باغ گلهایش بود
لیک دستش بسته بود
هر پروانه ای کوزه ای آتش بروی بال داشت
می باید و باید چنان می شد که شد
در پای عشق تو، در آتش نشستیم ای وطن
خانباباخان .
این هم یک شعر به زبان آذری است به شعله های شرف سروده ام
اوتا
چه که رم باش سوز بدنه
باش
سوز یاشاما نون نه دئیری وار
شرف
له یانارام آتش ایچینده
شرف
سیز یاشامون نه دئیری وار؟
به
آتش میکشم تن بی سر را
زنده
ی بی سر چه ارزش دارد؟
با
شرف می سوزم توی آتشها
زنده
ی بی شرف چه ارزش دارد؟
اوتدان
یاران موشام آتش اوغلویام
بوزلاری
چه که رم آتشه ولله
بیر
جانه که جانان ایچون یانمویا
مین
ایل یاشاسا نه دئیری وار؟
از
آتش خلق شده فرزند آنم
یخ
ها را می کشم به آتش ولله
یک
جان که به جانانش نسوزد
هزار
سال زنده باشد چه ارزش دارد؟
یارادان
یارادود شرف له سه نی
سن
سن اولگونان بسله مه جانه
چک
گنن آتشه یاندور سن جانه
یانمویان
جان لارین نه دئیری وار؟
خداوند
خلق کرده با شرف ترا
تو
تو باش نه پرورجان را
به
کش آتش رو به سوزان جان رو
جان
که نه سوزد چه ارزش دارد؟
خانباباخان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر