۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

سرگذشت خانباباخان قسمت بیست و ششم

von Khanbaba Khan, Sonntag, 13. Februar 2011 um 21:29
بعد از این دیدارم با دفتر سازمان ملل به من گفتند همان روز اول که شما به اینجا آمدی ما از چندتا کشور درخواست کردم که شما را بپذیرند و چندتا کشور الان حاضرند که شمارا پناهنده بگیرند کشورهای که قراربود به من پناهندگی بدهند کانادا بود سوئد بود هلند بود آلمان بود وسوئیس بود ولی من تنها جای که میخواستم بروم فرانسه بود آن موقع فرانسه از هواداران مجاهید پناهنده نمیگرفت با این که من میدونستم نمیگیری ولی میگفتم تنها جای میخواهم پناهنده بشم فرانسه است بعد به من گفتند ما پرونده شما را به فرانسه میفرستیم تا ببینیم چه مشود من چند روز در آنکارا ماندم این بخاطر این بود که شهید دکتر کاظم رجوی تو مرکز اروپای سازمان ملل در ژنو یک هأیت پزشکی گرفته بود به آنکارا فرستاده بود این تیم پزشکی من را به زیر نظر داشتند و هنوز بعضی زخمهایم خوب نشده بود و اون آثارهای شکنجه که تو بدنم مانده بودند از اونها برای سازمان ملل گزارش  تهیه میکردند که آیا در زندانهای آخوندها شکنجه هست یا نیست خلاصه چند مورد آثار شکنجه در سازمان ملل تعید شد . توی این تیم پزشکی یک دکترخانم بود از کشور فرانسه بود به من گفت من حاضر تو را به پسری قبول کنم ولی من قبول نکردم اسم اون خانمی بود هلن جافه خیلی خانم مهربانی بود من وقتی بهش گفتم شما خودتان را بجای من بگذارید برادرت زیر حکم اعدام باشد و چندین نفر از بستگانت را بخاطر شما دستگیر کنند و تعداد زیادی دوستانت را اعدام کرده باشند و این همه شکنجه شده باشی آیا میتوانی همه اینها را فراموش بکنی و بروی زنگی راحت بکنی او گریه کرد و گفت نه حق با شما است خلاصه  اقامت موقت من  درا آنکارا ادامه داشت ولی دیگر تنها نبودم به بچه ها وصل بودم یک روز شهید علی اکبر قربانی به من زنگ زد و گفت یکی از بچه های خارج بهت زنگ میزند جای نرو تلفن زنگ زد من گوشی را برداشتم یک صدای بسیار آشنا در گوشم پیچید صاحب این صدا آنقدر با من صمیمی حرف میزد که من مانده بودم این کدام یکی از بچه های داخل است که من نمیتوانم بشناسم من ازش پرسیدم ببخشید من نتوانستم بجا بیارم شما گفت خانبابا من کاظم رجوی هستم از ژنو با شما تماس میگیرم و گفت من مسئول پرونده شما هستم من کارهای حقوقی شما را دنبال میکنم دوستان باور کنید من توی عمرم انسانی با این محبت و صمیمیت ندیده بودم (یک چند تا چیز از یادم رفته به موقع بنویسم آن موقع که من فرار کرده بودم رژیم عکسهای من را از خانه برده بود از تلویزیون ارومیه چند روز نشان میداد و میگفت این یک منافق خطرناکی است هر جا این را دیدید به نیروهای دولتی بگوید بعد از چند روز میگویند عکسهای دیگر من را نشان میدادند میگفتند این از خانه فرار کرده است کمک کنید این آدم را پیدا کنیم به خانواده اش تحویل بدهیم . یک هم میگفتند جوانان سلماس و شکریازی یک جوک درست کرده بودند میگفتند به جای خانبابا چند نفر را آوردند به دارزدند ولی هر دفعه با اعتراض جوانان روبرو میشدند یعنی جوانان میگفتند این خانبابا نبود اونها یکی دیگر را می آوردن . یکی هم این بود که موقع که من به بچه ها وصل شدم یعنی در وان یکی از خبرنگارهای صدای مجاهد به وان آمده بود با من مصاحبه میکرد و این مصاحبه ها از صدای مجاهد پخش میشدند توی شکریازی یک مرد سال خورده ی بود اولین نفر او صدای من را از صدای مجاهد شنیده بود و میگویند او با صدای بلند توی قهوه خانه گفت رادیو مجاهدین را بگیرید خانبابا در این رادیو صحبت میکند گوش کنید) خلاصه من میخواستم به فرانسه بروم ولی متأسفانه آن موقع  مثل همین الانش فرانسه با رژیم مماشاتش به اوج رسیده بود حتی اجازه این را نداشت که یک هوادار مجاهدین را پناهنده بگیرد خلاصه من هم کوتاه بیا نبودم با اینکه چندین کشور حاضر بودند من را استراری پناهنده بگیرند ولی من همش میگفتم من تنها کشوری که می خواهم پناهنده بشوم فرانسه است بخاطر این از دفتر سازمان ملل به من گفتند باید صبر بکنی که ما به دولت فرانسه فشار بیاریم که قبول بکند من دوباره به پیش عثمان بیک رفتم به او جریان را گفتم او به من گفت این مدتی که میخواهی در اینجا بمانی ما شما را به کونیا شهر مولانا میفرستیم هر وقت کارت درست شد هم ما و هم سازمان ملل بهت خبر میدهیم بیای به کشوری که میخواهی بری من به شهر کونیا رفتم چند بار با خانم تماس گرفتم و به او گفتم اگر میخواهی بیایی من نفر بفرستم تو را به این جا بیارند و باهم بریم خانم در جواب همش این را میگفت اگر من بیام برادرت بابک را اعدام خواهند کرد من بخاطر اینکه  بابک را نکشند نباید الان بیام خلاصه یک روز به من خبردادند که فرانسه تو را قبول کرده است دوماه بعد میبری این خودش نیز یک پیروزی برایم بود ولی مدتی بعد شهید دکترکاظم رجوی به من زنگ زد گفت پاشو برو به آنکارمن با مسئولین سازمان ملل صحبت کردم تا فردا بعد از ظهر شما را باید به یک کشوری اروپای بفرستند من با بچه های که در کونیا باهم بودیم خداحافظی کردم به آنکارا رفتم وقتی که به جلوی سازمان ملل رسیدم پسر قالندو پول که یکی از مسئولین دفترسازمان ملل در آنکارا بود داشت برای جمع از ایرانیان که پناهنده بودند صحبت میکرد وقتی که من را دید به مترجمش گفت به خانبابا بگو من با آقای رجوی الان صحبت کردم که قرار است امروز هر طوری شده شما را به یک کشوری بفرستیم وقتی که اسم آقای رجوی را برد همه ایرانی های که در آنجا بودند شروع به دستزدن کردن من هم کوتاه نه آمدم شروع کردم به سخیرانی جالب بود خیلی تحویلم گرفتند و آقای قالندو پل که یکی از مسئولین دفترسازمان ملل بود خودش نیز صحبتهای من را گوش میکرد بعد از چند دقیقه به من گفت خواهش میکنم صحبتهایتان را تمام کنید اگر از پلیس بفهمد شما در اینجا سخنرانی میکنید کلی مشکل برای ما درست میکند خلاصه به من گفتند جای نرو هر لحظه امکاندارد که از یک کشوری برایت ویزا بیاد هنوز ظهر نشده بود کوشتل آمد به من گفت ما دیروز از چندتا کشور تقاضا کردیم که شما را استراری بپذیرند امروز از ترکیه پرواز بکنی دولت سوئیس یک دعوت نامه برای شما فرستاده است ما الان منتظریم که آقای رجوی منظورش دکترکاظم شهید بود اوکی بکند ما تو را بفرستیم بری ادامه دارد

· · Teilen · Löschen

    • Khanbaba Khan با سلام هاجر جان من هم بیادشون هستم لعنت بر خمینی چکار میتوانیم بکنیم که نکردیم . این هم یکی از دست آوردهای خاتمی شیاد است که تعداد پناهنده را گول زد به ایران برد و رفتن اون تعداد پناهنده به ایران را باید اینها بپردازند لعنت بر خمینی
      13. Februar um 21:42 · · 6 Personen
    • Bahram Sadeghi خان بابا من هم با نظر خانم هاجر موافقم شما حتما باید یک کتاب بنویسید و شرح ماوقعه را بیشتر توضیح بدهید
      در ضمن یاد شهید بزرگوارحقوق بشر دکتر کاظم رجوی گرامی باد
      لعنت بر خمینی مرگ بر خامنه ای
      13. Februar um 22:02 · · 4 Personen
    • Khanbaba Khan بهرام عزیز واقعأ شهید دکترکاظم رجوی در راه حقوق تمام ایرانیان که از طرف آخوندهای ضد بشر سرکوب میشدند شهید شد او در واقع صدای شکنجه شده ها و زندانیان بود من این مرد بزرگ را خیلی خوب میشناختم روحش شاد راهش پر رهرو باد
      13. Februar um 22:08 · · 4 Personen
    • Jamshid Angourani
      خان بابا قبل از هر چیز درود میفرستم بروح پاک وقلب مهربان شهید حقوق بشر دکتر کاظم رجوی که الحق برای تمامی پناهندگان ملجاء وپناهگاهی بودند.لازم میدانم در اینجا فرصت را غنیمت شمرده وبدوستانیکه نمیدانند خاطر نشان شوم که پناهندگی در کشورهای غربی بخصوص اروپا بعد از خرداد 60 شروع شد وعده ای هم با غالب کردن خود بعنوان هوادار مجاهدین از این نعمت سود برده وبعد از مدتی با تعویض پاسپورتشان راهی ایران شدند و همانطور که خانبابا نوشت مصادف بود با روی کار آمدن خاتمی. حال من میخواهم در باره خودم بگویم من از طریق ترکیه نیامدم وبسیار هم شانس آوردم با مبلغ بسیار کم در 4 دسامبر 1996 وارد یک کشور عضو اتحادیه اروپا بشوم وهمان روز خودم را معرفی کردم وروز 15 دسامبر همان سال در مصاحبه 4 ساعته با اداره امور پناهندگان قبولیم را تلویحا بمن گفت وبا وجود تعطیلی ماه دسامبر همه میدانند در روز 30 دسامبر نامه قبولی مرا بخانه برادرم فرستادند .هدف از بیان این موضوع این بود که در آنزمان فقط به هواداران مجاهدین چنین امتیازی را قائل بودند چرا که میدانستند فقط هواداران مجاهدین در معرض اعدام هستند وآنهم کسانی مصاحبه میکردند که خبره در کارشان بودند نه هرکسی را که بیاید بگوید هوادرمجاهدین هستم چون بتمام جزئیات واردتر از خود ما بودند .
      13. Februar um 22:30 · · 3 Personen
    • Khanbaba Khan دقیقأ جمشید عزیز . درواقع پناهنده یک شخصیتی سیاسی داشت اینطور نبود که در ایتالیا و یا در یونان و یا هر کشور دیگر زیر پل بخوابند . البته رژیم تعداد اراذلش را در قالب پناهنده به کشورها فرستاد بعد از قبول شدن پناهندگیشان پاسپورتهای پناهندگی را به سفارتهای آخوندها دادند به ایران برگشتند این هم یک ضربه بود به شخصیت پناهنده ایرانی
      13. Februar um 22:40 · · 4 Personen
    • Shahrokh Shamim
      ‎1-درور بر تمام رجویها-رجوی نشانها
      2-خانبابا اون قالیندوبل نبود-گالیندوپل بود

      http://www.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fwww.iranntv.com%2F&h=bfaa4 Congraduation Egypt,

      مرگ بر اصل ولایت فقیه
      ...
      ......لعنت الله الخمینی ولخامنیی-المالکی ولاصحابهم
      .........
      ...Death to INHUMAN-anti women-Iran-Irani Khomeini-Kamenei's RegimSee
      سقط خمینی و الخامنه ای -المالکی والاصحابهمSee
      14. Februar um 00:37 ·
    • Monireh Sangari
      خوب خانبابای عزیز، باز هم از خوندن این داستان نیمه کاره لذت بردم. باز از فردا روز از نو روزی از نو در انتظار ... من در یک نکته با شما موافقم و آنهم اینست که خیلیها که در ایران به فکر خود و دنیای بی خیالی خود بودند و از سیاسیون پرهیز میکردند یا آنها را مسخره ، موقعی که پایشان به خارج رسید از موقعیت آنها استفاده کردند و با دروغ جای انسانهایی که جانشان در خطر بود را گرفتند. در مقابل میتوانم به شما بگویم خیلیهای دیگر هم که جانشان در خطر بود سختیها را تحمل کردند تا اقامت عادی بگیرند و غرورشان اجازه نداد که پناهندگی را قبول کنند که مبادا اگر زمانی به ایران برگشتند سابقه بقیه را سیاه نکنند. با اینکه در فرانسه شرایط آنها که پناهنده میشدند از نظر حقوق اجتماعی بسیار بالا بود ، ورود به دانشگاه، حق کار ، اقامت، پول ماهانه، امکان یادگیری زبان و غیره که برای یک ایرانی که درخواست اقامت عادی میکرد هیچ حقوقی که نداشت هر لحظه در خطر بیرون شدن هم بود . پاینده باشید
      14. Feb

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر