۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

اما افسوس صد افسوس که شمشیر بر دست نداشت آن را دیدم . تقدیم به مجاهدان خلق گوهر و موسی


با سلام خواهرمجاهدم گوهر یادت هست توی شکریازی معلم ما بودی؟ همش تلاش میکردی شاگردانت مجاهد بشوند؟ ازصمد و از ماهی سیاه کوچولو میگفتی؟ من بعد از انقلاب تازه فهمیدم که تو یک مجاهدخلق بودی چون آن موقع خیلی سخت بود که ما ها مجاهدین را بشناسیم .مجاهد خلق گوهر صالحی یکی از زخمی های هجوم خامنه ای و مالکی به اشرف است برادر بزرگش غلامرضا صالحی کاندید شهر ما از طرف مجاهدین بود غلام رضا بعد از سالها زندان شهید شد برادر دیگرش غلامحسین نیزمسئول فرهنگی شهر ما بود او نیز در یک درگیری درشهر ارومیه شهید شد . در این حمله حرامیان بغداد به سر دستگی خامنه ای و مالکی خود خواهرم گوهر نیز تیر خورده شدیدأ زخمی شده است در یکی از صحنه های پیکار بود که من خواهرم گوهر را تنها یک سپر تخته ای در دست داشت و خود را به قلب حرامیان میزد دیدم غرور تمام تنم را برگرفت هزاران درود به مجاهد خلق گوهر بی بدل فرستادم . از طرف دیگر موسی جاودان یکی از زخمی های اشرف که موسی مدتی پیش من بود یعنی پسرم حساب میشود موسی نیز مثل شیر توی آن آتشها غوغا میکرد دیدم ولی موسی نیز تیر خورده است این نوشته ام را تقدیم میکنم به خواهر مجاهدم گوهر و به موسی ای عزیزم

یلی را دیدم یک زن را دیدم با سپر در مقابل اژدها ایستاده بود دیدم
اما افسوس صد افسوس که شمشیر بر دست نداشت آن را دیدم
خود رستم را دیدم آری رستم بود توی خرمن آتش دیدم
بی باک و استوار ایستاده بود من آن زن را دیدم

چه شجاع و بی پروا پیکار میکرد او را دیدم
پیکر خون چکان بود لب خندان انگار فاتح هفت خان را دیدم
چونان کوه دماوند هزاران شکاف برداشته بود من آن را دیدم
در میان گرد و خاک من آن کاکل آتشفشان را در آن زن دیدم

در هجوم حرامیان بعداد ای صبور و استوار پرصلابت تو دیدم
آرش را در بلندهای زاگرس قلب ایران ایستاده بود بدون کمان دیدم
اما ای گوهر بی بدیل بیدون کمان نیز درخشیدی تو را دیدم
 وقتی که مشت موسی ای جاودان بر فرق فرعون رخشان شد آن را نیز دیدم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر