۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

نه دلشان لرزید و نه پایشان . استوار و محکم بودند

آخرین حرفهای جعفر کاظمی و حاج ممد در لحظه وداع با هم بندیانشان

von Khanbaba Khan, Sonntag, 8. Mai 2011 um 22:33


سعيد پور حيدر


۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۰


نه دلشان لرزید و نه پایشان . استوار و محکم بودند . رسیدند روی پله های معروف بند . پله هایی که وقتی کسی آزاد یا تبعید می شود بعد از خداحافظی از دوستان روی آن پله های می ایستد و برای آخرین بار با دوستانش خداحافظی میکند. جعفر و حاج ممد روی پله ها ایستاند . رو کردند به هم بندیانشان . حاج ممد گفت : کسی حق ندارد پشت سر ما گریه کند ، هروقت خواستید یادی از من بکنید ” مرغ سحر ” را زمزمه کنید . بغض خیلی ها ترکید و گریه ها شروع شد و همه مرغ سحر خواندند .
جعفر هم گفت : ” امیدوارم ما آخرین نفراتی باشیم که برای آزادی کشورمان هزینه می شویم
چند روز قبل از اعدامشان به بهانه اعزام به بهداری جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی را از دوستانشان جدا کردند . بردند پای چوبه دار ، طناب به گردنشان انداختند . قرار نبود اعدامشان کنند اما با این کار می خواستند آنها را تحت فشار قرار دهند تا شاید بتوانند توبه نامه یا درخواست عفو یا مصاحبه ای تلوزیونی از آنها بگیرند اما نتوانستند .
جعفر و حاج ممد هم اتاقی ام بودند و جعفر بهترین دوستم در زندان . اختلاف دیدگاهمان نتوانست از عمق دوستی مان بکاهد . یادش بخیر با حاج ممد و جعفر و چند نفر دیگر از دوستان قرار گذاشته بودیم موقع آزادی دسته جمعی یکی از تالارهای تهران را اجاره کنیم برای جشن پیروزی و همه هم اتاقیها و هم بندیهایمان را دعوت کنیم به آن جشن
کمتر از ده روز گذشت از صحنه سازی برای اعدام آنها اما این دو عزیز پاسخشان به بازجویان ” نه ” بود . بازجویانی که در طول ماهها شکنجه و فشار در انفرادی نتواسته بودند آنها را وادار به نشستن مقابل دوربین و اعتراف گیری کنند این بار میخواستند با انداختن طناب دار به گردن آنها به مقصودشان برسند اما نتوانستند .
سوم دی از بلندگوهای بند نام جعفر و حاج ممد خوانده شد . همه دوستان بند ۳۵۰ نگران و ناراحت شدند و بعضی عصبانی اما این دو مقاوم و استوار شروع کردند به خداحافظی از هم بندیانشان . همه جمع شدند در سالن پایین برای بدرقه جعفر و حاج ممد .
نه دلشان لرزید و نه پایشان . استوار و محکم بودند . رسیدند روی پله های معروف بند . پله هایی که وقتی کسی آزاد یا تبعید می شود بعد از خداحافظی از دوستان روی آن پله های می ایستد و برای آخرین بار با دوستانش خداحافظی میکند .
جعفر و حاج ممد روی پله ها ایستاند . رو کردند به هم بندیانشان . حاج ممد گفت : کسی حق ندارد پشت سر ما گریه کند ، هروقت خواستید یادی از من بکنید ” مرغ سحر ” را زمزمه کنید . بغض خیلی ها ترکید و گریه ها شروع شد و همه مرغ سحر خواندند .
جعفر هم گفت : ” امیدوارم ما آخرین نفراتی باشیم که برای آزادی کشورمان هزینه می شویم
بعد هر دو که بخاطر کارهایی که در بند انجام می دادند محبوب هم بندیانشان بودند برای دوستان دست تکان دادند و از در بند خارج شدند . آنروز بند ۳۵۰ حال و هوای خاصی داشت .
صبح دوشنبه اعدامشان کردند . دوشنبه ها روز ملاقات اسرای بند ۳۵۰ با خانواده هایشان است و من و جعفر همیشه در سری اول ملاقات بودیم . تلفنهای بند را ماه هاست که قطع کرده اند و جعفر و حاج ممد نتوانستند برای آخرین بار با خانواده خود حتی تلفنی وداع کنند . صبح دوشنبه همسر جعفر بدون اطلاع از اجرای حکم ناجوانمردانه جعفر در صبح همان روز به سالن ملاقات می آید . مسئولین سالن ملاقات هم اطلاع از اعدام جعفر نداشتند و به همسرش برگه ملاقات می دهند . رودابه اکبری به همراه دیگر خانواده ها وارد سالن ملاقات کابینی می شود اما از جعفر خبری نیست . هم بندیانش خبر اعدام او را می دهند . سالن ملاقات آنروز سراسر غم بود و اندوه و همه گریه می کردند
روحشان شاد ، یادشان گرامی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر