۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

یاد وارطان و شاعر بلند آوازه ایران شاملو بخیر


 

یکی از شعرهای شاهکار و بی همتای احمد شاملو شعر "وارطان" است که شاملو آن را در عین پختگی و استادی سروده است ، من این شعر را شاید بیش از صد بار خوانده ام و باز خواهم خواند ، الان که تصمیم گرفتم این شعر را در وبلاگم بنویسم دیدم بد نیست که اشاره ای کوتاه نیز به زندگی "وارطان سالاخانیان " داشته باشم
وارطان سالاخانیان در ششم بهمن 1309 در تبریز چشم به جهان گشود و در سال 1321 با خانواده اش به  تهران آمدند. آنها بعد از چهار سال مجدداً به تبریز  بازگشتند.
وارطان به همراه پدرش در کارخانه مشغول کار و پس از هشت ماه کار طاقت فرسا بدون دريافت دستمزد به همراه خانواده راهی تهران  شد و در آنجا به رانندگی تاکسی پرداخت تا خرج خانواده را تامين کند . به زودی مثل بسياری از جوانان جذب تنها جريان متشکل چپ در آن زمان ، يعنی  « حزب توده» شد. بعد از کودتای28مرداد 1332  ، وارطان به فعاليت خود به صورت مخفی ادامه داد . فعالين چابخانه حزب توده  به انتشار نشريه مبادرت و در سطح وسيعی در جامعه پخش می‌کردند . برای دستگاه پليسی کودتا کشف و نابود کردن اين چابخانه در راس تما م فعاليتها قرار گرفته بود.
در غروب ششم  اردیبهشت سال 1333 ، مامورين کودتا به طور اتقافی به اتومبيلی که وارطان و کوچک شوشتری در آن بودند در دروازه دولت، ايست دادند . وارطان با خونسردی به سئوالات مامورين پاسخ داد و کوچک شوشتری نيز بدون اينکه هيچ رفتار مشکوکی از خود نشان دهد در ماشين نشست . در اين هنگام مامورين از وارطان خواستند که صندوق عقب ما شين را باز کند تا آنجا را مورد بازرسی قرار دهند . به محض باز کردن صندوق عقب ماشين ، مامورين با کوهی از نشريه های رزم (ارگان جوانان حزب توده ) مواجه شدند که هنوز تا نخورده بود و بقولی تازه از تنور بيرون آمده بود.
وارطان و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظام ی انتقال دادند تا تحت بازجويی و شکنجه قرار دهند تا بتوانند محل چاپخانه را کشف کنند . ۶ روز بعد ( در12اردیبهشت ماه) ، کوچک شوشتری بدون کوچک‌ترين اعترافی ، در زير مخوف ترين شکنجه های قرون وسطايی جان سپرد .
صحنه های شکنجه های وارطان را يکی از شکنجه گران بعدها اين طور توصيف کرد:

انگشت سبابه ی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم . وارطان گفت می شکند . من باز هم فشار دادم . لعنتی,حرف نمی‌زد . وارطان گفت : می شکند با تمام نيرويم فشار دادم . صورت وارطان مثل سنگ بود . لب از لب باز نمی‌کرد . باز هم فشار دادم . وارطان گفت : می شکند . خشمگين شدم . مرا مسخره می‌کرد . باز هم فشار دادم . صدايی برخاست . وارطان گفت که ديدی گفتم می ش کند. نگاه کردم انگشت شکسته بود . وارطان به من پوز خند می‌زد".

واراطان در11اردیبهشت ( روز جهانی کارگر ) در زندان ، روی در سلول رنگ گرفت و به شادی پرداخت و بوسيله شکنجه گران فورا به شکنجه گاه برده شد و چنان مورد شکنجه قرار گرفت که ٢۴ ساعت بيهوش بود.
سرانجام در روز18اردیبهشت 1333 ، مامورين رژيم پهلوی ، جمجمه ی وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و شکنجه در تمام بدنش عريان بود با مته سوراخ کردند و به زندگی او پايان دادند. جسد وارطان را در رودخانه جاجرود رها کردند تا اين جور وانمود کنند که بر اثر حادثه به درون رودخانه افتاده و غرق شده است.
شاملو پس از کودتای28 مرداد وقتی در زندان بود با وارطان سالاخانيان آشنا شد . وارطان در آن زمان يک شکنجه جهنمی را تحمل کرده بود. چندی بعد يکی ديگر از اعضای حزب توده که دستگير شد از او نام برد . وارطان بار ديگر زير شکنجه رفت ولی لب از لب نگشود تا جانش از جسمش پرواز کرد . شاملو که هم بند وارطان بود شعر وارطان سخن نگفت را سرود که ابتدا برای گذر کردن از سد سانسور ، نازلی جای وارطان نشست و به قول شاعر « شعر را به تمام وارطان ها تعميم داد.

وارطان
بهار ، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه ، زير پنجره ، گل داد ياس پير
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه ميفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار
وارطان سخن نگفت ؛
سرافراز ، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت ، جوجه مرگی فجيع را در آشيان به بيضه نشسته ست
وارطان سخن نگفت ؛
چوخورشيد
از تيرگی درآمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
يک دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود ، گل داد و مژده داد
زمستان شکست و رفت
...
احمد شاملو


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر