۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

نوزده بهمن :‌ در میان دود و آتش صدای سرداری بگوش میرسید


نوزده بهمن
پگاه نوزده بهمن بوی خون میداد

تمام زعفرانیه را به کام خود کشیده بود

شفق خرقه خون رنگی پوشیده بود

صدای انفجار و رگبار مسلسل بود

در میان دود و آتش صدای سرداری بگوش میرسید

آتش! بچه ها بی امان آتش!

دود باروت همه جا را سیاه کرده بود

خورشید هم انگار فهمیده بود چه اتفاقی خواهد افتاد

سیاه پوش و غمگین بود.

روز امتحان سرداران، عجب روزی بود!

زعفرانیه، شگفت زده شاهد این صحنۀ بود

صدای اشرف زنان با صدای رگبار درهم می پیچید

آتش! بچه ها آتش!

بانگ مسلسل و فرمان موسی در هم آمیخته بود

گل می شکفت از سلاح یاران

لاله می دمید در سینه مجاهدان

همه جا خون بود و آتش

زمین و آسمان آتش وعربده جلاد

سینه سرداری را نشانه گرفته بودند

کفتاران به بیشه شیران هجوم آوردند

روز امتحان بود.



صدای فرمان آتش اشرف و رگبار یاران

در گوش فلک می پیچید

شیران بیشۀ حماسه بی امان می غریدند و چون لاله پرپر می شدند

فرمانده آذر می غرید: آتش!

محمد و میرطه وخسرو و تهمینه و مهناز پروانه وار می چرخیدند

تا جان در بدن داشتند، بی امان آتش کردند

تا حریم سردارشان از وجود جلادان پاک بدارند

دوباره صدای سردار در میان دود و آتش پیچید

بچه ها آتش!

ثریا، مهشید، کاظم یا ناهید فرقی نداشت

برای اشرف و موسی همه تن را سپر می کردند

عجب روزی بود، روز فدای همه برای هم

انگار سیاهکل دیگری بود، در آفتاب بی رمق زمستان

طلوع دوبارۀ خورشیدی بود، گدازان از حماسه ها

حسین، عباسعلی، سعید و حسن و دیگر یاران

از پیکر خود سنگر می ساختند

اما افسوس، جنگ نابرابر بود

هرچه صدای رگبار از سنگر سرداران کم می شد

بر زوزه های دشمن هار شده افزوده می شد

جنگ بی امان ساعتها ادامه داشت

اما افسوس و هزار افسوس، یاران یک به یک پر می کشیدند

بسوی زعفرانیه، از هر طرف مجاهدی روان شد

اما دشمن می دانست، چه طمعه به گیر آورده است

زعفرانیه در حصار گله های کفتاران

و هیچ آتشی یارای شکستن محاصره را نبود.

سرداران می باید حسین وار تاریخ را از نو می نوشتند

یا سرها بر نیزه جلادان یا فرو افتاده به تسلیم

اما هیهات هیهات که اینان اهل تسلیم نیستند

سر بر نیزه شدند سرداران

عفریت جماران سرمست از سرهای بریده

لاجوردی، دژخیم پست، سر از پا نمی شناخت

ابلهان پایان را می دیدند، آنجا که تنها آغاز بود

اما دیری نپایید، از خون سرداران قهرمانی ها جوشید

یکی شد علی اکبر قهرمان

نشست چون رستم بر سینۀ لاجوردی، غلام عفریت جماران

در سینۀ تاریخ ایران زمین

هنوز خون ها درجوششند.

خانباباخان


۱۶ بهمن ۱۳۹۲

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر