بیا ، با تو از رازها خواهم گفت
مگرد در برهوت شوره زار در پی گل
در هیچ صحرای خشک تا بحال
نجوشیده چشمه و نرویده گل
با من بیا ، من راز این کویرم
بیا با تو از راز ها خواهم گفت
برایت سرود خواهم خواند، ازاین دشت سوخته
از باغبانش، که بار بربست و رفت از این دشت
راز دل باغبان را با تو خواهم گفت
ترا بسوی بلند ترین کوه ها خواهم برد
بیا دستت را به من بده
از آن بالا همه را خواهی دید
زیبایی ها و زشتی ها ، پلشتی ها را
از آن بالا نمایانند و خواهی دید
بر سینهء صخرهایش حک شده اسرار دردها
راز دور ترین دشت شقایق ها را با تو خواهم گفت، بیا
ققنوس ها شعله ور میشوند
بادها خاکستر سرخ ققنوس ها را به دور ترین دشت ها می برند
رعد به خشم می آید و می غرد
دانه های باران خاکستر سرخ و داغ را سیرآب می کند
ناگهان دشتی از شقایق ها می رویند و می رقصند
رقص شقایق ها نشانه ای از بال و پر زدن ققنوس هاست
سرخی شقایق ها شعله های پر شرر آشیانهء ققنوس هاست
ققنوس ها در این دشت سرخ از نو زندگی را
سرشار و پرشور تر از آغاز کرده اند
این دشت گذر شیرانی را هم به خود دیده است
بیا، ترا به بیشه شیران هم خواهم برد
از زخم شیران خون می چکد
اما می لیسند زخم هایشان را
در کمینند و پنجه بر سنگ می سایند
شیران ترک میدان نمی کنند
خشم شیران زخم خورده را دیده ای؟
به هنگام تاختن به گلهء کفتاران؟
دیده ای خیز تماشایی شیران را؟
خیز شیران را می باید آموخت
چو شمشیری تیزند
با غرشی رعد آسا
خیزش و بر خاستن شیران را دیده ای؟
خیز که برداشتند، گرد و غبار در آغوش می کشد دشت را
خیز که برداشتند دیگر برگشتی نیست
پیش می روند تا نابودی دشمن
این قانون خشم شیران است
تا پنجه نکشند بر گلوی خصم آرام نمی گیرند
ما را خیز شیران باید در میانهء میدان
زوزهء کفتاران را در میان پنجهء شیران شنیده ای؟
بیا بیا به تماشای نهنگان بنشین
آن هنگام که موج های دریا را می شکنند
سرمست و سبکبار دریا را می شکافند و می روند
می باید با نهنگان رفت و دل به دریا زد
خواهی آموخت چگونه زیستن را و چگونه مردن را
به دیدار ستاره ها خواهی رفت
در اوج آسمان ها پرواز خواهی کرد
همنشین ماه و ستاره و خورشید خواهی شد
ایستاده چون سروی مغرور و سرفراز
بیا تا دنیایی دیگر را به تو بنمایم
زیباتر از بهشت و افسانه ها
دنیای انسان، عشق و احساس
عهد و وفا به پیمان در آستان جانان
در آنسوی دشت شقایق ها دو ستاره می درخشند
ستاره ها مشعل راه من و تو هستند
می بینی چه زیبا و پر نورند؟
آنها عاشقان دشت شقایق اند
بیا! از آتش ها عبورت خواهم داد
تا با عشق واقعی آشنا شوی
ترا به سرچشمه خواهم برد
پاکتر از زم زم و زلال تر از آسمان
چشمه وفا، جان نهادن بر سر پیمان
دور از ریا و دروغ دنیای دیگریست، دنیای زیباییست
همه خوبی های عالم را به زیر سقف عشق خواهی دید
همه پروانه ها را به گرد شمع عشق خواهی دید
بیا باهم بخوانیم سرود فتح فردا
تا بریزد ترس و بشکند تردید و همصدا با ما
بخوانند رودها و کوه ها وجنگل ها و دره ها
باد و باران ، رعد و توفان، شعلهء آتش سرود فتح و پیروزی
سماع درنا ها را در آسمان دیده ای؟
نه سدی می شناسند، نه سقفی
افق را نشانه می گیرند و پرواز
پرواز را یاد بگیر، افق را نشانه
پرواز زیباست و زیباترینش در آسمان عشق
بیا، باتو از رازها خواهم گفت
خانباباخان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر