۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

عنصر پیشتاز خوب میداند که چگونه کار را پیش ببرد



یک نیروی انقلابی هیچ وقت به دنبال فرصت طلبی نیست، برعکس تلاش میکند که فرصت خلق کند. مجاهدین از روز 30 خرداد سال 1360مستقیما با خمینی رو در رو شدند، با اینکه این خواست مجاهدین نبود و به آنها تحمیل شد. درواقع یا باید تسلیم خمینی میشدند و یا مبارزه را برمیگزیدند. مبارزه و چنگ در چنگ شدن با خمینی کار هرکسی نبود، ولی مجاهدین مبارزه را انتخاب کردند. خوب میدانستند اگر حتی یک قدم با خمینی همراه بشوند از بین خواهند رفت (عاقبت نیروهایی که با خمینی همراه شدند را امروز ببینید). این را نیز میدانستند که بهای سنگینی باید پرداخت کنند.

هیچ وقت فراموش نمیکنم بعد از سی خرداد 60 شهید منصور، از فرماندهان ارشد مجاهدین که فکر کنم بچه مراغه بود، برای ما یک نشست گذاشت. گفت دوستان ما خیلی تلاش کردیم که در فضایی صلح آمیز و بدون درگیری نظامی کارمان را ادامه بدهیم ولی خمینی این اجازه را نه تنها به ما بلکه به نزدیک ترین افراد خود نیز نداد و نخواهد داد. الان در جلوی پای ما دو راه بیشتر نمانده، یا باید ولایت فقیه خمینی را قبول کنیم و یا باید با او درگیر شویم. ما خوب میدانیم درگیر شدن با خمینی کار ساده ای نیست، بسیار سخت و طولانی خواهد شد و زبانم لال امکان دارد ما موسی ها را هم از دست بدهیم. ولی مبارزه را ادامه خواهیم داد برای اینکه مبارزه ما حق است و ما این دجالیتی را که خمینی سوارش شده افشا خواهیم کرد. ولی گفتم که بسیار سخت است. ما دنبال مقام و پست نیستیم، جنگ ما با خمینی یک جنگ تاریخی است و باید یک جا به پایان برسد. حالا بعد از این هرکس با ما بیایید باید شهادتین خود را بخواند چون ما نیروی دانشگاهی هستیم و خیلی با جنگ افزارها آشنا نیستیم، ولی باید آموخت. از طرف دیگر خمینی در اوج دجالیت است و حتی بیشتر نیروهای روشنفکربه زیرعبای خمینی خزیده اند، مردم تازه از انقلاب بیرون آمده و خسته اند، پس حالا این بار را باید آگاه ترین فرزندان این آب و خاک به دوش بکشند. خلاصه کنم، شکنجه، اعدام، و بالاتر از همۀ اینها تهمت های عافیت طلبان را باید به جان خرید. هر کس هست فردا به من خبر بدهد.

بله، جنگ مجاهدین با خمینی شروع شد. اعدام ها، شکنجه ها و تجاوزها روز به روز بیشتر و بیشتر شد و مبارزه هم نفس گیر ونفس گیرتر. حتی طوری شده بود که هیچ کس از ترس خمینی و پاسدارانش به مجاهدین خانه کرایه نمیداد. تا روز 19 بهمن سال 1360 مجاهدین با تمام مشکلاتی که داشتند نفس خمینی را بریدند ولی دراین میان تعدادی هم از مبارزه بریدند وبه خدمت خمینی درآمدند. از یک طرف توده ای های خائن که بسیاری از مجاهدین را از زندان میشناختند شروع به لو دادن و شناسایی مجاهدین کردند، از طرف دیگر هم اکثریتی های خائن و پشت سر آنها هم از مبارزه بریده ها بودند. خلاصه خانۀ اشرف و سردارخلق موسی خیابانی لو رفت. تمام سردارانی که در کنار این دو سرداربودند تا آخرین نفر و تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس جنگیدند و همه هم شهید شدند. تنها دوتا بچه شیرخوار که اشرف شهید آنها را در حمام و در گوشه ای نسبتا امن گذاشته بود زنده ماندند، البته یکی از این دو بچه هم تیر خورده بود. به هرحال مبارزه بسیار سخت شده بود. از طرف دیگر خمینی با صدور فتوایی شیطانی برعلیه مجاهدین، مال و ناموس و جان مجاهدین را بر امّت اسلام حلال کرد. بر طبق این فتوا حتی به زخمی های اینها هم نباید رحم میکردند، بکشیدشان و رستگار شوید! دراین زمان یعنی از سال 1361 مجاهدین شروع کردند به خارج کردن نیروهایشان از شهرها به مقصد کردستان و آغاز سازماندهی جدید. بماند که کردستان نیز در سایۀ جاشهای خائن بدست نیروهای خمینی افتاد و تمام نیروهای مبارز آن سالها که در کردستان بودند مجبور شدند به کردستان عراق بروند. مجاهدین هم یکی از این نیروها بودند. جنگ خانمانسوز که خواست شخص خمینی دجال بود روز به روز بیشتر زبانه میکشید و درسایه این جنگ در زندانها زندانی ها را قصابی میکردند، من خودم هم زندانی بودم. از طرف دیگر خمینی و پاسدارانش پایان سازمان مجاهدین خلق را اعلام کردند و به ما که درزندان و زیرشکنجه بودیم میگفتند خودتان را عذاب ندهید، بیایید توبه کنید تا آزادتان کنیم، دیگر از سازمان خبری نیست، تمام شد!

ولی طولی نکشید که شادی خمینی و پاسدارانش به یاس تبدیل شد। ارتش آزادیبخشملی ایران که آقای رجوی بنیانگذارش بود ضربات سنگینی به پیکر ماشین نظامی خمینی وارد میکرد। کار به جایی رسید که ارتش آزادیبخش مهران را گرفت و شعار "امروز مهران، فردا تهران" در این شهر شنیده شد। خمینی دجال که میگفت جنگ نعمت خداست، جنگ را تا رفع فتنه از عالم ادامه خواهم داد و آنقدر جنگ را ادامه میدهیم تا امام زمان ظهور کند، ناگهان یک شبه جام زهر صلح را سرکشید! و باز هم با دجالیت تمام گفت من جام زهر صلح را سرکشیدم ولی کسی حق ندارد بگوید چرا! او حق پرسیدن یک چرا را هم از ملت گرفت.

بعد هم بحران عراق پیش آمد. همه میدانیم که آمریکایی ها یک قراردادی با رژیم در ژنو بسته بودند که طبق آن تمام قرارگاه های مجاهدین باید بمباران شوند و شدند. در عرض یک شب 120 بار قرارگاه اشرف از طرف نیروهای آمریکایی بمباران شد و تعدادی شهید و زخمی شدند. بماند...

درنهایت هم ارتش آمریکا با ارتش آزادیبخش ملی ایران یک قرارداد صلح امضا کرد ولی به امضای خودشان پایبند نماندند، چندین بار به نیروی قدس به سردستگی سرتیپ نیروی قدس درپادگان غیور یعنی مالکی جلاد اجازه دادند که مجاهدین بی سلاح را قتل عام بکند و این کار را هم کردند.

تمام راهها را بر روی اشرف بستند، حتی بالاترین مقامها و نماینده های کنگره آمریکا خواستند از اشرف بازدید کنند ولی نوری مالکی با فرمان دولت آمریکا به اینها اجازه ورود به اشرف را نداد. در یک کلام سختی که مجاهدین در این 10 سال در اشرف کشیدند در تمام تاریخ مجاهدین بی سابقه بود. از یک طرف میزدند و میکشتند و از طرف دیگر میگفتند مجاهدین خاک عراق را اشغال کرده اند و پس نمیدهند! جالب تر اینکه یک تعداد هم دایۀ دلسوزتر از مادر شدند و درست همان آهنگ گوشخراش آنها را مینواختند. از زاویۀ دلسوزی میگفتند چرا رهبران مجاهدین نمیگذارند مجاهدین از اشرف بیرون بیایند؟ ما هر چه تلاش میکردیم به اینها بفهمانیم که مجاهدین در اشرف زندانی آمریکا، عراق و ایران هستند و نه رهبرانشان، هیچ رابطه ای با خارج ندارند، به هیچ کس حتی بستگان و نزدیکان مجاهدین اجازه ورود و یا خروج از اشرف نمیدهند و ... اما متأسفانه باز این دوستان دلسوز همان آهنگ گوشخراش را مینواختند که چرا رهبران مجاهدین اجازه نمیدهند مجاهدین اشرف را ترک کنند؟

در اول این مطلب نوشتم که یک نیروی انقلابی هیچ وقت به دنبال فرصت طلبی نیست، برعکس تلاش میکند که فرصت خلق کند. بله، مجاهدین این فرصت را خلق کردند تا از این زندان خارج بشوند و مسألۀ اشرف را جهانی کردند. دیروز هفتمین گروه مجاهدین از اشرف به زندان لیبرتی رفتند. آنها شهر اشرف را که حاصل سی سال زحمت و کار و تلاش آنها بود پشت سر گذاشتند و رفتند تا یکبار دیگر به ما درس مبارزه بدهند. حتی شهیدانشان را گذاشتند و رفتند. اینرا همه میدانیم که در ایران اسیرخودمان نیز شهیدان مجاهدین در امان نیستند، رژیم خمینی بدترین بی احترامی ها و توهین ها را به مزار مجاهدین میکند و قوم رذل خمینی در عراق هم همین کارها را میکنند.

در این جابجایی یک چیز بیشتر از همه به چشم میخورد و آن روحیه رزمندگی عنصر انقلابی مجاهد خلق است. صد بار به گامهای بلند مجاهدان عزت و شرف افتخار کردم. آنها میروند تا راه دیگری باز کنند. شاهد باشید همان آدمها که دایه دلسوزتر از مادر بودند شروع میکنند به اشک تمساح ریختن برای شهدای مجاهدین، چون هر طوری شده میخواهند خودشان را مطرح کنند. شخصأ وقتی جابجایی مجاهدین را دیدم به یاد شهید یاسرعرفات افتادم.

یادم میآید چند سال پیش که نیروهای سازمان الفتح به رهبری شهید یاسرعرفات از نیروهای اسرائیلی شکست خورده بودند اجبارا به لبنان که با فلسطین هم مرز بود رفتند تا نیروهایشان را در مرز فلسطین جمع و جور کنند. متأسفانه سازمان ملل آنموقع هم که برای میانجگری وارد این کارزار شد موضع درستی نگرفت و حق را به اسرائیل داد چراکه ابرقدرتی مثل آمریکا پشت اسرائیل ایستاده بود. خلاصه نیروی های الفتح به خواست اسرائیل که میگفت باید از مرز فلسطین دور شوند به تونس رفتند. اوضاع بسیار ناراحت کننده بود و هیچ امیدی برای بازگشت الفتح به سرزمینهای اشغالی وجود نداشت. یادم است وقتی یاسر عرفات با یک ستون از نیروهای الفتح لبنان را به سمت تونس ترک میکرد یک خبر نگار از او پرسید خوب کی میخواهید ختم مبارزه را اعلام کنید؟ شما که شکست خورده اید و از خاک فلسطین هم دور میشوید و اصلأ امکان مبارزه وجود ندارد. یاسرعرفات در جواب خبرنگار گفت شکست خوردن مبارزه را من باید بگویم نه شما! خبرنگار آگاهانه داشت یاسرعرفات را اذیت میکرد ولی یاسرعرفات بسیار جدی بود. خبرنگار گفت الان که به تونس میروید بعد از تونس به کدام کشورخواهید رفت؟ عرفات گفت به کشور فلسطین خواهم رفت.

شک ندارم بعد از این جابجایی مجاهدین به تهران خواهند رفت. خوب برای فرصت طلبان درک این مسأله بسیار مشکل و سخت است ولی عنصر پیشتاز خوب میداند که چگونه کار را پیش ببرد. زنده باد ارتش آزادیبخش ملی ایران.

ای دژخیم مپندار مرا در بن بست قرار داده ای ،

من همان فاتح بن بست شکنم،

هزاران روباه به گرد پایم نخواهد رسید،

من همان شیر سرخ میدانم

گر آتش بارد به پیکرم برگشتی در من نیست،

من همان شهسوار جاده های ناهموارم،

مرا خوب بشناس از بتکده به بتکده،

تبر به دوش من همان مرد بت شکنم

تا توانی آتش فتنه برافروز بر من،

من همان بی باکم در آتش شیرجه زنم،

رستم افسانه نبود من خود رستمم دیار به دیار،

دنبال دیوم تاکاسه ز سر برکنم

تقدیم به گامهای بلند برادر، و سردارم عباس داوری و دیگر سرداران

خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر