۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

باز این دل دیوانه ام به یاد خاوران افتاده است




ای دشت خاوران به من بگو در آن شب به تو چه گذاشت؟

آه از چه بگم دژخیم سرمست ازخون عاشقان عربده می کشید و لگد مالم می کرد بگم؟

از آن شب که تمام تنت را تب فرا گرفته بود به من بگو

در آن شب هزاران بار در تب خود سوختم و خاکستر شدم از کاروان ققنوس ها بگم؟

بگو از آن لرزها،ازآن تب ها و از آن خشمت به من بگو

هرگز نه لرزیدم خشمم فوران می کرد در آتش خود می سوختم از آن شعله ها بگم؟

بگو ازآن دردی دریدن سینه ات به من بگو بر تو چه گذاشت بگو؟

دژخیمان پی در پی سینه ام را می شکافتند و با جسد عزیزان پرمی کردند عربده عفریت جماران گوش فلک را کر کرده بود به کشید! بازم بگم؟

ای خاوران از آن پیکر های خون چکان به من بیشتر بگو

زن و مرد، پیر و جوان انگار زمان خزان انسان رسیده بود از آن فصل خزان بگم؟

بگو از آن فریاد ها از آن ناله ها از آن نعره های شیران به من بگو

ازعربده جلادان یا از نعره و غرش شیران که تمام دشتم را فرا گرفته بود از کدام بگم؟

در آن شب به تو چه گذاشت از آن لحظه ها بگو

دهان های پر از خون از شکاف های سینه ام بوسه می زدند شرم تمام وجودم را فرا گرفته بود ازآن شرم که داشتم بگم؟

بگو از آن چنگال های آهنین که به سینه ات انداخته بودند میدریدن از آن ها بگو

تمام حرمتم را دریدند سینه ام را شکافتند پر از خون کردند از این سینه ی خونینم هر چه میخوای بگم

حالا بگو کلمه ای، یا کلامی از آن قهرمانان شنیدی؟ گر شنیدی به من بگو

آنان می گفتند ننگ و تسلیم از ما دور باد زنده باد آزادی بازم بگم؟

چند شب و روز در این تب و لرز می سوختی از آن آتش که تمام پیکرت را فرا گرفته بود به من بگو

هنوز سرکش و شعله ورم بی قرار، چونان آتش کده زرتشتم ازآن شعله های پنهانم بگم؟

ای دشت خاوران آخرین آرزویت چیست آن را به من بگو؟

آخرین آرزوی من اینست کعبه آزادگان شوم این سینه ی خونینم را باز کنم درد ها را بیان کنم این را می خواستی بگم؟
از خانباباخان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر