این نوشته را تقدیم میکنم به شیر زن وطنم که با قلمش دژخیمان را به زانو درآورد و بی چشمداشت و بی ریا هرچه داشت در راه آزادی وطن گذاشت و بر سر آرمانش چنان صخره سرسخت و استوار ایستاد.
گذشت، سالها گذشت و باز او را فاتح میدان،
سربلند و چون کوه ایستاده دیدم.
آه که دژخیم چه داغ ها بر جگرش نهاد،
اما نتوانست لبخند امید را از او بگیرد.
آخر از نسل خورشید است و میدرخشد،
از تبار نور است و میتابد.
بر عزم او درود.
یکی از نوشته هایش را خواندم و دیدم دژخیم را در دادگاه عدالت به محاکمه کشیده،
از حق نوشته با همۀ زیبایی اش و از ناحق با همۀ زشتی اش.
همین بود که دژخیم او را برنتابید و به بندش کشید.
تو عصیان کرده بودی و در پیش خودکامگان چه گناهی بالاتر از عصیان یک زن!
آگاه بودی و پیشاپیش میدانستی حکمت چیست.
با همۀ اینها بی بیم و بی باک بر ستمکاران عمامه بر سر و عبا بر دوش تاختی.
نوشته ات پر بود از فریاد و درد.
انگار قلم در دستان تو به زبان آمده بود و هرچه مینوشتی فریادی میشد بر سر خودکامگان. قلمت از آزادی و عدالت مینوشت و به عدالت قضاوت میکرد.
دیدم از سرداران و سالاران نوشته بودی و ناقوس مرگ ظالمان را به صدا در آورده بودی.
دیدم از آزادی نوشته بودی و چه پرشور نوشته بودی.
به بندت کشیدند و تو را در بند دیدم که چه خوش درخشیدی.
ای عزیز؛ عزم تو را دیدم و بذرهای بی باکی و شجاعتی که کاشتی.
آن حنجرۀ نغمه خوان آزادی را در تو دیدم.
دیدم که چونان شیر بر گلۀ کفتاران خیز برداشته بودی. تو را در اوج دیدم.
گذشت، سالها گذشت و باز تو را فاتح میدان،
سربلند و چون کوه ایستاده دیدم و هزاران درود بر تو فرستادم.
خانباباخان
هشت مارس ۲۰۱۴ روز جهانی زن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر