۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

گذشت، سالها گذشت و باز تو را فاتح میدان،


این نوشته را تقدیم میکنم به شیر زن وطنم که با قلمش دژخیمان را به زانو درآورد و بی چشمداشت و بی ریا هرچه داشت در راه آزادی وطن گذاشت و بر سر آرمانش چنان صخره سرسخت و استوار ایستاد.
گذشت، سالها گذشت و باز او را فاتح میدان،
سربلند و چون کوه ایستاده دیدم.
 آه که دژخیم چه داغ ها بر جگرش نهاد،
اما نتوانست لبخند امید را از او بگیرد.
 آخر از نسل خورشید است و میدرخشد،
 از تبار نور است و میتابد.
بر عزم او درود.
یکی از نوشته هایش را خواندم و دیدم دژخیم را در دادگاه عدالت به محاکمه کشیده،
از حق نوشته با همۀ زیبایی اش و از ناحق با همۀ زشتی اش.
همین بود که دژخیم او را برنتابید و به بندش کشید.
تو عصیان کرده بودی و در پیش خودکامگان چه گناهی بالاتر از عصیان یک زن!
 آگاه بودی و پیشاپیش میدانستی حکمت چیست.
با همۀ اینها بی بیم و بی باک بر ستمکاران عمامه بر سر و عبا بر دوش تاختی.
نوشته ات پر بود از فریاد و درد.
انگار قلم در دستان تو به زبان آمده بود و هرچه مینوشتی فریادی میشد بر سر خودکامگان. قلمت از آزادی و عدالت مینوشت و به عدالت قضاوت میکرد.
دیدم از سرداران و سالاران نوشته بودی و ناقوس مرگ ظالمان را به صدا در آورده بودی.
 دیدم از آزادی نوشته بودی و چه پرشور نوشته بودی.
 به بندت کشیدند و تو را در بند دیدم که چه خوش درخشیدی.
ای عزیز؛ عزم تو را دیدم و بذرهای بی باکی و شجاعتی که کاشتی.
آن حنجرۀ نغمه خوان آزادی را در تو دیدم.
دیدم که چونان شیر بر گلۀ کفتاران خیز برداشته بودی. تو را در اوج  دیدم.
گذشت، سالها گذشت و باز تو را فاتح میدان،
 سربلند و چون کوه ایستاده دیدم و هزاران درود بر تو فرستادم.
خانباباخان
هشت  مارس ۲۰۱۴ روز جهانی زن

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر