۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

نظر ارسطو در رابطه با حکومت

حكومت طبقه متوسط بهترين حكومتهاست و چنين حكومتي فقط براي كشوري ميسر است كه در آن افراد طبقه متوسط بيش از مجموع افراد دو طبقه ديگر يا دست كم بيش از افراد هر يك از دو طبقه ديگر باشند. زيرا طبقه متوسط هميشه تعادل را در جامعه نگه مي دارد و مانع از تسلط يكي از دو نظام افراطي بر آن مي شود. از اين رو براي هر كشور سعادت بزرگي است كه افرادش داراي ثروت متوسط و كافي باشند.
فضيلت دوستي
ارسطـو دوستي را به تنهايي «مايه فضيلت» و در عين حال «ضروري ترين فضيلت زندگي ما» مي داند زيرا تنها از راه دوستي است كه مي توان ارزشهاي اخلاقي چون شجاعت، ميانه روي‌، سخاوت و عدالت را كشف كرد. و اين ارزشها بدان جهت مهمند كه بي آنها زندگي در مدينه بي محتوي، نامعقول و پست جلوه مي كند و بي آنها هيچ پيشرفتي در مدينه حاصل نخواهد شد و به اين ترتيب آحاد مردم، روابط مدني خود را نه براي توسعه مدينه، بلكه براي ارضاي تمايلات حيواني خود به كار خواهند گرفت. در اين صورت ديگر نه شهري در ميان خواهد بود و نه مدنيتي برقرار مي ماند زيرا در يك زندگي شهري احاد اجتماع همه خصائل نيكو را بدان جهت استوار مي سازند كه نهاد شهر را به نهادي برتر از فرد تبديل كنند تا خود در پرتو آن از سعادت بيشتري بهره مند گردند. بنابراين اگر چنين دستاوردي حاصل نشود همان زندگي بدوي از ارزش بالاتري برخوردار است. و چنين زوالي نزد ارسطــو به معناي سقوط مدينه است؛ سقوطي كه موجب بردگي افراد مدينه خواهد شد و آنان همچنان برده خواهد ماند تا ارزشهاي «زندگي خوب» را بفهمند. و اساسا همين گرايش به رهايي يافتن از تباهي است كه انسانها و حتي حيوانات را به سوي «دوستي طبيعي» فرا مي خواند.
اما انسان، اين عنصر عقلاني و عاقل ترين موجود ساخته و پرداخته طبيعت، از «دوستي طبيعي» فراتر مي رود و به «دوستي سياسي» رو مي كند. اين دوستي موجب مي شود كه انسانها براي حل مسائل مختلف اجتماعي گرد آيند و از تفرقه و گسست بپرهيزند. در واقع اساس كار اين دوستان سياسي مراقبت و حفظ امنيت و ثبات جامعه سياسي است؛ وضعي كه موجب مي شود «شهرها استوار بمانند و قانون گذاران بيشتر به برقراري عدالت بينديشند.» زيرا دوستان سياسي به حقيقت از «كشمكشهاي سياسي و دشمني در داخل مدينه» پرهيز دارند و با علم به غايتها بر آنند كه جامعه سياسي را به بهترين وجه در جهت خير عمومي به حركت در آورند. و در اين حالت است كه با عشق و فداكاري حاصل از دوستي، ديگر «نيازي به عدالت نخواهد بود.»
اما ارسطـو براي كاربردي كردن نظريه خود بر آن مي شود تا «فيلسوف» خود را كه براي ارشاد و راهنمايي سايه بينان كج انديش از غار خارج شده است، با دنياي زميني ها آشنا سازد و به او نشان دهد كه براي غارنشينان زميني فهم لاهوت جز با كمك چارچوب هاي قطعه قطعه شده و توافقهاي سازماندهي شده، امكان پذير نيست. به عبارت ديگر، ارستــو ضمن برگرفتن فيلسوفشاه افلاتــون بر آن مي شود كه فيلسوفشاه يا طبقه فرمانروايان را به سوي نكته اي مهم در «بقاي جامعه سياسي» هدايت كند و به آنها بفهماند كه بقاي جامعه سياسي جز با تشكيل نهادهاي پويا و زنده امكان پذير نيست. اين نهادها كه به زعم ارستــو بزرگتر و ابدي تر از شخصيت فرمانرواست، ضمن تغذيه فرمانروا مي تواند فرمانروايي وي را حتي پس از مرگ فرمانروا براي مدتي طولاني تر محفوظ دارد تا بتوان امنيت و تجارت را كه اساس «تداوم» زندگي مدني است، برقرار كرد؛ مشروط به اينكه سازمانها و نهادهاي تاسيس شده در راه «مهر و دوستي» و نه ايجاد «عداوت و دشمني» قدم بردارند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر