جهل و جنایت درکمین اندیشه ایستاده اند
اما بی تابانه و تبر بدوش
راه بتکده را پیش گرفته
باز این دل دیوانه من
می گوید باید با مشعل به جنگ شب رفت
باز تمام وجودم را شعله ور کرده این دل دیوانه من
در گوشه این قفس ویرانه ام
بازبه عشق وطن می رقصد این دل دیوانه من
به عشق بهار آرزو هایم
بازبی صبرانه می طپد این دل دیوانه من
می گوید اندیشه را مرگ نیست
باز مجنونم کرده این دل دیوانه من
ده ها بهار از عمر ناچیزم گذشته
باز نوید بهترین بهار را می دهد این دل دیوانه من
گرچه زمان و زمین سرما و زمستان است
باز چو آتش کده شعله ور است این دل دیوانه من
جایی که خواست نامردمان سازش و سکوت مطلق است
چو طبل جنگ به دیوار سینه ام می کوبد این دل دیوانه من
اینجا که ازگل نه ازبهار نه از باغ نه از باغبان خبری نیست
باز هزاران لاله شکوفه زده در این دل دیوانه من
دراین شب تیره و تارکه ظلمت حاکم است
باز ستاره باران شده این دل دیوانه من
سال هاست که از اسب و از زین خبری نیست
باز تندر سوار است این دل دیوانه من
تیرهای زهراگین می بارد به پیکرم
باز سینه ام را سپر کرده این دل دیوانه من
به عشق آزادی وطن و ملت چو فرهاد تیشه می زند
باز به دیوار قفسم این دل دیوانه من
خانباباخان
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺷﺎﻋﺮ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻗﻠﻤﺶ و ﺭﺯﻣﺶ ﻗﻠﺐ ﺩﺷﻤﻦ ﺭا ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﺑﺎ ﻣﻆﻬﺮ اﺭﺗﺠﺎﻉ ﭘﺎﻳﺪاﺭ و ﺳﺮﻓﺮاﺯ ﺑﺎﺷﻲ!
پاسخحذف