مرد بی باک در مسیر توفان کمین میکند
انگار توفان از سینه او بر خاسته است
سیاوش وار سوار بال آن می شود
جوهر آتش بر آن می پاشد
در کمین ترس و بیم ایستاده است
این غوغا سالار شیر دل
افسانه های کهن را زنده می کند
شب را به آتش می کشد
میتابد چونان نور امید در شب وطن
میخورشد بر اهریمن و دیو آدم خوار
من زاده باد و باران، زمین و آتشم
چونان صخره سینه سپر می کند
رعد وار به خشم می آید
می غرد سیل طغیان گرسر به صخره می کوبد
بی صبرانه راه دریا را پیش می گیرد
کوه وار ایستاده پرغرور
دشتی چون شقایق
سینه سرخ و خون چکان
اما شجاع و بی باک
روح مبارزه را چنین شکوفا می کند
سر میدهد سرود شرف
میخواند نغمه رهایی
فریاد میشود در سینه ها
پلی ز گسترده از رنگین کمان
عطر رهایی میدمد از نفس آن
پیگیر و پیکارگر میرود این دلاور
میزند تیری از خورشید بر قلب شب
شبنمی بر برگ شقایق
آتش میکشد کوه یخ زمان را
هزاران شعله سر می کشد از هر کلام او
به جوش می آید در رگ غیرت وطن
می طلبد حریف در میدان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر