درسرزمین من از بس که حنجره بریده اند خنجرها کند شده
و رودخانه ها به خود رنگ خون گرفته اند
نه تنها گل ها را چیدند گلزار را ویران کردند
به جای گل سرخ علف هرز کاشتند
نه به باغ... نه به باغبان... نه به گل ....نه به
گلزار
رحم نکردند
حرمت رویش دانه گندم را دریدند
آه ازدست این قوم رذل پرنده های عاشق را سربریدند
به خاکستر سرخ ، ققنوس ها لگد زدند
به پینه زیبای دست های باغبان خندیدند
و کرامت انسان را دریدند
خمینی صفتان به جنگ شرافت و شجاعت برخاستند
ازشادی و زیبایی گریختند و فرهنگ عزا بر قرار کردند
علم و دانش را به زنجیر کشیدند
جهل و جنایت را برما حاکم کردند
به جای ای ایران ای مرز پرگهر نعره انجزه سردادند
صلح را بدتر از زهر ، جنگ را نعمت خدا دانستند
عارفان را به بند کشیدند و واعظان فریکار را به منبر نشاندند
درتمام کوچه ها دار ظلم برپا کردند و
دست بریدند و چشم از حدقه درآوردند
خلیفه گری به راه انداختند، برای یک ملت ولی تعیین کردند
خمینی و قوم خمینی در سرزمین من و ما چونان کردند
مشتی اراذل و اوباش، بی حیا و بی شخصیت از این قوم حمایت کردند
عاشقان وطن را خائن به وطن خوانند
خائینان به وطن را حامی وطن نامیدند
در این سرزمین ظلم و جهل و جنایت .
وطن فروش و خود فروش و مزدور ولایت
دست در دست هم داده اند برای ویران کردن این وطن
این وطن اسمش ایران است
همه حرمتهایش را دریدند . نه به اسمش و نه به فرهنگش
و نه به انسانش رحم نکردند
به تمام هستی ایران تاختند و نابود کردند
ارزش ها را از بین بردند
تخم نفاق در بین ملت پاشیدند
این قوم رذل خمینی با ایران چونان کردند