فتح خرمشهر ـ فتوای خمینی
خرمشهر در سوم خرداد 1361 فتح شد و نیروهای نظامی عراقی به پشت مرزهای بین المللی عقب نشستند.
خرمشهر در سوم خرداد 1361 فتح شد و نیروهای نظامی عراقی به پشت مرزهای بین المللی عقب نشستند.
از فردای فتح خرمشهر شورای ملی مقاومت ایران تلاش گسترده یی را برای فراهم کردن صلح پایدار بین دو کشور ایران و عراق آغازکرد. این تلاشها در شرایطی صورت میگرفت که طرف عراقی برای برقراری صلحی عادلانه, از طریق مذاکرات مستقیم, کاملاً, انعطاف نشان می داد و مراجع بین المللی نیز برای پایان دادن به این جنگ خانمانسوز در تلاش بودند.
ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین المللی و آمادگی آن کشور برای برقراری صلحی پایدار, آن را از حالت «تحمیلی» و «دفاع مقدس» به درآورد. از آن پس, دم زدن از «دفاع مقدس» بی معنی بود چرا که لازمه ادامۀ جنگ, ورود به خاک عراق بود و این «تجاوز» در شرایطی که طرف عراقی خواهان صلح بود و کشورهای عربی مجاور عراق, به خصوص عربستان, حاضر به پرداخت غرامت جنگ به ایران بودند و سازمان ملل نیز دو کشور را به صلح فرامی خواند, قابل دفاع نبود.
میرحسین موسوی, نخست وزیر «دولت خدمتگزار» خمینی, چند هفته پس از فتح خرمشهر اعلام کرد: «... تن به صلح دادن در این شرایط, بدون این که شرایط ما تحقّق پیدا کرده باشد [سقوط رژیم عراق]...
به معنای خفه کردن انقلاب اسلامی ما هست...» (روزنامه جمهوری اسلامی, 20 تیرماه61).
پس از خروج نیروهای عراقی از ایران در خرداد 1361, شورای امنیت سازمان ملل متّحد برای پایان دادن به جنگ, بلافاصله, وارد صحنه شد و با صدور قطعنامه یی که هر 15عضو شورا در آن اتّفاق نظر داشتند, از دو طرف درگیر خواست که به جنگ پایان دهند. عراق قطعنامه را پذیرفت, ولی رژیم خمینی آن را ردکرد. رجایی خراسانی, نماینده رژیم در سازمان ملل, اعلام کرد: «دولت ایران هیچ گونه تعهّد و مسئولیتی درقبال این قطعنامه ندارد» (روزنامه اطلاعات, 26تیرماه61) و «با هرگونه مداخله شورای امنیت در زمینه جنگ مخالف است» (اطلاعات, 19تیرماه61).
چندماه بعد, مجمع عمومی ملل متّحد, در روز 22اکتبر1982 (30مهر61), خواست خود را مبنی بر آتش بس فوری جنگ بین ایران و عراق و عقبنشینی نیروها تا مرزهای بینالمللی اعلام کرد. این قطعنامه با 119راٌی موافق درمقابل یک راٌی مخالف (راٌی نماینده رژیم) و 15راٌی ممتنع به تصویب رسید (لوموند, 25اکتبر1982).
رژیم خمینی, به رغم خواست مردم برای پایان دادن به جنگ و تمایل بینالمللی, که خود را در همین قطعنامه مجمع عمومی نشان میداد, تأکید کرد با هرگونه راه حل سیاسی برای خاتمه دادن به جنگ مخالف است. میرحسین موسوی, نخست وزیر وقت رژیم, اعلام کرد: «جوّسازیهای بینالمللی نمی تواند در اراده ملّت ما برای ادامه جنگ تا پیروزی اثر بگذارد» (اطلاعات, 3آبان61).
رژیم که همزمان با تصویب قطعنامه شورای امنیت, «عملیات رمضان» را آغاز کرده بود, باز همزمان با قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متّحد, عملیات مشابهی را با عنوان «عملیات محرّم» آغاز نمود و در آذر همان سال, تهاجم دیگری را به خاک عراق, با نام «مُسلِم بن عَقیل», تدارک دید.
پس از عقب نشینی عراق به پشت مرزهای بین المللی و تقاضای مکرر آن کشور از مجامع ذیربط بین المللی برای کشاندن رژیم ایران به پای میز مذاکره صلح, این پندار را در ذهن خمینی پدید آورد که این تلاشها نشانه ناتوانی در مقابله با حملات احتمالی ایران است. از این رو, زمان را برای ضربه زدن نهایی به رژیم عراق و سرنگونی آن مناسب دید و به فکر بسیج هرچه گسترده جنگی و یورش همه جانبه به خاک عراق برای پیروزی نهایی بر رژیم حاکم بر آن کشور افتاد و در گام اول نیز, کشاندن دانش آموزان و نوجوانان به جبهه جنگ مدّنظر قرارداد که جذب آنها در آن روزها آسان تر و کم هزینه تر بود.
فتوای خمینی
روزنامه جمهوری اسلامی, 9آبان61 ـ سؤال از خمینی: «در شرایط حاضر رضایت والدین برای رفتن به جبهه لازم است یا خیر؟
جواب خمینی: «تا موقعی که جبهه ها نیاز به نیرو دارد رفتن به جبهه واجب است و اجازه والدین شرط نیست... در حال حاضر تمام افرادی که قدرت دارند به جبهه بروند باید به مقامات مسئول مراجعه نمایند و چنان چه تشخیص دادند که جبهه به آنها نیاز دارد, واجب است به جبهه بروند و بر هر کار دیگر مقدّم است...»
روزنامه اطلاعات, 18آبان 61 ـ «در حاشیه اعزام نیرو به جبهه ها»: «فتوای اخیر امام خمینی مبنی بر در اولویت قرارداشتن جنگ در برابر سایر امور از قبیل تدریس, وظایف اداری و... اعلام آمادگی مسئولین مملکتی, نهادها, نمایندگان مجلس و اعضای کابینه (برای رفتن به جبهه) باعث می شود که رایحه حضور مستمر و فعّال مردم را در صحنه استنشاق کنیم...»
کیهان, 17 آبان 61: میرحسین موسوی, «نخست وزیر, دیروز, طی نامه یی به ریاست جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع, آمادگی بیش از یک میلیون کارمند اداری کشور را برای اعزام به جبهه های جنگ اعلام داشت...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 25 دی 61 ـ سرمقاله: «... دشمنان انقلاب اسلامی... مایلند کاری کنند که جنگ تحمیلی به این زودیها به پایان نرسد و بهار آینده را هم پشت سر بگذارد... درست به همین دلیل است که ما باید سریعتر حرکت کنیم و به خواست خدا, مساٌله جنگ را, هرچه زودتر, فیصله دهیم, به طوری که تا بهار آینده (بهار 62) کلک صدام کنده شده باشد...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 30 دی61 ـ سرمقاله: «... اکنون خبر از توفانی می آید که اگر از راه برسد همه چیز را برهم خواهد ریخت... اگر صدام به اشاره یی سقوط کند... انقلابی رخ خواهد داد, همه چیز به هم خواهد ریخت... انقلابی در پیش است؛ انقلابی بزرگ...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 2بهمن 61 ـ طاهری, امام جمعه اصفهان: «ای رزمندگان سِلَحشور اسلام, بجنگید که صبح پیروزی نزدیک است».
روزنامه اطلاعات, 4 بهمن 61 ـ میرحسین موسوی, نخست وزیر, «ضمن ردّ هرگونه صلحی» گفت: «... جنگ با پیروزی سیاسی ـ نظامی ایران پایان خواهد یافت».
روزنامه اطلاعات, 11 بهمن61 ـ صیاد شیرازی: «به زودی شاهد پیروزیهای بزرگی خواهیم بود».
حملۀ آخر
روزنامه جمهوری اسلامی, 14بهمن 61: «آیت الله منتظری» دو روز پیش (12بهمن) خطاب به «امت همیشه در صحنه» گفت: «... ملت ایران! رهبر انقلاب... از شما انتظار دارد این حمله آخر را, به نحو احسن, انجام دهید و ان شاء الله... مواجه با شکست صدام باشد...»
روزنامه اطلاعات, 14 بهمن61: روز 12بهمن موسوی, نخست وزیر, گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید». این روزنامه در همین روز سخنان محسن رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران را نیز نقل کرد که: «... ما ان شاء الله در همین "ایام الله" [سالگرد انقلاب57] است که باید به ملتمان نوید پیروزی را بدهیم ... و به زودی نوید پیروزی بزرگ را خواهید شنید».
روزنامه جمهوری اسلامی, 16بهمن61: روز گذشته رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت: «... منطقه خودش را برای زندگی بدون صدام آماده می کند».
عملیات «والفجر»، «آخرین عملیات»!
شب 17بهمن 1361, تهاجم گسترده رژیم ایران به منطقه فَکه در خاک عراق با نام عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد. خمینی و سرکردگان رژیمش به «سرنگونی قطعی صدام» یقین داشتند و خود را برای بلعیدن کامل عراق آماده کرده بودند.
پیش از نیمروز فردای این یورش, رفسنجانی در مجلس رژیم گفت: «... بعد از انتظار طولانی مردم, دیشب, حمله سرنوشت ساز رزمندگان اسلام به دشمن بعثی عَفلقی آغاز شد... انتظار داریم که این آخرین عملیات رزمی ما باشد و سرنوشت نهایی منطقه را تعیین کند» (کیهان, 18بهمن 61).
رژیم جنگ طلب, پیش از این یورش, یورشهایی را با نامهای عملیات «رمضان» (23تیر61), عملیات «مسلم بن عقیل» (9مهر61), عملیات «محرّم» (10 آبان 61) انجام داده بود.
هجوم گسترده نیروهای تحت امر خمینی, در همان دو سه روز اول جنگ, با شکست سختی روبرو شد و خمینی در روز 21بهمن 61, در چهارمین روز یورش, طی سخنانی گفت: «... در این نبردِ آخر گاهی می گویند هفت هزار نفر, گاهی می گویند 15 هزار, ما از ایرانیان کشتیم و ازبین بردیم. بیش از 4هزار نفر ما نفرستادیم به جبهه ها...»
ـ روزنامه اطلاعات, 25 بهمن61 ـ رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم: «... امروز بیش از هر زمان دیگری, نیروهای مسلّح را در جبهه ها جمع کرده ایم و همچنان هم سیل داوطلبان به طرف جبهه ها سرازیر است و مقدّمات حرکتی که تا روشن شدن سرنوشت جنگ متوقف نخواهد شد, فراهم است... سیاست این است که عملیات ادامه خواهد داشت و عملیات "والفجر" آخرین عملیات ماست...».
«سربازان یکبار مصرف»!
گفته اند که در نخستین شکست این یورش حدود 5هزار تن از نیروهای رژیم کشته شدند که بخشی از آنها جوانان 12 تا 16ساله بودند که به شیوه «گوشت دم توپ», «امواج انسانی» و «سربازان یکبار مصرف», به تنور جنگ ضدمیهنی افکنده شدند.
ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین المللی و آمادگی آن کشور برای برقراری صلحی پایدار, آن را از حالت «تحمیلی» و «دفاع مقدس» به درآورد. از آن پس, دم زدن از «دفاع مقدس» بی معنی بود چرا که لازمه ادامۀ جنگ, ورود به خاک عراق بود و این «تجاوز» در شرایطی که طرف عراقی خواهان صلح بود و کشورهای عربی مجاور عراق, به خصوص عربستان, حاضر به پرداخت غرامت جنگ به ایران بودند و سازمان ملل نیز دو کشور را به صلح فرامی خواند, قابل دفاع نبود.
میرحسین موسوی, نخست وزیر «دولت خدمتگزار» خمینی, چند هفته پس از فتح خرمشهر اعلام کرد: «... تن به صلح دادن در این شرایط, بدون این که شرایط ما تحقّق پیدا کرده باشد [سقوط رژیم عراق]...
به معنای خفه کردن انقلاب اسلامی ما هست...» (روزنامه جمهوری اسلامی, 20 تیرماه61).
پس از خروج نیروهای عراقی از ایران در خرداد 1361, شورای امنیت سازمان ملل متّحد برای پایان دادن به جنگ, بلافاصله, وارد صحنه شد و با صدور قطعنامه یی که هر 15عضو شورا در آن اتّفاق نظر داشتند, از دو طرف درگیر خواست که به جنگ پایان دهند. عراق قطعنامه را پذیرفت, ولی رژیم خمینی آن را ردکرد. رجایی خراسانی, نماینده رژیم در سازمان ملل, اعلام کرد: «دولت ایران هیچ گونه تعهّد و مسئولیتی درقبال این قطعنامه ندارد» (روزنامه اطلاعات, 26تیرماه61) و «با هرگونه مداخله شورای امنیت در زمینه جنگ مخالف است» (اطلاعات, 19تیرماه61).
چندماه بعد, مجمع عمومی ملل متّحد, در روز 22اکتبر1982 (30مهر61), خواست خود را مبنی بر آتش بس فوری جنگ بین ایران و عراق و عقبنشینی نیروها تا مرزهای بینالمللی اعلام کرد. این قطعنامه با 119راٌی موافق درمقابل یک راٌی مخالف (راٌی نماینده رژیم) و 15راٌی ممتنع به تصویب رسید (لوموند, 25اکتبر1982).
رژیم خمینی, به رغم خواست مردم برای پایان دادن به جنگ و تمایل بینالمللی, که خود را در همین قطعنامه مجمع عمومی نشان میداد, تأکید کرد با هرگونه راه حل سیاسی برای خاتمه دادن به جنگ مخالف است. میرحسین موسوی, نخست وزیر وقت رژیم, اعلام کرد: «جوّسازیهای بینالمللی نمی تواند در اراده ملّت ما برای ادامه جنگ تا پیروزی اثر بگذارد» (اطلاعات, 3آبان61).
رژیم که همزمان با تصویب قطعنامه شورای امنیت, «عملیات رمضان» را آغاز کرده بود, باز همزمان با قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متّحد, عملیات مشابهی را با عنوان «عملیات محرّم» آغاز نمود و در آذر همان سال, تهاجم دیگری را به خاک عراق, با نام «مُسلِم بن عَقیل», تدارک دید.
پس از عقب نشینی عراق به پشت مرزهای بین المللی و تقاضای مکرر آن کشور از مجامع ذیربط بین المللی برای کشاندن رژیم ایران به پای میز مذاکره صلح, این پندار را در ذهن خمینی پدید آورد که این تلاشها نشانه ناتوانی در مقابله با حملات احتمالی ایران است. از این رو, زمان را برای ضربه زدن نهایی به رژیم عراق و سرنگونی آن مناسب دید و به فکر بسیج هرچه گسترده جنگی و یورش همه جانبه به خاک عراق برای پیروزی نهایی بر رژیم حاکم بر آن کشور افتاد و در گام اول نیز, کشاندن دانش آموزان و نوجوانان به جبهه جنگ مدّنظر قرارداد که جذب آنها در آن روزها آسان تر و کم هزینه تر بود.
فتوای خمینی
روزنامه جمهوری اسلامی, 9آبان61 ـ سؤال از خمینی: «در شرایط حاضر رضایت والدین برای رفتن به جبهه لازم است یا خیر؟
جواب خمینی: «تا موقعی که جبهه ها نیاز به نیرو دارد رفتن به جبهه واجب است و اجازه والدین شرط نیست... در حال حاضر تمام افرادی که قدرت دارند به جبهه بروند باید به مقامات مسئول مراجعه نمایند و چنان چه تشخیص دادند که جبهه به آنها نیاز دارد, واجب است به جبهه بروند و بر هر کار دیگر مقدّم است...»
روزنامه اطلاعات, 18آبان 61 ـ «در حاشیه اعزام نیرو به جبهه ها»: «فتوای اخیر امام خمینی مبنی بر در اولویت قرارداشتن جنگ در برابر سایر امور از قبیل تدریس, وظایف اداری و... اعلام آمادگی مسئولین مملکتی, نهادها, نمایندگان مجلس و اعضای کابینه (برای رفتن به جبهه) باعث می شود که رایحه حضور مستمر و فعّال مردم را در صحنه استنشاق کنیم...»
کیهان, 17 آبان 61: میرحسین موسوی, «نخست وزیر, دیروز, طی نامه یی به ریاست جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع, آمادگی بیش از یک میلیون کارمند اداری کشور را برای اعزام به جبهه های جنگ اعلام داشت...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 25 دی 61 ـ سرمقاله: «... دشمنان انقلاب اسلامی... مایلند کاری کنند که جنگ تحمیلی به این زودیها به پایان نرسد و بهار آینده را هم پشت سر بگذارد... درست به همین دلیل است که ما باید سریعتر حرکت کنیم و به خواست خدا, مساٌله جنگ را, هرچه زودتر, فیصله دهیم, به طوری که تا بهار آینده (بهار 62) کلک صدام کنده شده باشد...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 30 دی61 ـ سرمقاله: «... اکنون خبر از توفانی می آید که اگر از راه برسد همه چیز را برهم خواهد ریخت... اگر صدام به اشاره یی سقوط کند... انقلابی رخ خواهد داد, همه چیز به هم خواهد ریخت... انقلابی در پیش است؛ انقلابی بزرگ...»
روزنامه جمهوری اسلامی, 2بهمن 61 ـ طاهری, امام جمعه اصفهان: «ای رزمندگان سِلَحشور اسلام, بجنگید که صبح پیروزی نزدیک است».
روزنامه اطلاعات, 4 بهمن 61 ـ میرحسین موسوی, نخست وزیر, «ضمن ردّ هرگونه صلحی» گفت: «... جنگ با پیروزی سیاسی ـ نظامی ایران پایان خواهد یافت».
روزنامه اطلاعات, 11 بهمن61 ـ صیاد شیرازی: «به زودی شاهد پیروزیهای بزرگی خواهیم بود».
حملۀ آخر
روزنامه جمهوری اسلامی, 14بهمن 61: «آیت الله منتظری» دو روز پیش (12بهمن) خطاب به «امت همیشه در صحنه» گفت: «... ملت ایران! رهبر انقلاب... از شما انتظار دارد این حمله آخر را, به نحو احسن, انجام دهید و ان شاء الله... مواجه با شکست صدام باشد...»
روزنامه اطلاعات, 14 بهمن61: روز 12بهمن موسوی, نخست وزیر, گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید». این روزنامه در همین روز سخنان محسن رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران را نیز نقل کرد که: «... ما ان شاء الله در همین "ایام الله" [سالگرد انقلاب57] است که باید به ملتمان نوید پیروزی را بدهیم ... و به زودی نوید پیروزی بزرگ را خواهید شنید».
روزنامه جمهوری اسلامی, 16بهمن61: روز گذشته رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت: «... منطقه خودش را برای زندگی بدون صدام آماده می کند».
عملیات «والفجر»، «آخرین عملیات»!
شب 17بهمن 1361, تهاجم گسترده رژیم ایران به منطقه فَکه در خاک عراق با نام عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد. خمینی و سرکردگان رژیمش به «سرنگونی قطعی صدام» یقین داشتند و خود را برای بلعیدن کامل عراق آماده کرده بودند.
پیش از نیمروز فردای این یورش, رفسنجانی در مجلس رژیم گفت: «... بعد از انتظار طولانی مردم, دیشب, حمله سرنوشت ساز رزمندگان اسلام به دشمن بعثی عَفلقی آغاز شد... انتظار داریم که این آخرین عملیات رزمی ما باشد و سرنوشت نهایی منطقه را تعیین کند» (کیهان, 18بهمن 61).
رژیم جنگ طلب, پیش از این یورش, یورشهایی را با نامهای عملیات «رمضان» (23تیر61), عملیات «مسلم بن عقیل» (9مهر61), عملیات «محرّم» (10 آبان 61) انجام داده بود.
هجوم گسترده نیروهای تحت امر خمینی, در همان دو سه روز اول جنگ, با شکست سختی روبرو شد و خمینی در روز 21بهمن 61, در چهارمین روز یورش, طی سخنانی گفت: «... در این نبردِ آخر گاهی می گویند هفت هزار نفر, گاهی می گویند 15 هزار, ما از ایرانیان کشتیم و ازبین بردیم. بیش از 4هزار نفر ما نفرستادیم به جبهه ها...»
ـ روزنامه اطلاعات, 25 بهمن61 ـ رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم: «... امروز بیش از هر زمان دیگری, نیروهای مسلّح را در جبهه ها جمع کرده ایم و همچنان هم سیل داوطلبان به طرف جبهه ها سرازیر است و مقدّمات حرکتی که تا روشن شدن سرنوشت جنگ متوقف نخواهد شد, فراهم است... سیاست این است که عملیات ادامه خواهد داشت و عملیات "والفجر" آخرین عملیات ماست...».
«سربازان یکبار مصرف»!
گفته اند که در نخستین شکست این یورش حدود 5هزار تن از نیروهای رژیم کشته شدند که بخشی از آنها جوانان 12 تا 16ساله بودند که به شیوه «گوشت دم توپ», «امواج انسانی» و «سربازان یکبار مصرف», به تنور جنگ ضدمیهنی افکنده شدند.
ـ کیهان, 3 اسفند 61 ـ خامنه ای, رئیس جمهور رژیم, در «روز دانش آموز شهید», به فاجعه کشتار وحشیانه دانش آموزان سراسر ایران در یورش «والفجر» اشاره کرد و گفت: «... سراسر ایران کمتر مدرسه یی است که نام و یاد شهیدی را به همراه نداشته باشد و سنگری نیست که خون پاک دانش آموزی آن را رنگین نکرده باشد».
ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (9 اسفند 61) از «گردان شهید» که بنا بر تاکتیک «امواج انسانی», «ماٌموریت ویژه» آن کشته شدن «99درصد از پِرسُنل آن» بود: «... در منطقه رشیدیه و در جمع افراد گردان 300نفره شهدا هستیم؛ گردانی که با در پیش داشتن ”ماْموریت ویژه“, می رود تا بر روند پیروزیهای رزمندگان اسلام در عملیات ” والفجر“, ستاره درخشانی بنشاند... گردانی که تمام پرسنل آن را افراد پیر و جوان و نوجوان بسیجی («سربازان یکبار مصرف»!) تشکیل داده اند و از همه مهمتر این که پرسنل این گردان با شرکت داوطلبانه خود در اجرای ماٌموریت ویژه آماده اند تا در چند روز آینده مجری یکی از حساس ترین برنامه های عملیاتی ”والفجر“ (= گذر از روی مین) باشند, به طوری که با اجرای این ماٌموریت, بسیاری از پرسنل این گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت ساده تر, اجرای ”ماٌموریت ویژه“ این گردان, مشروط است با شهادت 99 درصد از پرسنل آن...»
ـ روزنامه اطلاعات, 11 اردیبهشت 62, در گزارش «طریق القُدس الی بیت المقدس», صحنه های جگرخراش «ماٌموریت ویژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسین لحظات پرپرشدنشان را چنین تصویر می کند: «... بچه ها داوطلب می شدند: 15ساله... 16ساله... 14ساله... شاد و شیرین و ذکرگویان... سحرگاه و صحرای مین و آنها مثل غنچه های بامدادی چمن, که در دَمدمه های صبح, آماده بازشدن اند و پرپرشدن و پرگشودن, از روی مین ها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید و گوشها دیگر نمی شنید و لحظاتی بعد, گردوغبار, که فرو می نشست, هیچ نبود!... جز تکه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا, هر تکه یی بر سنگی چسبیده... بدنهای خردسال بچه ها, تکه تکه, ریزه ریزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشیده... حالا, گاه بچه ها پیش از عبور و پای گذاشتن بر مین, پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکه ها و پاره ها... چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»
ـ روزنامه کیهان 10 اسفند61: در دبیرستان موسوی, دانش آموزان درس «شهادت» می آموزند.
ـ روزنامه اطلاعات, 12 اسفند61: «40 شقایق شکفته خونین» (دبیرستان موسوی تهران).
ـ «هنگام شروع عملیات محرّم (10 آبان 61), بنا به فرمان امام امت درمورد ضرورت رفتن به جبهه ها, دانش آموزان دبیرستان موسوی, یکباره می خواستند مدرسه را رها کنند و به جبهه بروند»
ـ «جمهوری اسلامی, 22 اسفند61 ـ «مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان درباره بسیج دانش آموزان این استان گفت: «... تا آخر دیماه [61] هزاران نفر از کادر فرهنگیان و دانش آموزان به جبهه های جنگ اعزام شده که از این تعداد, بیش از 1595 نفر از آنان کشته شده اند که 1457 نفر دانش آموز و 138نفر کادر فرهنگی بوده اند و همچنین تعداد 1087 نفر در این راه شهید زنده (= معلول) شده اند که 1020 نفر آنان از دانش آموزان مجروح و 67 نفر از آموزگاران می باشند».
ـ روزنامه اطلاعات, 16 فروردین 62: «حماسه 36 رزمنده شهید از دبیرستان سلمان فارسی تهران».
ـ روزنامه اطلاعات, 8 اردیبهشت 62: «از این سنگر (دبیرستان دکتر شریعتی کرج) 45 راهی خداجو, رَخت سرخ شهادت پوشیدند».
ـ رادیو رژیم, 12 اردیبهشت 62: علی اکبر پرورش, وزیر آموزش و پرورش, در نماز جمعه تهران گفت:«... در جبهه های جنگ بسیاری از این عزیزانی که مشغول رزم هستند, دانش آموزان هستند و معلّمین...»
مهدى کروبى، یکى از کاندیداهاى ریاست جمهورى رژیم هم در مناظره تلویزیونی با احمدی نژاد، پیش از انتخابات 22خرداد88، با افتخار از روضه خوانیهایی مهیّج آخوندها برای کشاندن نوجوانان به جبهه های جنگ ضدمیهنی و کشته شدن 36 هزارتن از دانش آموزان سخن به میان آورد: «...ما وقتى جنگ شد و حمله به ما شروع شد، ما چگونه با مردم حرف زدیم تا از همین آموزش و پرورش 36هزار بچه برند شهید بشن غیر از مجروحش».
به گزارش «ستاد تبلیغات جنگ شورای عالی دفاع جمهوری اسلامی ایران»، آمار کشته های «حملات رژیم عراق به مناطق مسکونی ایران تا پایان اسفند 1362», «4967ـ چهار هزار و نهصد و شصت و هفت» تن بوده است («جنگ تحمیلی ـ دفاع در برابر تجاوز», فروردین 1363, تهران, ص27).
اما تلفات انسانی ادامه جنگ در همان یک سال و نیم بعد از این تاریخ، صدها برابرشد. زمانی, نماینده مجلس رژیم, در جلسه 30آبان 1364 مجلس, دراین باره گفت: «ما برای استقرار و بقای جمهوری اسلامی, 700هزار شهید, اسیر, مفقود و معلول داده ایم».
این جنگ خانمانسوز برای مردم ایران چه سودی دربرداشت که بتوان به پشتوانه آن بر سیاست ادامه اش پای فشرد؟
در آن روزگاری که گردانندگان رژیم و در رأس آنها، خمینی، مدام بر طبل جنگ می کوفتند و نعره های جنگ طلبانه آنها گوش فلک را پرکرده بود، مسئول شورای ملی مقاومت ایران برای خاتمه دادن به ادامه نامشروع آن دست به کاری زد که ممکن بود در شعله آن کل مقاومت ایران یکباره بسوزد و نابود شود (دیدار با طارق عزیز، نایب نخست وزیر عراق و امضای بیانیه مشترک برای خاتمه دادن به جنگ خانمانسوز در 19دیماه 1361).
سیاست صلح طلبانه شورای ملی مقاومت از آن پس نیز تا پایان این جنگ خانمان سوز ادامه یافت و امروز نیز «شورا»، با افتخار از این سیاست روشن و افتخاربرانگیزش دفاع می کند. اما سرکردگان رژیم و دست پروردگانشان، که جنگ را پس از فتح خرمشهر تا 6سال دیگر ادامه دادند و خسارات و تلفات و لطمات جبران ناپذیری به بارآوردند، هرگز حاضر نشده اند، به آمر یا عامل بودنشان در ادامه نامشروع جنگ پس از فتح خرمشهر اعتراف کنند و همواره سعی می کنند ننگ ادامه آن را، از دامن خمینی و خود بشویند و او و خود را مخالف ادامه آن پس از فتح خرمشهر معرفی کنند. بی جهت نبود که پاسدار شَمخانی, وزیر دفاع پیشین, در مصاحبه با تلویزیون رژیم گفته بود: «برخلاف ادّعای فعلی احزاب سیاسی, هیچ کس غیر از منافقین (=مجاهدین) در داخل کشور وجود ندارد که بعد از خرمشهر اطلاعیه یی داده باشند که جنگ خاتمه پیداکند. من بعد از جنگ کسی را فرستادم سراغ یکی از رهبران نهضت آزادی که آقا سند بیاورند و ثابت کنند، نتوانستند... هیچ سندی وجود ندارد که بعد از اتمام عملیات بیت المقدس، که منجر به آزادسازی خرمشهر باشد, گروهی سیاسی خواهان این باشد که امروز ادّعا می کنند» (تلویزیون رژیم, 5مهر1384).
شورای ملی مقاومت ایران از فردای فتح خرمشهر و خروج نیروهای عراقی از خاک ایران، پرچم صلح طلبی را برافراشت و تا پایان این جنگ خانمان برانداز لحظه یی آن را بر زمین نگذاشت و اکنون نیز با افتخار از این سیاست مردمی و افتخاربرانگیز دفاع می کند. آیا سرگردگان جنگ افروز رژیم و همدستان رنگارنگشان هم حاضرند از سیاست جنگ طلبانه آن روزشان دفاع کنند؟