پس از کودتای
۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، محمدرضا
شاه به تثبیت قدرت خود پرداخت و طرحهای جنجالبرانگیز موسوم به انقلاب
سفید که محور اصلی آنرا اصلاحات
ارضی تشکیل میداد، به اجرا گذاشت. اجرای این طرحها و افزایش چند برابری
درآمدهای نفتی، توسعه اقتصادی و دگرگونی ساختار اجتماعی
ایران و در عین حال افزایش اختلاف طبقاتی و تنشهای اجتماعی را در دهههای ۱۳۴۰ و
۱۳۵۰ در پی داشت. او با معطوف کردن اقدامات امنیتی و اطلاعاتی خویش بر سرکوب طبقه
متوسط جدید و احزاب سکولار، خود را در مقابل روحانیون و تفکرات مبارز جدید اسلامی
آسیپپذیر ساخت. اصلاحات شاه و نیز جانبداری مستقیم و غیر مستقیم او از دولتهای آمریکا و اسرائیل، مورد مخالفت
روحانیون به ویژه خمینی واقع شد. در این دوران شماری از روشنفکران
ایران (از همه مهمتر علی
شریعتی) بر احیای تفکر سیاسی شیعه تاثیری عمیق نهاده و تفسیری انقلابی از شیعه
را به عنوان یک ایدئولوژی رهاییساز، در اذهان مردم به ویژه محصلان و دانشجویان به
جای گذاشتند. خمینی نیز در سالهای تبعید خود، اگرچه خواهان ایجاد یک حکومت اسلامی
به رهبری فقها به جای سلطنت موروثی بود، بیشتر به طرح نقطه ضعفهای رژیم و مسائلی که
توده مردم مسلمان ایران را خشمگین میساخت، میپرداخت. همچنین شماری سازمانهای
چریکی مارکسیست و
اسلامگرا شکل گرفتند که به مبارزه مسلحانه با رژیم پرداختند. نهایتاً با سیاستهای
نادرست حزب
رستاخیز حکومت در خصوص بازار و مذهب در اواسط دهه ۱۳۵۰، بازاریان و روحانیون
محافظه کار و غیر سیاسی نیز به عنوان دو متحد تاریخی، به صفوف مخالفان پیوستند.
تنشها و نارضایتیهای مذکور، با بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ که به دلیل
فشارهای دولت آمریکا و نهادهای مدافع حقوق بشر صورت پذیرفته بود، خود را نشان داد و
از پاییز و زمستان همان سال به شکل تظاهرات خیابانی نمود یافت. معترضان از سنتهای
شیعی چون مراسم چهلم جانباختگان برای راهپیمایی اعتراضی استفاده سیاسی به عمل
آوردند.[۲][۳][۴] رویدادهایی
چون فاجعه آتشسوزی سینما
رکس آبادان و کشته شدن معترضان در برخی از تظاهراتها (از جمله در واقعه جمعه
سیاه در شهریورماه) توسط نیروهای حکومتی تنها موجب تشدید اعتراضات و از دست
رفتن امکان مصالحه شد.[۵] رکود اقتصادی به وقوع اعتصابات گسترده و پیوستن
طبقه کارگر به تظاهراتها و در نتیجه فلج شدن اقتصاد کشور انجامید. با پیوستن
کارگران و همچنین تهیدستان شهری به تظاهراتها، دامنه اعتراضات از دهها هزار نفر
به صدها هزار و حتی میلیونها تن رسید.[۶] سرانجام با خروج شاه از کشور، عدم موفقیت دولت
شاپور
بختیار، دو روز نبرد مسلحانه سازمانهای چریکی و هزاران داوطلب مسلح با ارتش و
گارد شاهنشاهی و اعلام بیطرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، انقلاب به
پیروزی رسید.[۷][۸]
سپس نظام «جمهوری
اسلامی» در قالب حکومتی دینی برپایهٔ تفسیر خاصی از شیعه به نام ولی فقیه جایگزین
نظام پیشین گردید.[۹][۱۰]
ریشههای انقلاب
نوشتار
اصلی: کودتای
۲۸ مرداد
محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، میتوان به کودتای
۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، و رخدادهای پیرامون آن، بازگشت.[۱۱][۱۲][۱۳] پس از برکناری رضاشاه
پهلوی توسط متفقین در هنگامه جنگ
جهانی دوم، ایران در بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، طولانیترین زمان فضای باز سیاسی
در تاریخ معاصر را به خود دید. در این دوره روشنفکران و نه روحانیون، دستاندرکار
بسیج و سازماندهی تودهها علیه ساختار قدرت بودند و سازمانهای غیر مذهبی - نخست حزب توده و سپس جبهه
ملی به رهبری محمد مصدق -
با موفقیت، طبقه متوسط و طبقه کارگر شهری را جذب کردند.[۱۴] در طی این دوران، مصدق به
عنوان یک ملیگرای محبوب، خواستار اصلاح سیاست خارجی نادرست و خاتمه بخشیدن به دادن
امتیازهای عمده به ابرقدرتهای خارجی شد.[۱۵] او به یاری تظاهراتهای گسترده طبقه متوسط و
همچنین اعتصابات بزرگ کارگری در بخش صنعت نفت به سازماندهی حزب توده، به عنوان اهرم
فشاری بر حکومت، توانست نهضت
ملی شدن صنعت نفت ایران را با موفقیت به پیش ببرد و تحت تاثیر شور و اشتیاق
عمومی به نخست وزیری رسیده و حتی تسلط و اختیار محمدرضاشاه
بر ارتش را به خطر افکند. ملی شدن صنعت نفت برای انحصارات نفتی و دولت بریتانیا
ضربهای جبران ناپذیر بود، به ویژه که این جنبش، میتوانست به نیروی محرکهای برای
مردم دیگر کشورهای منطقه به منظور کسب حقوق خویش، تبدیل شود و بدینسان منفعت دیگر
ابرقدرت وقت، ایالات
متحده را نیز به مخاطره افکند. سرانجام بریتانیا توانست موافقت آمریکا را برای
به راهاندازی یک کودتای نظامی علیه دولت مصدق به دست آورده و آمریکا به کمک
نیروهای هوادار سلطنت در ارتش ایران و با پشتوانه دستگاه مذهبی (علما و روحانیون
طراز اول و وعاظ و پیروان آنها) و برخی از زمینداران و سیاستمداران محافظهکار،
دولت وی را سرنگون نمود.[۱۶][۱۷][۱۱] این رویداد
تاثیری به سزا و طولانی مدت بر فضای جامعه به جای گذاشت و در عصر جمهوری خواهی،
ملیگرایی، گرایش به سوسیالیسم و سیاست خارجی بیطرفانه، اکنون سلطنت پهلوی و ارتش،
در افکار عمومی، به عنوان سرسپرده ابرقدرتهای غربی، سرمایهداری و سازمانهای
اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا شناسانده شدند. با وقوع کودتا، سازمانهای سیاسی چون
جبهه ملی و حزب توده سرکوب شده و اعضای آنها به حبسهای کوتاه و یا بلند مدت و حتی
اعدام محکوم شدند و علاوه بر بریتانیا، ایالات متحده نیز به عنوان دشمن جدید امپریالیستی
ایران شناخته شد. از سوی دیگر، سرکوبی نیروهای سکولار و غیر روحانی، راه را برای
پیدایش جنبشهای جدید اسلامی هموار نمود.[۱۲]
تثبیت قدرت؛ توسعهٔ اقتصادی؛ تنشهای اجتماعی
در دهه نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا شاه آنچه را که پس از برکناری پدرش،
رها شده بود، ادامه داد. او با شتاب هر چه تمامتر، سه ستون حافظ حکومت خود، «ارتش»،
«نظام حمایتی مالی دربار» و «دیوانسالاری» را گسترش داد و به یُمن
افزایش چشمگیر درآمد نفت، موفق شد تا رویای رضاشاه در خصوص ایجاد یک ساختار دولتی
عظیم را، تحقق بخشد.[۱۸] شاه نخست رهبران کودتا را به مقامهای کلیدی
گمارد، کمکهای مالی از آمریکا دریافت کرد و از همکاریهای فنی سازمان اطلاعات
اسرائیل و آمریکا (موساد و سیا) و افبیآی
پلیس آمریکا، برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال ۱۳۳۶، با عنوان ساواک (مخفف سازمان اطلاعات و
امنیت کشور)، بهره برد.[۱۹][۲۰] اما در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، اقتصاد ایران که
مبتنی بر کشاورزی بود، با
بحران شدیدی روبرو شد و ایران را به کمکهای خارجی محتاج کرد. دولت آمریکا به ریاست
جان اف
کِندی، پرداخت وامهای آینده را به اجرای اصلاحات
ارضی و لیبرالی که آنرا بهترین سد محافظ در برابر وقوع انقلاب کمونیستی
میدانست، مشروط کرد. در نتیجه شاه، علی امینی شخص
مورد اعتماد آمریکا را به مقام نخست وزیری رساند و وزیر کشاورزی امینی، حسن
ارسنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را با هدف از بین بردن اتکای ایران به کشاورزی و
ایجاد طبقه کشاورزان مستقل به پیش برد.[۲۱][۲۲] گرچه اصلاحات ارضی از اقدامات دولت امینی بود،
شاه پس از تعدیل آن، اصلاحات را ابتکار خود معرفی کرد و با بوق و کرنای تمام آنرا
در منشور شش مادهای جنجال برانگیز خود موسوم به «انقلاب
سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» منظور نمود. پنج ماده دیگر آن شامل، ملی کردن
جنگلها، فروش کارخانههای دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها،
اعطای حق رای به
زنان و ایجاد «سپاه دانش»
میشد.[۲۳]
طرحهای انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو
شد. در فاصله کمتر از یک دهه پس از کودتا، روابط شاه و روحانیون، مسالمتآمیز بود،
اما اتخاذ این طرحها و همچنین به رسمیت شناختن دولت اسرائیل توسط حکومت
وقت، بر این دوره کوتاه از روابط حسنه شاه و علما، مهر پایان گذاشت. در میان
معترضان، چهره مخالف جدیدی به نام روحالله
موسوی خمینی خود را در اذهان مطرح ساخت. این مجتهد ۶۴ ساله که در مدرسه
معروف فیضیه قم به تدریس فلسفه و فقه میپرداخت، سخنرانیهای انتقادی
خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود. خمینی ضمن دوری جستن از طرح موضوعاتی چون
اصلاحات ارضی و حق رای زنان که موضوع اصلی مورد مخالفت دیگر روحانیون بود، به
مسائلی که توده مردم را بیشتر خشمگین میساخت، میپرداخت و مرکز ثقل مخالفتش با شاه
بر سر نفوذ آمریکا در ایران بود. اعتراضات که در خرداد ۱۳۴۲، در شهرهای بزرگ ایران
به وقوع پیوست، با دستور شاه و توسط ارتش، با سرکوبی خونین پایان یافت. پس از قیام
۱۵ خرداد، رهبران جبههٔ ملی دستگیر و خمینی به ترکیه تبعید شد که پس از چندی از
آنجا به عراق رفت.[۲۴][۲۵][۲۶][۲۷]
دهه ۴۰ و ۵۰
در باقی سالهای دهه ۱۳۴۰، شاه همچون فرمانروایی خودکامه و متکی به نفس حکومت کرد
و خود را پادشاهی اصلاحاندیش و متحد نزدیک آمریکا و غرب نشان داد.[۲۸] با افزودن
بر شمار نظامیان، بودجه سالانه ارتش و خرید تسلیحات بسیار، ارتش ایران را در سال
۱۳۵۵ به پنجمین نیروی نظامی بزرگ جهان تبدیل کرد[۲۹] سازمان امنیتی خود ساواک
را بسیار گسترش داد چنانکه میتوانست به خبرچینی از بسیاری از افراد و سانسور
رسانههای گروهی پرداخته و از هر شیوهای از جمله شکنجه
برای از بین بردن مخالفان استفاده کند.[۳۰]
سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همچنین شاهد توسعه اجتماعی-اقتصادی بود که بیشتر به
واسطه درآمدهای روزافزون نفت میسر گشت. همزمان با گسترش بنادر و راهها، سدهای
بزرگی در دزفول، کرج و منجیل بنا شد و بیش از ۸۰۰ کیلومتر ریل راهآهن احداث گشت که
تهران را به
شهرهای اصلی دیگر متصل میساخت. ایران در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۵ شاهد «انقلاب صنعتی»
کوچکی بود که در نتیجه آن، سهم تولید ناخالص ملی، شمار کارخانهها و تولید برخی
صنایع مادر، رشد یافت.[۳۱] توسعه در بخش منابع
انسانی نیز، افزایش شمار مدارس، درمانگاهها، پرستاران و پزشکان را در پی داشت.
همچنین رونق اقتصادی دهه ۴۰ به طرز شگفتآوری به سود بنیادهای مذهبی بود، چرا که در
پی این رونق، بازاریان به عنوان متحد قدیمی روحانیت، امکان یافتند تا هزینه نهادهای
پرشمار و رو به رشد مذهبی مانند مساجد، موقوفهها، چند حسینیه و شش حوزه علمیه بزرگ
را تامین کنند و در اواسط دهه ۵۰، نهادهای مذهبی تا آن اندازه قدرت داشتند که شاید
برای نخستین بار در تاریخ ایران، واعظانی را به طور منظم به محلات فقیرنشین شهری و
روستاهای دورافتاده بفرستند.[۳۲]
نوسازی های شاه
با وجود آنکه شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسط
جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در حوزه دیگر - حوزه سیاسی -
دست به نوسازی زند.[۳۳] در واقع، با توسعه و مدرنسازی کشور، شمار دو
گروهی که در بین سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۲ (پیش از کودتا) مخالفان اصلی حکومت پهلوی محسوب
میشدند، یعنی کارگران شهری و روشنفکران به چهار برابر رسید و منع کردن آنها از
داشتن نهادها و ابزارهای سیاسی سابق خود، چون اتحادیههای
کارگری، روزنامههای مستقل و احزاب سیاسی، بر شدت مخالفتشان افزوده بود. برنامه
اصلاحات ارضی، کشت تجاری را رونق بخشید و شمار دهقانان صاحب زمین را، بسیار افزایش
داد، اما مقدار زمین اعطا شده به بیشتر آنان، برای راهاندازی کار مستقل کشاورزی
کافی نبود. این امر، لشکری از کشاورزان مستقل و مزدبگیران بیزمین به وجود آورد که
به آسانی میتوانستند، کانونهای سیاسی نامنسجمی را تشکیل دهند.[۳۴][۳۵]
توسعه اقتصادی
دیگر آنکه، شیوه توسعه اقتصادی رژیم، اختلاف طبقاتی یا فاصله بین «غنی» و «فقیر»
را افزود که در شهر تهران بسیار بارز بود. هرچند سطح
زندگی بیشتر خانوادههایی که به آپارتمانهای مدرن، مزایای اجتماعی و همچنین کالاهای
مصرفی جدید دسترسی داشتند، بهبود یافت، ولی گسترش حلبیآبادها، ترافیک و آلودگی
هوا، کیفیت زندگی بیشتر خانوارها را به سطح نازلتری رساند. ۴۲ درصد خانوارهای
تهرانی، فاقد مسکن مناسب بودند و در حالیکه برخی ثروتمندان در قصرهای شمال شهر به
سرمیبردند، تهیدستان در حلبیآبادها و زاغههای اطراف شهر زندگی میکردند.[۳۶][۳۷] این زاغه
نشینان، مهاجران روستایی فقیری بودند که با مشقت فراوان، از راه عملگی، بنایی،
تکدیگری و دستفروشی امرار معاش میکردند. «سانکولوتها» یا پابرهنههای انقلاب
سال ۱۳۵۷، همین افراد بودند که بعدها به «مستضعفین» مشهور شدند.[پانویس ۱][۳۸] این شکاف بین پایتخت و
شهرهای دیگر استانها نیز به روشنی قابل مشاهده بود و برای نمونه در حالیکه ساکنان
تهران از فرصت دستیابی بهتر به آموزش، امکانات بهداشتی، رسانهها، شغل و درآمد
برخوردار بودند، ۹۶ درصد روستاییان، برق در اختیار نداشتند.[۳۹]
انتظارات مردم
عامل دیگر افزایش تنشها این بود که با پنج برابر شدن ناگهانی درآمدهای نفتی،
انتظارات مردم بالا رفت و در نتیجه شکاف میان وعدهها، ادعاها و دستاوردهای رژیم از
یک سو و انتظارات تحقق نیافته جامعه از سوی دیگر، عمیق تر شد. اگرچه در سایه
برنامههای رفاه اجتماعی، پیشرفتهای چشمگیری در بخشهای بهداشت و نظام آموزشی به دست
آمد، ایران همچنان بدترین نسبتهای آماری را در میزان مرگ و میر کودکان، امکانات
رفاهی و نیز میزان افراد دارای تحصیلات عادی، در بین کشورهای خاورمیانه داشت.[۴۰][۴۱]
تنشهای سیاسی؛ مخالفان حکومت پهلوی
با وقوع کودتای ۱۳۳۲، بر حیات سیاسی ایران، پردهای آهنین کشیده شد که رهبران
مخالفان و احزاب سیاسی را از پایگاه اجتماعی خود و توده مردم جدا کرد. این پرده
آهنین به ظاهر تنشهای اجتماعی و مخالفتهای سازمان یافته را پنهان نمود، اما بیگمان
در نابودی و محو آنها ناکام ماند. بررسی مطبوعات زیرزمینی، نسل جوانی از روشنفکران
را نشان میداد که ضمن توجه به نظریات و تاکتیکهای پیشینیان، با کامیابی سرگرم طرح
و تدوین اندیشههای جدید در مطابقت با فرهنگ شیعی خود بودند.[۴۲] دانشجویان به عنوان یک
عامل مهم از عوامل وقوع انقلاب ۱۳۵۷، هر سال در شانزده آذرماه اعتصابهای دانشجویی
به راه میانداختند. این روز، به یاد سه دانشجو (دو هوادار حزب توده و یک هوادار
جبهه ملی) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی نیکسون رئیس جمهور آمریکا،
در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران کشته شده بودند، گرامی داشته میشد. ۱۶ آذر،
توسط کنفدراسیون
دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت در خارج
از مرزهای ایران بود، روز
دانشجو نامیده شد.[۴۳][۴۴]
حزب توده ایران
حزب توده گرچه به
حیات خود ادامه داد تا نقشی هرچند کوچک در انقلاب ایفا کند، پس از کودتا، هدف سرکوب
و ضربههای سخت نیروهای امنیتی، جنگ روانی شدید و شایعه سازی رژیم علیه آن قرار
گرفت و در اواخر دهه ۱۳۳۰ تنها شبحی از قدرت پیشینش بازماند. دگرگونیهای اجتماعی
حاصل از نوسازی، موجب شد تا رفته رفته، هواداران حزب توده به خانوادههایی با
پیشینه چپگرایانه محدود شوند. رهبری حزب نیز در نتیجه مرگ رهبران، سستی حاصل از
کهولت و کنارهگیری آنان، تضعیف شد.[۴۵] افزون بر این، مسئله مناقشات چین و شوروی،
پیدایش گرایشهای «مائوئیستی» و
انتقاد از سیاستهای گذشته حزب از جمله آنچه منتقدان پیروی «کورکورانه» آن از شوروی مینامیدند، موجب وقوع
انشعاباتی در این حزب شد.[۴۶] با اینحال، حزب توده در سالهای نخست دهه پنجاه
فعالیتهای موفقی را آغاز کرد. از جمله اداره ایستگاه رادیویی پیک
ایران، انتشار منظم دو مجله «مردم»
و «دنیا» و بعدها
نشریه
نوید و همچنین ایجاد هستههای زیرزمینی کوچکی در دانشگاه تهران و مناطق
نفتی.[۴۷]
جبهه ملی و نهضت آزادی
بیشتر رهبران جبهه ملی بازداشت
شده در شهریور ۱۳۳۲، سال بعد آزاد شدند، ولی بسیاری از آنان یا از سیاست کنار کشیده
و یا از ایران رفتند. اما برخی چون کریم
سنجابی، شاپور
بختیار، داریوش
فروهر و خلیل ملکی به
صحنه فعالیت سیاسی بازگشته[۴۸] و در سالهای ۱۳۳۹-۱۳۴۲ با کاهش نسبی نظارتها و
سخت گیریهای رژیم، به سازماندهی چند اعتصاب و راهپیمایی و انتشار یک روزنامه
پرداختند. همچنین دو هوادار جبهه ملی، به نامهای محمود
طالقانی و مهدی
بازرگان به همراه چند تن از اصلاحطلبان همفکرشان مانند یدالله
سحابی، نهضت
آزادی ایران را تشکیل دادند.[۴۹] بازرگان که فرزند یک بازاری ثروتمند و بسیار
مذهبی بود، پس از تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان در پاریس، برای تدریس در دانشکده فنی
به ایران بازگشت و در دوران مصدق، به عنوان نخستین مدیرعامل شرکت
نفت ایران راهی آبادان شد. او که عقایدی عمیقاً ضد کمونیستی داشت، نظریه جدایی
امور معنوی و دنیوی را رد میکرد و بر این باور بود که سیاست باید توسط مذهب، هدایت
شود.[۵۰][۵۱] طالقانی که بعدها به مقام آیتاللهی رسید و به
خاطر مخالفت با حکومت رضاشاه، سابقه زندانی شدن داشت، پس از کودتا، بر خلاف دیگر
روحانیون، به عنوان روحانی سرشناس پشتیبان جبهه ملی در تهران شناخته میشد. او به
عنوان رابط و حلقه ارتباطی دو گروه مخالف متفاوت، یعنی روحانیون و جبهه
ملی نقش مهمی ایفا کرد و شاید به دلیل همبند بودن با انقلابیون غیرمذهبی در
دوران حبسهای طولانیش، قادر به درک آنان بود. طالقانی در آثارش بر این هدف بود تا
نشان دهد که تشیع اساساً با استبداد مغایر و با دموکراسی و همچنین سوسیالیسم
موافق و سازگار است. در واقع او نیز مثل بازرگان، به دنبال از بین بردن شکافهای
اسلام با جهان معاصر و همچنین اختلاف بین طبقه سنتی و محافظه کار با طبقه روشنفکر و
مدرن (اختلافی که در شکست نهضت مشروطه و مبارزات ملی، اثری به سزا داشت) بود.[۵۲][۵۳]
نهضت
آزادی همچون دیگر گروههای وابسته به جبهه ملی، پس از قیام خرداد سال ۴۲، منحل
و فعالیت آن غیرقانونی شد، با این وجود، همچنان به برگزاری گردهماییهای مخفی در
تهران و سازماندهی نیروها در خارج از کشور، به ویژه آمریکای شمالی و فرانسه ادامه
داد. از بین گروههای وابسته به جبهه ملی، نهضت آزادی بیشترین نقش را در انقلاب سال
۵۷ داشت و این موفقیت بیشتر مرهون روابط نزدیک نهضت با خمینی و تا حدودی هم
تواناییهای بازرگان و طالقانی در جذب گروهی از متخصصان جوان و تکنوکراتهای رادیکال
بود که درصدد تلفیق علوم جدید با اسلام بودند.[۵۴] نهضت آزادی را در آمریکای
شمالی، چهار روشنفکر مقیم خارج به نامهای محمد نخشب، ابراهیم
یزدی، مصطفی
چمران و عباس
امیرانتظام، رهبری میکردند و در فرانسه نیز صادق
قطبزاده و ابوالحسن
بنیصدر از سازماندهان اصلی این نهضت بودند که میبایست مثل بازرگان، نقشهای
حساسی را در سالهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷، ایفا کنند.[۵۵]
دکتر علی شریعتی
اما روشنفکر برجسته نهضت آزادی و به عقیده برخی؛ نظریه پرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷،
علی
شریعتی بود. شریعتی که از یک خانواده مذهبی و زمیندار خراسانی برخاسته بود، با
استفاده از بورس دولتی برای تحصیل در زبانشناسی تطبیقی و جامعهشناسی به پاریس رفت
و در آنجا همزمان با اوج گرفتن انقلابهای کوبا و الجزایر، به
فعالیتهای سیاسی و شرکت در تظاهراتها پرداخت و به عضویت نهضت آزادی و کنفدراسیون
دانشجویان ایرانی درآمد. او در کلاسهای درس شماری از استادان مارکسیست مثل ژرژ
گورویچ و خاورشناسان علاقهمند به عرفان
اسلامی چون لویی
ماسینیون و هانری
کوربَن شرکت جست و پس از مطالعه آثار ژان
پل سارتر، ارنستو
چهگوارا، وو
نوین جیاپ و فرانتس
فانون، آثاری از سارتر و فانون را به صورت کامل و یا ناتمام به فارسی ترجمه
کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴، برای سخنرانی در حسینیه
ارشاد، (که توسط گروهی از خیرخواهان مذهبی، تامین مالی میشد) به تهران رفت.
نوار سخنرانیهای او در سطح گسترده پخش شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان و
دانشآموزان دبیرستانی به ویژه شهرستانیهای مذهبی قرار گرفت. ساواک با هراس
روزافزون از محبوبیت وی، شریعتی را در اوایل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و پس از مدتی حبس
خانگی، مجبور به خروج از کشور نمود. شریعتی یک ماه پس از رفتن به لندن در سال ۱۳۵۶،
به علت حمله شدید قلبی درگذشت، مرگی که توسط برخی به ساواک نسبت داده شد.[۵۶][۵۷] یگانه پیام روشن آثار و سخنان
شریعتی این بود که اسلام - بهویژه تشیع - باوری «محافظهکارانه» و «قضا و قدری» که
بیشتر روشنفکران غیر مذهبی بیان میکنند و یا ایمانی «شخصی و غیر سیاسی» که برخی
علمای مرتجع ادعا میکنند، نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی انقلابی است که باید با هرگونه
ستمگری، استثمار و بیعدالتی به ویژه فئودالیسم،
کاپیتالیسم
و امپریالیسم
مبارزه کند. به گفته او، رسالت محمد پیامبر اسلام نه تنها برقراری دین،
بلکه تشکیل امتی پویا، انقلابی و در حال پیشرفت بود که به سمت جامعهای بیطبقه و
ایدهآل حرکت کند. از دید شریعتی، امامان
شیعه به ویژه حسین
ابن علی، پرچم قیام و مبارزه را به این خاطر برافراشتند تا خلفای فاسد وقت را
که اهداف اصلی اسلام و نظام توحیدی را به فراموشی سپرده بودند، گرفتار سازند.
بسیاری بر این باور بودند که شریعتی خواهان تبدیل و دگرگونی اسلام از یک «دین» به
یک «ایدئولوژی سیاسی» است، آنچه که در غرب، «اسلام
رادیکال» یا «اسلام سیاسی» نامیده میشد.[۵۸][۵۹]
شریعتی هرچند روش و دیدگاه مارکسیستی تقسیم جامعه را برای درک تاریخ مدرن لازم
میدانست و تاحدود زیادی میپذیرفت، اما همچون فانون از برخی جنبههای مارکسیسم به
ویژه مارکسیسم «نهادینه شده» احزاب کمونیست اُرتدوکس به شدت انتقاد میکرد و ضمن
تاکید بر اهمیت اسلام در فرهنگ ایرانی، تنها راه شکست امپریالیسم برای ایران و سایر
ملتهای جهان سوم را بازگشت به ریشه، میراث ملی و فرهنگ بومی خود، میدانست.[۶۰] او حتی
هنگام تاکید بر بازگشت به اسلام، همواره روحانیون محافظهکار را هدف انتقادهای صریح
و غیر مستقیم قرار میداد و آنان را به همکاری با طبقه حاکم، «نهادینهکردن» تشیع
انقلابی و در نتیجه تبدیل آن به مذهبی محافظهکارانه، متهم میکرد. شریعتی مشکل
اصلی اسلام امروزی را پیوند نامقدس آن با «خورده-بورژوازی» میدانست. پیوندی که طبق
آن، روحانیت، دین را برای بازاریان سهل و هموار مینمود و بازار نیز، دنیا را برای
روحانیون مکانی خوشایند میساخت. از اینرو وی، پدیدآورندگان «رنسانس» و «رفرماسیون»
اسلامی در آینده را، بیشتر روشنفکران میدانست تا روحانیون سنتی.[۶۱][۶۲] شریعتی بین هزاران جوان
شهرستانی که هرساله از دانشگاههای جدید، دبیرستانها، مدارس فنی حرفهای و تربیت
معلم فارغالتحصیل میشدند و همچون خود او، از طبقه متوسط سنتی جامعه (خانوادههای
بازاری، روحانی و خردهمالک) برخاسته و در محیطی مذهبی رشد یافته بودند، پیروانی
پرشمار پیدا کرد و پس از بازترشدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و خارج شدن آثارش از قید
سانسور، صدها هزار جلد از کتابهای او به فروش رفت.[۶۳][۶۴]
روحانیون مخالف
در سالهای پس از قیام سال ۱۳۴۲، سه گروه متغیر، متداخل و در عین حال قابل تشخیص،
در بین روحانیون شکل گرفت. گروه نخست که شاید بزرگترین گروه بود، از علمای غیر
سیاسی تشکیل میشد که با وجود نارضایتی از برخی مشکلات اجتماعی مثل فساد، فحشا و الکلیسم، معتقد بودند
که روحانیت باید از کار پلید سیاست دوری جسته و به مسائل معنوی و آموزش در حوزهها
بپردازد. با این حال این گروه، در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶، به دلیل اجرای سیاستهای
نامطلوب حکومت در خصوص بازار و نهادهای مذهبی به عرصه سیاست کشیده شدند.[۶۵] گروه دوم
یعنی روحانیون مخالف میانهرو، گرچه در مسائل مربوط به حق رای زنان و اصلاحات ارضی
مخالف رژیم بودند، ترجیح میدادند که همچنان با شاه در ارتباط باشند تا سیاستهای وی
را تعدیل کنند. کاظم
شریعتمداری عالم بلندپایه قم، مجتهد سرشناس آذری و سخنگوی غیررسمی روحانیون
آذربایجان، چهره شاخص این گروه بود که تنها خواستار اجرای کامل قانون مشروطه
بودند.[۶۶]
روحانیون تندرو
اما گروه سوم، که میتوان آنان را روحانیون مخالف نافرمان یا تندرو نامید، توسط
خمینی از عراق رهبری میشدند و شبکهای مخفی و
غیررسمی در کشور داشتند. چهرههای شاخص این گروه عبارت بودند از: حسینعلی
منتظری، مدرس برجسته فقه
اسلامی در قم، که به عنوان مخالف آشتیناپذیر رژیم، سه بار به زندان افتاد؛ محمد
بهشتی هوشیارترین عضو سیاسی گروه؛ مرتضی
مطهری متفکر و نظریه پرداز عمده گروه؛ و دو روحانی جوانتر سازمان دهنده گروه به
نامهای اکبر
هاشمی رفسنجانی و علی
خامنهای. خمینی که از سال ۱۳۴۲، در نجف میزیست، به تدریج تعبیر خود از اسلام
شیعه را گسترش داد. او چارچوب نظریه سیاسی خود را در سخنرانیهایش، در اواخر دهه
۱۳۴۰، تدوین و تنظیم کرد و سپس آنرا با عنوان «ولایت فقیه: حکومت اسلامی» بدون ذکر
نام مولف، منتشر نمود. طبق نظریه جدید او، اقتدار سیاسی و مسئولیت حفظ امت اسلامی،
از طرف امام دوازدهم شیعیان به مجتهدان متخصص در فقه اسلامی (فقها) واگذار شدهاست. استدلال وی این
بود که خداوند، پیامبران و ائمه را به منظور وضع قوانین شرع برای هدایت امتها
فرستادهاست و در غیاب امام غایب، روحانیون به ویژه فقها، تنها مفسران و نگاهبانان
حقیقی شریعت میباشند که حکومت باید به آنان سپرده شود. از دید روحانیون سنتی، ولایت
فقیه، زمامداری فقها، تنها بر نهادها و مدارس مذهبی و همچنین افراد «محجور» یا
ناتوان محسوب میشد، ولی خمینی این اصطلاح را بسط داد به طوریکه تمام جامعه را در
بر میگرفت.[۶۹][۶۲] نظریات
سنتشکنانه خمینی تنها به ولایت فقیه محدود نمیشد؛ او برخلاف عقیده گذشته خود که
همچون دیگر روحانیون از نظام مشروطه سلطنتی حمایت میکرد، اظهار داشت که نظام
سلطنتی، سنتی «طاغوتی» است که از دوران «شرک» به ارث رسیده و با اسلام ضدیت دارد،
چرا که پیامبر اسلام، پادشاهی
موروثی را شیطانی و کفرآمیز خواندهاست و حسین امام سوم شیعیان، پرچم قیام را
برای نجات مردم از یوغ خلفا و سلاطین موروثی برافراشتهاست. او در تشریح دیدگاه
سیاسی خود، حتی روحانیون غیرسیاسی و میانهرو را مورد بازخواست قرار میداد و گروه
نخست را به ترک تکالیف شرعی خود، پناه بردن به حوزههای علمیه و پذیرفتن نظریه
جدایی دین از سیاست که از دید او توطئه «امپریالیستها» بود، متهم میکرد.[۷۰][۷۱]
نظرات آیتالله خمینی
خمینی در سخنرانیهای خود برای طلاب، از حکومت روحانیون حمایت میکرد، اما در
اعلامیههای عمومی بحث روشنی از اینگونه حکومت به میان نمیآورد و از کاربرد ولایت
فقیه خودداری مینمود. حتی اطرافیان او بعدها مدعی شدند که کتاب ولایت فقیه از
جعلیات ساواک و یا یادداشتهای اصلاحنشده یکی از طلاب بودهاست. در عوض، او
استراتژی سال ۱۳۴۲، یعنی حمله به نقطهضعفهای اصلی رژیم را ادامه میداد. شاه را به
خاطر فروش کشور به امپریالیستها و کمک به اسرائیل؛ نقض مشروطیت و زیرپانهادن قانون
اساسی؛ حمایت از ثروتمندان و استثمار فقرا؛ نابودی فرهنگ ملی؛ تشویق و اشاعه فساد و
هدر دادن منابع باارزش کشور در قصرها؛ خرید تسلیحات؛ نابودی کشاورزی و درنتیجه
وابسته ساختن هرچه بیشتر ایران به غرب، مورد انتقاد قرار میداد. او ضمن مقایسه شاه
با یزید، مومنان را به
سرنگونی رژیم پهلوی و بیرون راندن امپریالیستها، فرامیخواند.[۷۲] خمینی میکوشید تا بیشتر
گروههای مخالف را با خود همراه کند، برای مثال هنگام اعتراض مطهری به سخنرانیهای
«ضد روحانی» شریعتی در حسینیه ارشاد، سکوت کرد و حتی بدون نام بردن از شریعتی، به
استفاده از شعارها و عباراتی که سخنرانان حسینیه ارشاد رواج داده بودند (مثل
«مستضعفین، وارثان زمین خواهند بود»، «مردم، استثمارگران را به زبالهدان تاریخ
خواهند انداخت» و «دین افیون تودهها نیست»)، ادامه داد. بسیاری از جوانان متفکر،
با شنیدن این عبارات ولی غافل از سخنرانیهای او در نجف، بی درنگ نتیجه گرفتند که
خمینی با تفسیر شریعتی از اسلام انقلابی موافق است. در اواخر سال ۵۷ و هنگام نابودی
حکومت پهلوی، محبوبیت خمینی در بین طرفداران شریعتی آنچنان بود که آنان - نه
روحانیون - گامی برداشتند که احتمال تعبیر «کفر» در آن بود و به خمینی لقب «امام»
که فقط مختص دوازده
امام شیعه بود، را دادند. بدینسان، خمینی با تبلیغ پیام مبهم اما دلخواه
تودهها، طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی و همچنین سازمانهای سیاسی مذهبی و
سکولار را با خود همراه کرد.[۷۳][۷۴]
برخی معتقدند که روح الله خمینی تا چندی پیش از پایان سلطنت پهلوی در ایران،
چهره ای چندان سرشناس و موثر نبود و به یکباره، در آخرین ماه های سلطنت محمدرضا
پهلوی، به رهبری انقلاب (اسلامی) رسید و نقش او را در وقایع سیاسی در خلال سالهای
دهه ۱۹۷۰ میلادی، بسیار کم رنگ و بی اهمیت یاد می کنند[۷۵] در همین باره، عزت
الله عزتشاهی، از زندانیان سیاسی مشهور دوران پهلوی، می افزاید:
رژیم به خیال خودش، مبارزه را در نطفه خفه کرد، از آن طرف هم، مردم یک حالت عقبزدگی پیدا کردند. آن وقت که امام در تهران بودند، رهبری می کرد. اما، وقتی ایشان را به ترکیه و نجف تبعید کردند، موقعیت رهبری آنچنانی نداشت. در این شرایط، عدهای به محافظه کاری افتادند و از آن طرف هم، امام، از خارج که نمی توانست، تسلطی بر اینجا داشته باشد. گاهی، اعلامیهای می داد و اواخر هم، چند سخنرانی داشت.
سازمانهای چریکی
جنبش
چریکی در ایران در سالهای خفقان پس از سرکوب سال ۱۳۴۲ شکل گرفتند. شماری از
دانشجویان دانشگاهها که روشهای پیشین و مسالمتآمیز جبهه ملی و حزب توده را برای
مبارزه با حکومت موفقیت آمیز نمیدانستند، گروههای مباحثه مخفی و کوچکی را برای
بررسی تجربیات اخیر چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ و چهگوارا و
فانون تشکیل دادند. دستاورد این
مباحثات و بررسیها، شکلگیری شماری گروههای کوچک مارکسیست و
اسلامی بود که «تنها رَه رهایی» را «جنگ مسلحانه» و نبرد
چریکی میدانستند. اصلیترین این گروهها، سازمان
چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان
مجاهدین خلق ایران بودند.[۷۹] پایهگذار فکری و شخصیت برجسته سازمان
مارکسیستی چریکهای فدایی که به «فداییان خلق» نیز شهرت داشتند، بیژن جَزَنی
بود. جزنی که در اواسط دهه ۳۰ چندبار به زندان افتاده بود، پیش از تشکیل گروه مخفی
خود، در شاخه جوانان حزب توده فعالیت میکرد. او که تسلط بسیاری بر تاریخ ایران
معاصر داشت، سالها بعد هنگام گذراندن محکومیت پانزده سالهاش در زندان، جزوههایی
برای سازمان فدایی نوشت. اعتقاد جزنی به مبارزه انقلابی شیفتهوار بود و سخنان
شورانگیز او درباره حزب پیشاهنگ، شاید به بهترین وجهی، بیانگر احساسات انقلابیون
جوان به هنگام آغاز جنبش چریکی در سال ۴۹ باشد.[۷۷][۷۸]
چهار سال پس از تشکیل گروه، ساواک در آن نفوذ کرد و موفق شد
تعدادی از اعضا از جمله جزنی را دستگیر کند. اما اعضای باقیمانده به منظور آغاز
نبرد چریکی و زدن جرقه قیام سراسری علیه حکومت، تیمی را به کوهستانهای پوشیده از
جنگل گیلان (که منطقه مناسبی برای جنگ
چریکی و جذب نیرو از روستاییان) بود فرستادند. برنامه گروه با دستگیر شدن دو تن از
یارانشان به هم خورد و فداییان تصمیم گرفتند تا برای آزاد ساختن آنها، به محل حبس،
یعنی پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکل حمله کنند. شاه پس
از شنیدن خبر، نیروی عظیمی را برای مقابله به منطقه فرستاد و مهاجمان همگی کشته
شدند. گرچه این رویداد یک شکست نظامی بود، فداییان و سایر گروههای چریکی، آنرا «حماسه
سیاهکل» نامیده و پیروزی تبلیغاتی بزرگی قلمداد کردند که توانسته بود کل رژیم
را به هراس افکند.[۸۰][۸۱]
پیشینه دیگر گروه چریکی اصلی «سازمان مجاهدین خلق» نیز همچون فداییان خلق به
اوایل دهه ۱۳۴۰ بازمیگشت، با این تفاوت که افراد سازمان فدایی اغلب از اعضای سابق
حزب توده و یا جناح مارکسیست جبهه ملی بودند، اما سازمان اسلامگرای مجاهدین را
اعضای سابق جناح مذهبی جبهه ملی به ویژه نهضت آزادی تشکیل میدادند. نظریات
«مجاهدین» شباهت بسیاری به اندیشههای شریعتی داشت، ازاینرو بسیاری، شریعتی را
الهامبخش مجاهدین میدانستند، هر چند که مجاهدین پیش از آغاز سخنرانیهای شریعتی در
سال ۴۶، چارچوب و مبانی نظری خود را فراهم ساخته بودند. با اینحال در سالهای بعدی،
دیدگاهها و تعبیرهای شریعتی درباره جنبههای انقلابی تشیع، تاثیری غیر مستقیم و
چشمگیر بر سازمان مجاهدین گذاشت.[۸۲]
در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، فداییان، مجاهدین و سایر گروههای چریکی، به یک رشته
عملیات مسلحانه جسورانه چون بمبگذاری در سفارتخانههای انگلیس و ایالات متحده و
همچنین دفاتر آژانس هواپیمایی اسرائیل و مراکز پلیس؛ دستبرد زدن به بانکها؛ ترور
برخی مقامات نظامی و انتظامی ایرانی و آمریکایی؛ و نیز تلاش برای ربودن اعضای
خانواده سلطنتی، دست زدند.[۸۳] به نظر میرسد که افزایش شمار زندانیان سیاسی،
شکنجه، سرکوب و سانسور توسط ساواک در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، حاصل اینگونه عملیات
چریکی بوده باشد.[۸۴] در اواخر سال ۱۳۵۵، هر دو سازمان چریکی
مجاهدین و فداییان خلق که بسیاری از اعضایشان دستگیر و یا اعدام شده و متحمل تلفات
سنگینی شده بودند، به تجدیدنظر در تاکتیکهای خود پرداختند. گرچه جنبش چریکی نتوانست
رژیم را سرنگون کند، در اواخر سال ۱۳۵۶، با به حرکت درآمدن موج انقلاب و آزادی
زندانیان سیاسی، چریکها به ویژه فداییان، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب
نیروهای جدید و انبارکردن سلاح پرداختند و در ۲۰- ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریباً در
هشتمین سالگرد حماسه
سیاهکل)، هنگام پایان کار رژیم پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به جسد نیمه
جان رژیم شلیک کردند.[۸۵][۸۶]
دولت تکحزبی؛ حزب رستاخیز و تشدید نارضایتیها
نوشتار
اصلی: حزب
رستاخیز
در سال ۱۳۵۳، شاه با وجود مخالفت پیشینش با ایجاد نظام تک حزبی، ضمن انحلال دو
حزب «ایران
نوین» و «مردم»،
«حزب رستاخیز» را تشکیل داد. وی اعلام کرد که در آینده، یک دولت تک حزبی خواهد داشت
و هرکس که به آن نپیوندد باید «کمونیست» و «خائن» باشد. حزب رستاخیز ترکیبی ناهمگون
و شگفتآور داشت و توسط دو گروه بسیار متفاوت طراحی شده بود. گروه نخست از
کارشناسان جوان علوم
سیاسی و دارندگان درجه دکترا از دانشگاههای آمریکایی تشکیل میشد که طبق نظریه
ساموئل
هانتینگتون، استاد برجسته علوم سیاسی، اعتقاد داشتند که تنها راه رسیدن به ثبات
سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است. گروه دوم را
کمونیستهای سابق شیرازی تشکیل میدادند که در اوایل دهه ۳۰، به دلیل همکاری با
رژیم، از حزب توده اخراج شده
بودند و معتقد بودند تنها سازمانی با ساختار لنینیستی میتواند
تودهها را بسیج کند.[۸۷][۸۸] حزب رستاخیز، با جذب دو حزب پیشین و همه
نمایندگان مجلس، تشکیل کمیته مرکزی و برگزیدن امیرعباس
هویدا به دبیر کلی، در سراسر سال ۱۳۵۴، به ایجاد سازمانی گسترده پرداخت و حدود
۵ میلیون نفر را در شعبههای محلی خود پذیرفت. حزب اعلام کرد که «شاهنشاه آریامهر»
را به عنوان «آموزگار خیرخواه و رهبر سیاسی و معنوی ایران» برای تکمیل انقلاب سفید
و بردن ایران به سوی «تمدن بزرگ جدید»، یاری خواهد کرد. همچنین ضمن انتشار پنج
روزنامه و سازماندهی راهپیماییهای روز
کارگر، تهدید کرد که «کسانیکه در حزب ثبت نام نمیکنند، مسئلهدار هستند»،
بدینسان موفق شد حدود هفت میلیون رای دهنده را برای ثبت نام در انتخابات مجلس
آینده، به صندوقهای رای بکشاند و چندین نویسنده، هنرمند و یا استاد دانشگاه را به
دلیل انتقاد و یا صرفاً عدم همکاری، بازداشت کرده و یا مورد ضرب و شتم قرار
دهد.[۸۹]
اما مهمترین اقدام حزب رستاخیز، نفوذ به درون طبقه
متوسط مرفه (سنتی) - مهمتر از همه بازار و روحانیت - بود. چنانکه، مسئولیت تورم شدید بین سالهای ۱۳۵۲
تا ۱۳۵۵ را به گردن جامعهٔ تجاری انداخت و به سراغ مغازهداران و تجار خردهپا رفت.
حزب با گشودن شعبههایی در بازار، بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و
برای کوتاه ساختن دست واسطهها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت
وارد کرد. بدینسان رژیم با اعلان جنگ به بازار، به حوزهای حملهور شده بود که
دولتهای پیشین، جرات گام گذاشتن در آنرا نداشتند. حزب رستاخیز ۱۰٬۰۰۰ دانشآموز را
در دستههای منظمی با نام «تیمهای بازرسی»، برای «جهاد بیرحمانهای علیه سودجویان،
متقلبان، محتکران و سرمایهداران بیملاحظه» روانه بازار کرد. همچنین شوراهای
صنفی تعداد بسیاری از تاجران را جریمه، تبعید و یا محکوم به زندان نمودند و
روزنامههای در نظارت دولت نیز از ضرورت ریشهکن کردن بازار و حجرههای پوسیده و
جایگزین کردن سوپرمارکتهای کارآمد با قصابیها، بقالیها و نانواییهای بیثمر سخن به
میان آوردند. این حملات فاحش و آشکار موجب شد تا بازاریان، در جستجوی یاور و
پشتیبان، بار دیگر به متحد سنتی خود، علما روی آورند.[۹۰][۹۱] رژیم حمله گسترده و
همزمانی را نیز علیه مذهب آغاز کرد. حزب رستاخیز، علما را «مرتجعین سیاه قرون
وسطایی» نامید و تقویم جدیدی را به نام گاهشماری
شاهنشاهی به جای تقویم اسلامی به کار برد. نیروی تازه تاسیس «سپاه
دین» را برای آموزش آنچه «اسلام راستین» نامیده شد، به روستاها فرستاد و با
افزایش سن ازدواج دختران، از قضات خواست تا در اجرای قانون
حمایت از خانواده سال ۱۳۴۶ کوشاتر باشند. به گفته یک روزنامه نزدیک به
روحانیون، حزب رستاخیز درصدد «ملی کردن» مذهب بود.[۹۲] بسیاری از مجتهدان برجسته،
علیه حزب رستاخیز فتوا
صادر کرده و آنرا برخلاف قوانین مشروطه، مصلحت کشور و اصول اسلام دانستند. خمینی
نیز با انتشار اعلامیهای، همکاری با حزب را «حرام» خواند و آنرا نابودکننده نه
تنها بازاریان و کشاوزران، بلکه ایران و اسلام دانست. چند روزی پس از انتشار این
اعلامیه، بیشتر روحانیون نزدیک به وی مانند مطهری، بهشتی، منتظری و خامنهای
دستگیر شدند.[۹۳]
به نقل از یرواند
آبراهامیان، اهداف حزب رستاخیز با دستاوردهای آن به شدت تعارض پیدا کرد و هرچند
هدف آن نهادینه کردن بیشتر حکومت سلطنتی و فراهم ساختن پایگاه اجتماعی گستردهتری
برای آن بود، رژیم را تضعیف و نارضایتی اقشار مختلف جامعه را شدیدتر کرد.[۹۴] اعلان جنگ
حکومت علیه بازاریان و نهادهای دینی، مخالفان میانه رو و حتی روحانیون غیر سیاسی را
نیز به آغوش مخالف نافرمان و سازش ناپذیر رژیم، خمینی (که به زبان آنان سخن میگفت)
انداخت و آنان امکانات مالی بسیار و یک شبکه سازمانی گسترده را در اختیار خمینی
قرار دادند. بازاریان همچنین، پشتیبانی مالی بسیاری از اعتصابهای دانشجویی و بعد
از آن اعتصابهای گسترده کارگری و همچنین حمایت مالی خانوادههای کشتهشدگان
درگیریهای سال ۵۷ را برعهده گرفتند.[۹۵][۹۶]
بازتر شدن فضای سیاسی؛ آغاز اعتراضات
در اواسط دهه ۱۳۵۰، همزمان با شدت گرفتن بحران اقتصادی در قالب تورم حاد و اقدامات مخرب حزب
رستاخیز در مقابله با آن، بحران دیگری به شکل اعمال فشارهای خارجی بر رژیم شاه،
به منظور وادار ساختن آن به تعدیل کنترلهای پلیسی و رعایت حقوق بشر در ایران، به
وقوع پیوست. در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان
عفو بینالملل، کمیسیون
بینالمللی قضات در ژنو و
همچنین کمیسیون
بینالمللی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل، هر یک رژیم شاه را به نقض شدید حقوق
بشر محکوم کردند.[۹۷] همزمان با انتقاد سازمانهای هوادار حقوق بشر،
دانشجویان ایرانی و گروههای مخالف خارج از کشور به منظور افشای جنایتهای ساواک،
اقدام به تشکیل کمیتههای ویژه و برگزاری راهپیمایی کردند. در پی آن، روزنامههای
بانفوذ غربی مانند «ساندی
تایمز» لندن، مطالب افشاگرانهای را درباره نحوه شکنجههای ساواک به انتشار
رساندند. در همین اوان، جیمی
کارتر در کمپین انتخاباتی خود برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۷۶
میلادی (۱۳۵۵)، بر اهمیت مسئله حقوق بشر در ایران برای ایالات متحده، تاکید کرد.
شاه که نمیخواست تصویر اصلاحگری پیشرو و مشتاق به آوردن مزایای تمدن غربی را به
ایران از دست دهد، نسبت به فشارهای خارجی واکنش مثبت نشان داد. در نتیجه در اواخر
سال ۱۳۵۵، ۳۵۷ زندانی را بخشید، به صلیب
سرخ جهانی اجازه داد تا از زندانها بازدید کند و به کمیسیون بینالمللی
حقوقدانان قول داد که در آینده بیشتر محاکمهها در دادگاههای مدنی صورت گیرد.[۹۸]
سال ۱۳۵۶
فروکش کردن نظارتها و سختگیریها، مخالفان را تشویق کرد تا با صدای بلندتری به
اعتراض بپردازند. در اردیبهشت ۱۳۵۶، ۵۳ حقوقدان - بیشتر از هواداران مصدق - با
فرستادن نامهای سرگشاده به کاخ شاه، از دخالت او در کار دادگاهها و قوه قضائیه
انتقاد به عمل آوردند. در تیرماه نیز چهل تن از شخصیتهای ادبی و روشنفکران در
نامهای به هویدا، از سرکوبی و سانسور فعالیتهای فرهنگی و ادبی توسط ساواک، انتقاد
کردند و کانون
نویسندگان ایران را که از سال ۴۳ سرکوب شده بود، احیا نمودند. در تابستان و
پاییز همان سال، حقوقدانان، روشنفکران و نویسندگان و همچنین بازاریان تهران و طلاب
قم نیز با نوشتن نامههای انتقادی سرگشادهتری، صراحت بیشتری به خرج دادند.[۹۹] در
بحبوحه این اتفاقات، اول آبان سال ۱۳۵۶ فرزند خمینی (مصطفی
خمینی) به شکل مشکوک و غیر منتظرهای درگذشت که منجر به برگزاری جلسات سوگواری
معترضانه در قم، تهران، یزد، مشهد، شیراز و تبریز شد و مرگ او بهطور گستردهای به
ساواک نسبت داده شد.[۳]
تا اواخر آبان ۱۳۵۶ مخالفان حکومت، به فعالیتهای محصور به پشت درهای بسته، نوشتن
بیانیه، تشکیل گروهای جدید، احیای گروههای قدیم، صدور نامه و انتشار نشریات اقدام
میکردند، اما پس از آن تاریخ، مرحله جدیدی در روند انقلاب رخ داد و فعالیت مخالفان
به صورت تظاهرات خیابانی خود را نشان داد. نقطه عطف در ۲۵ آبان رخ داد که پس از نه
شب جلسات شعرخوانی آرام با مضمون سیاسی که توسط کانون
نویسندگان در انجمن
فرهنگی ایران و آلمان و در دانشگاه
آریامهر در آبان ماه سال ۱۳۵۶ تشکیل شده بود، پلیس اقدام به برهم زدن جلسه شب
شعر دهم و متفرق کردن حدود ده هزار دانشجوی شنونده در آن کرد که تظاهرات خشمگینانه
دانشجویان و سرازیر شدن آنان در خیابانها با سردادن شعارهای ضد حکومتی را به دنبال
داشت. در این درگیری یک دانشجو کشته، هفتاد تن مجروح و یکصد تن بازداشت شدند. در ده
روز پس از آن، تظاهراتهای دانشجویی افزایش یافت و دانشگاههای اصلی تهران در
اعتراض به درگیری ۲۵ آبان تعطیل شدند. پس از آن، دانشگاههای بزرگ کشور به یادبود ۱۶
آذر (روز غیر رسمی دانشجو) دست به اعتصاب زدند. ولی تظاهر کنندگان دستگیر شده در
ناآرامیهای پیشین، پس از محاکمههای کوتاهی در دادگاههای مدنی تبرئه شدند و
اینگونه محاکمات به روشنی نشان داد که ساواک دیگر توان استفاده از دادگاههای نظامی
را برای سرکوب مخالفان ندارد.[۱۰۰]
مقاله روزنامه اطلاعات (ارتجاع سیاه)
در دی ماه همان سال اتفاق دیگری به تظاهرات خیابانی شدت بخشید. در تاریخ ۱۷ دی،
روزنامه اطلاعات مقاله نیشداری برضد روحانیت مخالف نوشت. آنانرا «ارتجاع سیاه»
نامید و به همکاری پنهان با کمونیسم بینالملل برای محو دستاوردهای انقلاب سفید
متهم ساخت. همچنین خمینی را به بیگانه بودن و جاسوسی برای بریتانیا در
دوران جوانی متهم کرد و او را بی بندوبار و نویسنده اشعار شهوتانگیز صوفیانه
نامید. این مقاله شهر قم را به خشم آورد. حوزههای علمیه و بازار تعطیل و خواستار
عذرخواهی علنی حکومت شدند. حدود ۴۰۰۰ نفر از طلاب و هواداران آنان در روز ۱۹ ماه دی
در تظاهرات به دادن شعار پرداخته و با پلیس درگیر شدند. در این درگیریها بنا به
اعلام حکومت دوتن و به گفته مخالفان هفتاد تن کشته و بیش از پانصد نفر زخمی
شدند.[۱۰۱] روز بعد خمینی خواستار تظاهرات بیشتر شد و
به شهر قم و آنانکه «روحانیت مترقی» نامید، به خاطر ایستادگی در برابر حکومت تبریک
گفت و شاه را به همکاری با آمریکا برای نابودی ایران متهم کرد. آیتالله شریعتمداری
نیز در مصاحبهای نادر با خبرنگاران خارجی، از حکومت گلایه کرد و رفتار پلیس و
حکومت با روحانیون را توهینآمیز خواند. شریعتمداری همچنین به همراه ۸۸ تن از
روحانیون، بازاریان و دیگر مخالفان از ملت خواست که چهلم کشتار قم را با دست کشیدن
از کار و حضور آرام در مساجد برگزار کنند.[۱۰۲] بعدها
در جستجوی جرقه یا سرآغاز انقلاب ایران، روزنامهنگاران، چاپ مقاله اطلاعات و
پیامدهای آن در قم را عنوان کردند.[۴] و برخی چون
حامد
الگار و هنری مانسون کشته شدن مصطفی خمینی را شروع زنجیره اتفاقاتی میدانند که
منجر به انقلاب ایران شد[۳]؛[۱۰۳] اما آبراهامیان، بر این باور است که درواقع
نقطه آغازین انقلاب پیچیده تر از این بوده و نخستین جرقه را میتوان به پیشتر از
چاپ مقاله و وقایع پیامد آن و به جلسات شعرخوانی و ناآرامیهای دانشگاه آریامهر نسبت
داد. در مجموع این دو حادثه، تجلی دو نیروی حاضر در جنبش انقلابی محسوب میشد که
یکی طبقه متوسط حقوق بگیر و جایگاه اعتراض سیاسی آن یعنی دانشگاههای مدرن و دیگری
طبقه متوسط متمول و سنتی و مراکز سازمانهای اجتماعی-سیاسی آن یعنی مدارس علوم دینی
سنتی (حوزههای علمیه) و بازار بود.[۱۰۲]
مراسم عزاداری
از این زمان به بعد یک دوره از مراسم چهلم (هرکدام به منظور یادبود کشتهشدگان
مراسم قبلی) در سطح کشور برگزار شد که نمونهای عالی از استفاده سیاسی از یک سنت
شیعی محسوب میشد و فرصتی را برای معترضان فراهم میساخت تا به جمع شدن گرد هم،
اطلاع رسانی شفاهی و برانگیختن بیشتر احساسات مذهبی مخالفان حکومت بپردازند. در روز
۲۹ بهمن ۱۳۵۶ به عنوان چهلم کشتار قم، مراسم یادبود در شهرهای بزرگ ایران به آرامی
برگزار شد، اما در تبریز معترضان به کلانتریها،
دفاتر حزب رستاخیز، بانکها، هتلهای لوکس، سینماها و مشروبفروشیها (که نماد
وابستگی به غرب به شمار میرفتند) حمله کردند و برای نخستین بار فریاد «مرگ بر شاه»
شنیده شد. شورش تبریز دو روز طول کشید و با توسل حکومت به نیروهای کمکی ارتش از
جمله تانک و هلیکوپترهای جنگی، فروکش کرد.[۱۰۴][۹۵] دهم
فروردین ۱۳۵۷، مراسم چهلم کشتهشدگان تبریز بود که در ۵۵ شهر برپاشد و در این مدت،
اکثر بازارها و دانشگاهها تعطیل بودند. این مراسم در برخی شهرها بهویژه در یزد به خشونت کشیده شد و عدهای
توسط نیروهای پلیس کشته شدند که مراسم چهلم آن در روز نوزدهم اردیبهشت ماه برگزار
گردید. در این روز، بازار و موسسات آموزشی مهم اعتصاب کردند و مراسم در برخی شهرها
به خشونت گرایید. در قم، نیروهای امنیتی برای سرکوب تظاهرات به تیراندازی و قطع برق
شهر روی آوردند و با تعقیب گروهی از تظاهرکنندگان و زیرپا گذاشتن حق و حرمت قدیمی
تحصن در خانه علمای دینی، دو تن از طلاب را که در خانه شریعمتداری پناه گرفته
بودند، کشتند.[۱۰۵] آمار رسمی حکومت و مخالفان از تعداد
کشتهشدگان و مجروحان سه دوره روزهای چهلم پرآشوب، (مثل همه وقایع بعدی) بسیار
تفاوت داشت. برپایه اعلامیههای حکومتی، ۲۲ نفر کشته و تقریباً ۲۰۰ تن زخمی شدند و
اما مخالفان، شمار کشتهها را ۲۵۰ و شمار زخمیها را بیش از ۶۰۰ نفر دانستند.[۱۰۶]
کمیته انتقام ساواک
رژیم برای رویارویی با این بحران، نخست با ایجاد کمیته مخفی انتقام توسط ساواک،
به فرستادن نامههای تهدید آمیز و حتی بمب گذاری در دفاتر برخی روشنفکران و
حقوقدانانی که نامههای اعتراضی نگاشته بودند - از جمله سنجابی، فروهر، بازرگان و
عبدالکریم
لاهیجی - اقدام کرد. حزب رستاخیز هم گروهی متشکل از افراد پلیس با لباس غیر
نظامی به نام «نیروی پایداری» تشکیل داد تا به گردهماییهای سازمان یافته گروههای
دانشجویی، کانون نویسندگان و جبهه ملی حمله کند. در همین حال، رژیم برخی سیاستهای
ضدتورمی را که موجب خشم بازاریان و علما شده بود کنار گذاشت و ضمن پوزش خواستن از
شریعتمداری از بابت حمله به خانه او و برکناری ارتشبد نعمتالله
نصیری رئیس بدآوازه ساواک، نمایش فیلمهای شهوت انگیز غربی را ممنوع ساخت و شاه
نیز برای زیارت به مشهد رفت. جمشید
آموزگار نخست وزیر وقت نیز با معوق گذاشتن بسیاری از طرحهای توسعه اقتصادی،
برای مهار کردن تورم تلاشهایی به عمل آورد.[۱۰۷] چهلم کشتهشدگان اردیبهشت ماه، با توصیه
شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو به آرامی برگزار شد و برای دو ماه، تا پیش از
پایان تیرماه، ناآرامی عمدهای روی نداد. به نظر میرسید که استراتژی جدید دولت،
کارساز واقع شدهاست و یا شاید مخالفان خود را برای ماه رمضان، که
بسیج جمعیت برای تظاهرات آسانتر بود، آماده میکردند. در طی این دوره از آرامش،
بسیاری از جمله نخست وزیر به این نتیجه رسیدند که بحران پایان یافتهاست.[۱۰۸][۱۰۹]
گسترش اعتراضات و اعتصابهای گسترده کارگری
پس از دو ماه آرامش، و وقوع دو ناآرامی در ۳۱ تیر و ۶ مرداد، در چند روز نخست ماه رمضان که
از ۱۴ مرداد آغاز میشد، تظاهرات خشونت باری در تهران، تبریز، قم، اصفهان و شیراز
برپا شد و در اصفهان تظاهرکنندگان خشمگین، برخی مجهز به سلاح کمری، بیشتر مناطق شهر
را تصرف کردند.[۱۱۰] دولت تنها پس از اعلام حکومت نظامی و با
کشتن برخی مهاجمان توسط نیروهای ارتش، توانست کنترل شهر را دوباره در دست گیرد. پس
از این ناآرامیها، رژیم خود را برای دور دیگری از مراسم چهلم آماده میکرد که فاجعه
بزرگی کشور را تکان داد. در ۲۸ مرداد ماه (همزمان با سالگرد کودتای سال ۱۳۳۲)، سینما
رکس آبادان که در یک منطقه کارگرنشین قرار داشت به طرز مشکوکی در آتش سوخت و
بیش از چهارصد مرد، زن و کودک در آن جان باختند. رژیم بیدرنگ با یادآوری حملات
مشابه مخالفان به سینماها، مسئولیت این رویداد را به گردن آنان انداخت. اما مخالفان
ساواک را به تدارک این «آتش سوزی رایشتاگ»، قفل کردن درهای سینما و کارشکنی در
آتشنشانی محل متهم کردند. (بعدها در دادگاهی که پس از انقلاب برگزار شد، گروهی
شامل افراد متعصب مذهبی مسئول این حادثه شناخته شدند و به همراه چند افسر پلیس به
جرم کوتاهی در جلوگیری از وقوع حادثه، محاکمه شدند. طبق گفته برخی، این گروه با
روحانیون عالی رتبه ارتباطاتی داشتهاند.) فردای آنروز ۱۰٬۰۰۰ تن از بستگان
قربانیان که در مراسم تشییع گرد هم آمده بودند، ساواک را مسئول این حادثه دانسته و
شعارهای تندی علیه حکومت سر دادند.[۱۱۱][۱۱۲][۱۰۹][۱۱۳]
امتیازات شاه به مردم
شاه کوشید تا با دادن امتیازات بیشتر به مخالفان چون عفو ۲۶۱ زندانی دیگر، بیرون
بردن نیروهای نظامی از دانشگاهها و وعده انتخابات آزاد، از شدت بحران بکاهد. او
برای جلب نظر روحانیون جعفر
شریف امامی را به نخست وزیری تعیین کرد. در دوران تصدی دولت شریف امامی که
«دولت آشتی ملی» نام گرفته بود، آزادی مطبوعات بیشتر شد و احزاب و تشکلهای سیاسی
قدیمی به صحنه بازگشتند. همچنین تقویم شاهنشاهی لغو گردید، بیشتر روحانیون عالی
رتبه از زندان آزاد شدند و ۵۷ قمارخانه تعطیل گشت. شریف امامی پس از توافق با
رهبران میانه رو مخالفان، مانند سنجابی، بازرگان و فروهر، اجازه راهپیمایی عید فطر
را صادر کرد و از آنان قول گرفت که از شعار دادن علیه شخص شاه و دعوت به تظاهرات
بیشتر، خودداری کنند. در مراسم عید فطر تقریباً در همه شهرها شمار بسیاری از اقشار
مختلف مردم شرکت کردند.[۱۱۴][۱۰۹] گرچه در
روز عید فطر مشکلی پیش نیامد، طی سه روز پس از آن بحران شدت گرفت. خمینی در اعلامیه
شب عید فطر خود، به عنوان وظیفهای برای همه مسلمانان، خواستار عدم سازش با شاه و
ایستادگی در مقابل او تا زمان اخراجش از کشور شده بود. علیرغم فراخوان مخالفان
میانهرو در خودداری از تظاهرات، شمار جمعیت تظاهرکننده بیشتر و بیشتر شد چنانکه در
۱۶ شهریور در تهران، بیش از نیم میلیون نفر به تظاهرات پرداختند و ضمن سر دادن شعار
«حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برای نخستین
بار خواستار برقراری حکومت جمهوری اسلامی شدند و خواسته مخالفان میانه رو مبنی بر
اجرای قانون مشروطه، تحت الشعاع قرار گرفت. شاه برای حفظ تسلط خود بر اوضاع، کوشید
تا قاطعانه عمل کند از اینرو با ممنوعیت تظاهرات خیابانی برای نخستین بار پس از سال
۱۳۴۲، در تهران و یازده شهر دیگر حکومت نظامی اعلام کرد. صبح روز بعد، جمعه ۱۷
شهریور، درگیریهای شدیدی در جنوب تهران رخ داد، کارگران ضمن سنگربندی در خیابان، به
سوی کامیونهای ارتش کوکتول مولوتف پرتاب میکردند و در میدان ژاله، حدود پنج هزار
نفر - اغلب دانشجو - که بسیاری از آنان از اعلام حکومت نظامی در سحرگاه آن روز خبر
نداشتند، به صورت نشسته به تظاهرات پرداختند.
حضور مستضعفان
حضور فقرای شهری، نسبت به دیگر طبقات در تظاهرات این روز بسیار چشمگیرتر بود و
برای پراکنده کردن مردم در محلههای پرجمعیت جنوب شهر از هلیکوپترهای جنگی استفاده
شد. در میدان ژاله نیز کماندوها و تانکها به سوی جمعیت شلیک کردند. در شب همان روز،
مقامات نظامی، شمار کشته شدگان را ۸۷ و شمار زخمیها را ۲۰۵ نفر اعلام کردند. اما
مخالفان شمار کشتهها را بیش از ۴۰۰۰ نفر دانستند. (پس از انقلاب، در تحقیقات به
عمل آمده، اما رسماً منتشر نشده توسط بنیاد
شهید، تعداد کشتهشدگان شناسایی شده، ۸۸ نفر اعلام شد)[۱۱۵][۱۱۶][۶۸][۱۱۷]
۱۷ شهریور(جمعه سیاه)
نوشتار
اصلی: واقعه
۱۷ شهریور
حادثه ۱۷ شهریور که به جمعه
سیاه معروف شد تاثیری بسیار نهاد و دریایی از خون بین شاه و مردم پدید آورد. با
تحریک احساسات عمومی و تشدید نفرت، تنها یک راهحل روشن یعنی یک انقلاب بنیادی
باقیماند. شاه به این موضوع پی برد که مخالفان میانه رو و غیرمذهبی، پیروان شخصی و
سازمانهای سیاسی لازم را برای جلوگیری از شور و احساسات مردمی ندارند. نکته دیگر
آنکه، تظاهرات پی در پی، صحنه سیاست را از برنامهریزی و میزهای مذاکره به خیابانها
و محلههای فقیرنشین پرجمعیت کشانده بود و با هر کشتار، فرصت دستیابی به سازش از
راه گفتگو کاهش مییافت. برای ساکنان محلات فقیرنشین و حلبیآبادهای تهران که همگی
دهقانان مهاجر تازه بیزمین شده بودند، مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی را
فراهم میکرد و آنان مذهب را جانشین جامعه روستایی از دست رفتهشان قلمداد میکردند
و با اشتیاق در مساجد شهری، به سخنان روحانیون گوش میسپردند. با افزایش شدید
محبوبیت خمینی در سالهای ۵۶ و ۵۷ و شدت گرفتن شور و تحرکات انقلابی، سخنان او در
خصوص سازش ناپذیری با رژیم و حل مشکلات با بازگشت به اجرای کامل احکام اسلامی، با
استقبال بسیاری از سوی تودههای مسلمان و فقرای شهری روبرو شد و موجب از دست رفتن
تاثیر سخنان دیگر روحانیون محبوب مثل شریعتمداری و طالقانی که خواستار اجرای کامل
قانون مشروطه بودند، گشت.[۶۷][۶۸]
اما فردای پس از جمعه سیاه، موج گسترده اعتصابات کارگری آغاز شد. در واقع با
پدیدار شدن اثرات دوره رکود اقتصادی، تعیین سقف برای افزایش دستمزدها و همچنین کاهش
حقوق و دستمزد کارگران در نیمههای تابستان ۱۳۵۷، کارگران کارخانهها، علاوه بر
برپایی اعتصاب به تظاهراتها نیز پیوستند. مشارکت کارگران کارخانهها و همچنین
کارگران ساختمانی و فقرای شهری، راهپیماییهای چند ده هزار نفری را به چندصد هزار
نفری و حتی میلیونی تبدیل کرد و پیروزی نهایی انقلاب را ممکن ساخت.[۱۱۸]
تقاضاهای اعتصاب کنندگان در ابتدا عمدتاً اقتصادی بود اما به تدریج به صورت
تقاضاهای سیاسی درآمد، چنانکه در مهرماه، حدود ۴۵ درصد تقاضاهای اعتصاب کنندگان
سیاسی شده بود که در آبان به ۸۰ درصد و در ماه بهمن به ۱۰۰ درصد رسید.[۱۱۹]
در ۱۸ و ۲۰ شهریور ماه، کارگران پالایشگاههای تهران و سایر شهرها اعتصاب کردند.
شمار و گستره اعتصابات در مهرماه بیشتر شد و در ۱۴ و ۲۴ مهر (چهلمین روز جمعه سیاه)
درگیریهای خونینی در شهرهای اصلی روی داد. در اواخر مهر، به دنبال اعتصابات
پیدرپی، تقریباً همه مراکز بازار، دانشگاهها، دبیرستانها، تاسیسات نفتی، بانکها،
وزارتخانهها، روزنامهها، بیمارستانهای دولتی و کارخانههای بزرگ کشور تعطیل شد و
اعتصابگران، علاوه بر خواستهای صنفی، انحلال ساواک، لغو حکومت نظامی، آزادی
زندانیان سیاسی و بازگشت خمینی را خواستار شدند.[۱۲۰]
شاه در رویایی با بحران، تصمیماتی ضد و نقیض گرفت، از یک سو به برقراری حکومت
نظامی در دیگر شهرها، دستگیری رهبران جبهه ملی و تحت فشار قرار دادن عراق برای اخراج خمینی پرداخت و از سوی
دیگر به آزادی ۱۱۲۶ تن از زندانیان سیاسی، (از جمله منتظری و طالقانی و همچنین هشت
تودهای که از سال ۱۳۳۴ همچنان در زندان بودند)، بازداشت ۱۳۲ تن از دولتمردان پیشین
از جمله هویدا و نصیری، انحلال حزب رستاخیز و پذیرفتن بیشتر درخواستهای اقتصادی
کارمندان و کارگران صنعتی دست زد و ضمن وعده انتخابات آزاد و جبران اشتباهات گذشته،
از تلویزیون سراسری به مردم گفت که «پیام انقلاب» آنان را شنیدهاست.[۱۲۱] خمینی
که در این زمان از عراق به پاریس تبعید شده بود، از آنجا پیام فرستاد که اگر شاه
واقعاً صدای انقلاب مردم را شنیدهاست، باید بیدرنگ استعفا داده و در دادگاه اسلامی
حاضر شود. او هرگونه سازش با «سلطنت منفور» را خیانت به اسلام دانست و از مردم
خواست تا آنرا به «زبالهدان تاریخ» نیفکندهاند، از پای ننشینند. هنگامی که
روزنامهنگاران اروپایی از او پرسیدند که چه چیز جایگزین رژیم سلطنتی خواهد شد،
خمینی برای نخستین بار به جای پاسخ همیشگی خود «حکومت اسلامی»، واژه «جمهوری
اسلامی» را به کار برد. روشن بود که او میکوشید طبق توصیه اعضای نهضت آزادی، جبهه
ملی و سازمانهای دانشجویی مخالف (مانند قطبزاده، بنیصدر و یزدی) که به محض ورود
او به فرانسه به وی پیوسته بودند، به زبان آنان سخن گوید. در اوایل آبان، سنجابی و
بازرگان نیز برای دیدار با خمینی به فرانسه رفتند و ضمن اعلام پشتیبانی از او، با
زبانی اندک متفاوت، خواستار جایگزینی یک «حکومت ملی و اسلامی، مبتنی بر اصول اسلام،
دموکراسی و حاکمیت ملی» با نظام سلطنتی شدند. بدینسان با سفر سنجابی و بازرگان به
پاریس، پیوند نیروهای سکولار و مذهبی احیا شد و امکان مطرح کردن هر گزینه دیگری بین
«جمهوری اسلامی» و «سلطنت» از بین رفت.[۱۲۲][۱۲۳] با استحکام پیوند و ائتلاف رهبران مخالفان،
راهپیماییها و اعتصابات شدت یافته و در ماه محرم به خشونت کشیده شد. در تهران در
سه روز نخست ماه محرم در آذرماه، صدها هزار نفر به فراخوان رهبران مخالف به
پشتبامها رفته و فریاد «اللهاکبر» سر دادند و هزاران کفنپوش نیز با زیرپاگذاشتن
مقررات منع رفتوآمد در شب، به خیابانها ریختند. در قزوین نیز عدهای با منع
مقررات، زیر تانکها مانده و کشته شدند. رژیم از بیم وخیمتر شدن اوضاع، امتیازهای
دیگری داد و با آزاد ساختن ۴۷۰ زندانی سیاسی دیگر، اجازه برگزاری مراسم سوگواری را
به شرط حفظ نظم و عدم حمله مستقیم به شاه، صادر کرد. در راهپیمایی روز تاسوعا به
رهبری طالقانی و سنجابی، بیش از نیم میلیون نفر حضور یافتند و در روز عاشورا تعداد
جمعیت به حدود دو میلیون نفر رسید. روزنامهها و نشریات معروف غربی این
راهپیماییها را نشانی از خواست و توانایی توده عظیم مردم برای بیرون راندن شاه و
برقراری حکومت جدید دانستند.[۱۲۴]
پس از عاشورای ۵۷
موقعیت شاه در دو هفته پس از عاشورا وخمیتر شد. بسیاری از سربازان و افسران در
شهرهای زیادی، از هدف قراردادن مردم اجتناب ورزیده و به مخالفان میپیوستند.
اعتصابات گسترده و درگیریهای روزمره مخالفان با ارتش نیز، موجب فلج شدن اقتصاد کشور
و توقف صدور نفت شد. سازمانهای چریکی با آزادشدن اعضایشان از زندان و بازگشت برخی
مخالفان تبعیدشده به کشور، جانی تازه گرفته و با جذب نیرو از مردم (به ویژه جوانان)
به نیروهای قابل توجهی تبدیل شدند. این سازمانها به چند عملیات مسلحانه مانند
بمبگذاری و کشتن برخی افسران ارتش و پلیس دست زدند. همزمان گروههای حامی خمینی نیز
در کشور بسیار افزایش یافتند و مثل دیگر گروهها به انتشار روزنامه، پوستر و
نشریاتی پرطرفدار و پرتیراژ برای گسترش ایدههای انقلابی پرداختند.[۱۲۵][۱۲۶]
بیاعتماد شدن واشینگتن نسبت به شاه نیز عامل دیگر تضعیف بیشتر رژیم بود. چنانکه
کارتر از شاه خواست تا قدرت خود را تعدیل کرده و از حضور نظامیان در خیابانها
بکاهد. همچنین دولت فرانسه، امکان بقای شاه را منتفی دانست. در همین زمان، خمینی
سرگرم مبارزهای تبلیغاتی علیه نیروهای چپ و مارکسیستها بود و اعلام داشت که
ایران، پس از سرنگونی شاه، همچنان نفت مورد نیاز غرب را تامین نموده و با شرق
همپیمان نخواهد شد. پس از این اتفاقات، شاه پیشنهاد جدیدی به سنجابی و دیگر رهبران
جبهه ملی داد و از آنان خواست ریاست یک دولت آشتی ملی را بپذیرند. این پیشنهاد به
علت عدم توافق شاه در کنارهگیری از سمت فرماندهی کل نیروهای مسلح و ترک کشور، رد
شد. با اینحال شاپور
بختیار یکی از رهبران جوانتر و کم تجربهتر جبهه ملی که خطر روحانیون را بیشتر
از ارتش میدانست، پیشنهاد داد که اگر شاه کشور را ترک کند، ۱۴ نظامی سرسخت را
تبعید نماید و قول دهد تنها سلطنت کند و نه حکومت، ریاست یک دولت غیرنظامی را به
عهده خواهد گرفت. شاه نیز بیدرنگ این پیشنهاد را پذیرفت و در ۹ دی ماه، بختیار را
به نخست وزیری تعیین کرد.[۱۲۷]
کنفرانس گوادلوپ و تاثیرات آن بر انقلاب ایران
در هفته اول ژانویه ۱۹۷۹ سران ۴ کشور غربی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در یک
دیدار و گردهمایی غیر رسمی معروف به کنفرانس
گوادلوپ، در جزیره
گوادلوپ با هم مذاکره کردند. بدون شک ایران از اهم موضوعاتی بود که در این
کنفرانس مطرح گردید. نتیجه این کنفرانس اینگونه بود :
شاه ایران باید خود تصمیم بگیرد که در ایران بماند یا برای یک مرخصی که سرانجام آن ممکن است به پایان سلطنتش منجر گردد برود. آمریکا به خاطر مخالفت های فزاینده نمیتواند از او حمایت کند
یک هفته قبل از کنفرانس گوادلوپ وزارت امور خارجه فرانسه از صادق قطب زاده خواست
برای ژیسکار
دستن رئیس جمهور فرانسه مشخص کند در صورت پیروزی آیتالله خمینی چه نوع سیاست
هایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد. قطب زاده در زمان
کوتاهی تحلیلی تهیه و برای وزارت خارجه فرانسه فرستاد. چند ساعت بعد از طریق وزارت
خارجه فرانسه اعلام شد که رئیس جمهور ژیسکار دستن به قدری تحت تاثیر این تحلیل قرار
گرفته است که در کنفرانس به جیمی
کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با
آیتالله خمینی خواهد بود وارد مذاکره شود.[۱۲۹]
در کنفرانس گوادلوپ زیسکار دستن رئیس جمهور فرانسه موضع سختتری نسبت به سایرین
علیه شاه گرفت. وی موکداً به کارتر توصیه نموده بود با مخالفین تماس بگیرد. پس از
این کنفرانس روح الله خمینی در پیامی محرمانه از مواضع رئیس جمهور فرانسه در
کنفرانس تشکر کرد و گفت پس از استقرار حکومت جدید، ایران صدور نفت خود را به غرب از
سر خواهد گرفت.[۱۳۰]
به گفته ابراهیم
یزدی پس از کنفرانس گوادلوپ لحن نشریات آمریکایی به شکل قابل توجهی به نفع
مخالفین شاه تغییر یافت. وی همچینین می افزاید مذاکرات دیپلماتیک رهبران انقلاب در
داخل و خارج با مقامات آمریکایی و اروپایی در موفقیت انقلاب نقش زیادی داشته است و
ابراز تردید می کند که بدون این تماس ها و مذاکرات امکان پیروزی نهایی در آن شرایط
و به آن سرعت میسر می بود.[۱۳۱]
سرنگونی رژیم شاه و پیروزی انقلاب
بختیار پس از نشستن بر کرسی نخستوزیری، برای خشنود نمودن مخالفان اقداماتی
انجام داد. او ضمن وعده لغو حکومت نظامی، خروج شاه، انحلال ساواک و اجازه به خمینی
برای بازگشت به کشور، داراییهای بنیاد
پهلوی را ضبط، شماری از وزرای پیشین را دستگیر و زندانیان سیاسی بیشتری را آزاد
کرد. در همین حال به مخالفان هشدار داد که در صورت ایجاد مانع برای برقراری حکومت
مشروطه، با توسل به ارتش، دیکتاتوری نظامی و خشنی به وجود خواهد آورد. گرچه
شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو از بختیار حمایت کردند، سنجابی و فروهر دو
همقطار وی، ضمن اخراج بختیار از جبهه ملی، خواستار برکناری شاه شدند و خمینی نیز با
دعوت دوباره مردم به اعتصاب و راهپیمایی، پیروی از دولت بختیار را پیروی از ارباب
او «شیطان» خواند.[۱۳۲]
دی و بهمن ۵۷
در اوایل دی ماه، اعتصابات فلج کننده دوباره از سر گرفته شد و در ۱۵ و ۱۸ دی،
صدهاهزار نفر در شهرهای بزرگ به راهپیمایی پرداختند. در ۲۳ دی، حدود دو میلیون نفر
در سی شهر دست به راهپیمایی زده و خواستار بازگشت خمینی، برکناری شاه و استعفای
بختیار شدند. در ۲۶ دی ماه، هنگام خروج شاه از کشور به مقصد قاهره (که به گفته
دولت، برای «استراحت» صورت گرفت)، صدها هزار نفر به خیابانها ریختند تا این رویداد
را جشن بگیرند. در ۲۹ دی، پس از فراخوان خمینی به برگزاری «همهپرسی خیابانی» برای
تعیین تکلیف سلطنت و دولت بختیار، تنها در تهران بیش از یک میلیون نفر به خیابانها
آمدند. روز سوم بهمن فرودگاهها برای جلوگیری از ورود خمینی بسته شدند و در ۷ و ۸
بهمن ماه، در جریان اعتراض به بسته شدن فرودگاه چندین نفر کشته شدند. ۹ بهمن بختیار
اعلام کرد که فرودگاه باز است و سرانجام در ۱۲ بهمن، بیش از سه میلیون نفر برای
استقبال از بازگشت
خمینی به خیابانها ریختند. هنگامی که خمینی برای در دست گرفتن سکان انقلاب به
کشور بازگشت، رژیم پهلوی سرنگون شده بود و سه ستون سابق نگاهدارنده آن، ارتش مدرن،
نظام حمایتی و مالی دربار، دیوانسالاری حجیم و غول پیکر و همچنین حزب رستاخیز، بر
اثر شانزده ماه درگیریهای خیابانی، ششماه راهپیمایی مردمی و پنج ماه اعتصاب فلج
کننده، کاملاً ویران گشته بود.[۱۳۳] به محض فروپاشی دولت، قدرت به دست
سازمانهایی موسوم به «کُمیته»
افتاد. بیشتر این کمیتهها را به ویژه در استانهای مرکزی شیعهنشین و فارسی زبان،
روحانیون محلی هوادار خمینی اداره میکردند. کمیتههای شهرها، با پخش مواد غذایی،
تعیین قیمتها، اجرای قوانین راهنمایی رانندگی و احیای دادگاههای شرع، میکوشیدند
تا نظم و قانون را اجرا کنند. روحانیون دیگری نیز، نزدیک به یکهزار تن از جوانان،
اغلب از محلات پایین شهر را گرد آورده و یک نیروی شبهنظامی تشکیل دادند که بعدها
به «پاسداران
انقلاب» معروف شد. خمینی ضمن دعوت به ادامه تظاهراتها تا کنارهگیری بختیار،
بازرگان را مامور تشکیل دولت موقت نمود و یک شورای
انقلاب مخفی را، برای مذاکره مستقیم با رؤسای ارتش تعیین کرد.[۱۳۴]
همزمان با گفتگوی پنهانی این شورا با رؤسای ستاد ارتش، حادثهای سرنوشت ساز رخ
داد و سازمانهای چریکی چون «چریکهای
فدایی خلق» و «مجاهدین
خلق» و حزب توده، آخرین
ضربه را بر پیکر رژیم وارد آوردند. در عصر جمعه بیستم بهمن، گارد
جاویدان شاهنشاهی کوشید تا شورش تکنیسینها و همافران نیروی هوایی، در پایگاه
نظامی نزدیک به میدان ژاله را سرکوب کند که سازمانهای چریکی با خبردار شدن از این
نبرد مسلحانه، به کمک همافران محاصرهشده شتافته و پس از شش ساعت درگیری، گارد
شاهنشاهی را پس راندند. آنان با توزیع سلاح در بین مردم - از پیر تا جوان - مناطق
اطراف میدان ژاله را چنانکه لوموند نوشت، به «کمون
پاریس» دیگری تبدیل کردند. صبح روز بعد چریکها و شورشیان، به نه مرکز پلیس و
بزرگترین کارخانه اسلحه سازی شهر حمله کردند. سرانجام روز یکشنبه ۲۲ بهمن ماه، که
درگیریها به اوج خود رسید، سازمانهای چریکی، حزب توده و ارتشیان فراری به یاری
هزاران داوطلب مسلح، اکثر انبارهای مهمات، پادگانها و همچنین زندان اوین و دانشکده
افسری را به تصرف در آوردند. ساعت ۲ بعداز ظهر همان روز، رئیس ستاد کل ارتش، اعلام
کرد که در مبارزه میان بختیار و شورای انقلاب، ارتش بیطرف خواهد ماند. ساعت ۶ بعد
از ظهر رادیو اعلام کرد: «اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب».
بدینسان پس از دو روز درگیری شدید، انقلاب تکمیل و سلطنت ۲۵۰۰ ساله نابود شد. حکومت
جدید تعداد جانباختگان انقلاب را ۶۰٬۰۰۰ نفر اعلام کرد، اما در تحقیقات رسماً منتشر
نشده بنیاد شهید که سالها بعد توسط یکی از اعضای آن (عمادالدین
باقی) به اطلاع همگان رسید، مشخص شد که در فاصله آبان ۱۳۵۶ تا پیروزی انقلاب در
بهمن ۱۳۵۷، ۲۷۸۱ تن جان خود را از دست دادهاند. بیشتر قربانیان از مردم محلات
کارگرنشین جنوب شهر تهران بودند.[۱۳۵][۱۳۶][۱۳۷]
پس از انقلاب؛ کشمکش لیبرالها و روحانیون؛ آزادی زودگذر
در ۱۰
فروردین مردم ایران در یک همهپرسی به
و به دعوت خمینی شرکت کردند و با اکثریت قاطع (بیش از ۹۸ درصد) به جمهوری
اسلامی (به عنوان نظام حکومتی آینده) رای دادند. در ۱۸
فروردین امیر
عباس هویدا، نخست وزیر سابق ایران در دوران شاه با حکم صادق
خلخالی قاضی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. همچنین بیش از ۲۰۰ تن از مقامات
بلند پایه رژیم سابق در خلال دو ماه بعد از انقلاب طی حکمهای دادگاههای
انقلاب اعدام گشتند.[۱۳۸][۱۳۹] در تاریخ ۱۳ آبان ماه دانشجویان
پیرو خط امام به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند
و افراد حاضر در سفارت را به گروگان گرفتند و این واقعه استعفای دولت موقت و لیبرال
مهدی بازرگان را در پی داشت. (مقاله مرتبط در این زمینه: اشغال
سفارت آمریکا)
پیش از برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران خمینی با یک استدلال
حقوقی، مجاهدین
خلق را به سبب عدم اعتقاد به قانون
اساسی از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران منع کرد[۱۴۰] که موجب انتقاد شدید این
سازمان از نیروهای مکتبی حاکم در جمهوری اسلامی گردید. در پنجم بهمن ماه ابوالحسن
بنیصدر (از فعالان اسلامگرا که تا پیش از انقلاب در فرانسه به فعالیت انقلابی
بر ضد حکومت پهلوی میپرداخت) با حمایت خمینی و با پیروزی در انتخابات به عنوان
اولین رییس
جمهور ایران انتخاب شد. در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۵۹ شورای انقلاب با حکم
خمینی و با هدف تصفیه دانشگاهها از اساتید و دانشجویان دگراندیش، به اپوزیسیون یا
گروههای سیاسی منتقد و مخالف نیروهای مذهبی حاکم در جمهوری اسلامی که عمدتاً
خاستگاه دانشجویی داشته و دانشگاه را فضای امن سیاسی و کانون فعالیتهای خود به شمار
میآوردند، برای تخلیه دفاتر خود در دانشگاهها مهلتی سه روزه داد. در طی این روزها
درگیری و خشونت در دانشگاههای ایران به ویژه در دانشگاه تهران به اوج خود رسیده و
چند تن کشته و صدها نفر مجروح شده و این سرآغاز رویدادی شد که ازآن به عنوان «انقلاب
فرهنگی» یاد میشود.[۱۴۱][۱۴۲] روز دوم
اردیبهشت حکم شورای انقلاب در دانشگاه تهران توسط بنیصدر ابلاغ شد که تعطیلی
دانشگاهها به مدت بیشتر از دو سال و اخراج صدها تن از اساتید و دانشجویان دگراندیش
را در پی داشت.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴]
به دنبال کشمکشها و اختلاف نظرهای بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی و تلاش ناموفقش
در جهت سلب اختیارات آنان و در نتیجه از دست دادن حمایت خمینی، از آنجاکه او به
تنهایی توان مقابله با مخالفانش را نداشت و پیشتر هیچگاه به ایجاد یک حزب و یا
ائتلاف اقدام نکرده بود، با مجاهدین خلق متحد شد[۱۴۵] و در اواخر ماه خرداد او
که برای حفظ جان خویش در خفا به سر میبرد مردم را به قیام فراخواند.[۱۴۶] در
سیام خرداد ۱۳۶۰ تظاهرات خشونت آمیزی در شهرهای مختلف کشور توسط هوادران مجاهدین
خلق و بنیصدر به راه افتاد بهطوریکه در تهران تعداد معترضان به حدود نیم میلیون
نفر رسید و در پی عکسالعمل خمینی و دیگر روحانیون و درگیری معترضان با نیروهای
حزباللهی و سپاه پاسداران تنها در اطراف دانشگاه تهران حدود ۵۰ نفر کشته، ۲۰۰ نفر
مجروح و ۱۰۰۰ نفر دستگیر شدند.[۱۴۷] روز بعد، بنی صدر برکنار و دستور بازداشت او
توسط روحالله
خمینی به اتهام خیانت و توطئه علیه نظام صادر شد و به این ترتیب رقابتهای سیاسی
وارد عرصه خشونت آمیزی گشت.[۱۴۸]
برخورد با مطبوعات
در آگوست سال ۱۹۷۹، (مرداد ۱۳۵۸)روزنامه آیندگان تعطیل شد و در ۲۰ اگوست همان
سال نیز چهل و یک نشریه ممنوعالانتشار شدند.[۱۴۹]
قوانین اسلامی
پس از انقلاب، مشروبات
الکلی ممنوع شد، همچنین جداسازی زنان از مردان در مدارس، استخرها، مناطق ساحلی
به مرحله اجرا درآمد. همچنین محدودیتهایی برای پخش موسیقی در رادیو و تلویزیون
مقرر شد.[۱۵۰]
تظاهرات زنان علیه فرمان خمینی
نوشتار
اصلی: ۸ مارس
۱۳۵۷
پس از فرمان خمینی مبنی بر پوشش کامل برای زنان، تظاهراتی از سوی هزاران زن بدون
حجاب علیه این دستور، در پایتخت برگزارشد.[۱۵۱]
تاثیر انقلاب ۱۳۵۷ بر طبقات اجتماعی ایران
در جریان انقلاب ۱۳۵۷ و دههٔ اول پس از آن، به دلیل مخالفت آن با نظم
سرمایهدارانهٔ پیش از انقلاب، اقتصاد ایران دچار درونتابی
ساختاری شد. وجوه مشخصهٔ این دوره اختلال گسترده در فرایند تولید و انباشت
سرمایه و برهمخوردن مناسبات تولید سرمایهدارانه بود که این، به نوبهٔ خود موجب
«پرولتاریا زدایی» اقتصاد شهری، دهقانی شدن کشاورزی و افزایش شدید فعالیتهای
خدماتی کوچک شد.[۱۵۲]
میانگین نرخ رشد سالانه که طی سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ برابر با ۱۳٫۲٪ بود در دورهٔ
ده سالهٔ بعدی (۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵) به ۰٫۷٪ کاهش یافت. در طی همین دوره نسبت خرده
بورژوازی به کل نیروی کار شاغل ایران، از ۳۱٫۹٪ به ۳۹٫۹٪ بسط یافت و نسبت طبقه
کارگر به کل نیروی کار شاغل کشور، از ۴۰٫۲٪ به ۲۴٫۶٪ کاهش پیدا کرد. طبقه کارگر
ایران در این دوره به صورت مطلق نیز کوچک شده و جمعیت آن از ۳٬۵۳۵٬۰۰۰ نفر به
۲٬۷۰۲٬۰۰۰ نفر کاهش یافت.[۱۵۲]
تعداد سرمایهداران
از ۱۸۲ هزار نفر (۲٫۱٪ نیروی کار شاغل) در سال ۱۳۵۵، به ۳۴۱ هزار نفر (۳٫۱٪ نیروی
کار شاغل) در سال ۱۳۶۵ افزایش یافت. این بسط دو ویژگی عمده داشت: نخست اینکه تنها
شامل سرمایهداران سنتی میشد و تعداد سرمایهداران مدرن حتی کاهش یافته بود. دوم
اینکه این روند با کاهشی قابل توجه در میانگین اندازهٔ بنگاههای تولیدی همراه
بود. به طوری که میانگین تعداد کارگران به ازای هر سرمایهدار از ۱۶٫۳ در سال ۱۳۵۵،
به ۵٫۳ در سال ۱۳۶۵ کاهش پیدا کرد.[۱۵۲]